به گزارش خبرنگار «خبرگزاری دانشجو» از مشهد، حسن باخرد دقایقی پیش در جمع دانشجویان دانشگاه فردوسی در یادمان طلائیه در حنوب ایران با بیان اینکه قبل از آمدن به راهیان نور به حرم علی ابن الموسی الرضا(ع) رفتم، گفت: در دیداری که با حیدری یکی از دوستان قدیمم در حرم داشتم وی به من گفت میرفیصل باقرزاده در خصوص طلائیه روایت کرده است که طلائیه به قدری شهید داشت که با هر بیل و کنلگی که می زدیم استخوان و پلاکی را پیدا می کردیم. به نحوی که 800 شهید از همین مکانی که اکنون شما نشسته اید پیدا شد. مدتی تفحص کردیم اما شهیدی پیدا نمی شد هر چه بیشتری می گشتیم کمتر به نتیجه می رسیدیم در حالی که کمی ناامید شده بودیم احساس کردیم شهدا به ما پشت کرده اند و خود را به ما نشان نمی دهند. شبی زیارت عاشورا خواندیم و من به بچه ها گفتم همه جمع شوند تا موضوع مهمی را با آنها در میان بگذارم. دوستان جمع شدند و به آنها گفتم به شهدا بگویید اگر می خواهند به مشهد و زیارت بروند خود را نشان دهند این را در طلائیه فریاد بزنید که هر شهید که آرزوی زیارت ثامن الحجج را دارد خود را به ما نشان دهد. در حالی که باورمان نمی شد آن روز 300 استخوان و پلاک خود را نشان دادند و بر طبق قولی که داده بودیم تمام شهدای تفحص شده را جهت زیارت به به مشهد به فرودگاه اهواز انتقال دادیم دو شهید را که از خود اهواز بودند از میان شهدای انتقالی به مشهد جدا کرده و جهت فرستادن به اهواز تحویل دادیم در حالی که آماده سوار شدن به هواپیما بودیم یکی از پدران شهدای اهوازی در حالی که درخواست انتقال استخوان های پسرش به مشهد را داشت از ما خواست آن دو شهید را نیز همراه با بقیه به مشهد بفرستیم. به وی گفتم پدر جان مگر پسرتان فرزند اهواز نیست او گفت پسرم دیشب به خوابم آمد و گفت بناست ما را به زیارت امام رضا(ع) ببرند دوستانم را دارند می برند اجازه بدهید ما را نیز به مشهد ببرند.
وی با بیان اینکه شهدا زنده اند و نباید به این موضوع شک کرد، خاطر نشان کرد: رجبعلی رجبی قبل از شهادتش به دوستانش گفت من در هر کجا که شهید شدم اجازه بدهید همان جا بمانم. پس از شهادتش دوستانش گفتند مادرش منتظر است حتی اگر یک انگشت نیز از او باقی بماند باید به عقب ببرید در همین اساس جنازه شهید رجبعلی را روی برانکارد گذاشته تا به عقب منتقل کنند هنوز چند متر نرفته بودند که خمپاره ای به جنازه اصابت کرد و شهید رجبعلی تکه تکه شد رزمندگان تکه های بدن او را داخل کیسه ریخته و جهت انتقال به عقب سوار قایق کردند هنوز قایق راه نیفتده بود که خمپاره دیگر به قایق اصابت کرد و تکه های بدن رجبعلی به تکه های کوچکتر تبدیل شد یکی از برادران گفت چرا اصرار دارید جنازه او را به عقب برید در حالی که خودش اصرار داشت در هر کجا شهید می شود در همان جا بماند و این چنین شد که دیگر برای جمع آوری تکه های کوچکتر بدن شهید کسی اقدام نکرد و شهید در همان جا ماند.
باخرد در ادامه با بیان اینکه محمد فرهادی دوست مشترک من و راوی داوطلب است، خاطر نشان کرد: روزی محمد در حالی که در جزیره مجنون سوار توییتا بود نگاه کرد و دید تمام دوستانش که اکنون با او سوار بار توییتا هستند نام شان محمد است با خنده رو به دیگران کرد و گفت بچه ها ما 5 محمد هستیم که جهت انجام عملیات رهسپاریم. من بسیار خوشحالم که خداوند باید خمس این 5 محمد را بردارد و در نتیجه یکی از ما شهید می شویم. اتفاقی کاملا برعکس افتاد و تنها یک محمد باقی ماند و 4 محمد به شهادت رسیدند، محمد روح بخش، محمد خدادادی، محمد فرهادی فر و محمد خیاط چهار شهیدی بودند که از جمع آن پنج محمد به شهادت رسیدند و تنها یک محمد باقی ماند یکی از رزمندگان تعریف می کند شب قبل از شهادت محمد خدادادی من دیدم که وی به روی پوتینش اسمش را می نویسند به او گفتم محمد جان اینجا که کسی اخلاق برداشتن پوتین دیگران را ندارد پس چرا این کار را می کنی او گفت فردا دلیلش را خواهی فهمید فردای آن روز در حالی که از بالا هر پنج محمد را می دیدم که وارد گودال تپه شده اند و می خواهند ماموریت خود را انجام دهند به یکباره خمپاره ای را در محل حضور آنها در حال اصابت دیدم و به نگرانی به سمت آنها دویدم. در میان آن دود و خاک برپا شده تنها پوتینی را پیدا کرده که رویش نوشته شده بود محمد خدادادی و مچ پای محمد نیز در داخل پوتین وجود داشت. در حالی که راز نوشته شدن اسم محمد را در آن لحظه فهمیدم مچ پای محمد خدادادی جهت تشییع جنازه به منزل بردم و مادرش با همان مچ پا مراسم شهادت فرزندش را اجرا کرد.
این راوی دفاع مقدس با بیان اینکه در طلائیه در یک عملیات بیش از یک میلیون گلوله توپ و تانک بر سر سربازان خمینی ریخته شده خاطر نشان کرد: ماهر الرشید جنرال صدام لعنت الله در عرض 72 ساعت بیش از یک میلیون گلوله توپ و تکان بر سر رزمندگان در طلائیه ریخت به نحوی که قاسم سلیمانی در نقل خاطره ای به من گفت از بیسیمچی خود که در طلائیه حضور داشت سوال کردم آنجا چه اتفاقی دارد می افتد و او در آن شرایط وحشتناک از پشت بیسیم روضه امام حسین (ع) را برای من خواند و گفت از حرم تا قتلگاه زینب صدا می زد حسین در این لحظه ماهر الرشید که صدای روضه خوانی رزمندگان را در بیسیم شنیده بود در گزارش خود به صدام می گوید آن قدر گلوله بر سر سربازان خمینی ریخته ام که دیوانه شده اند و در بیسیم روضه حسین می خوانند.
باخرد در پایان با بیان اینکه برونسی در حالی که زینبش سه ماهه بود خانه را ترک کرد افزود: اکنون زینب برونسی 23 ساله است و هنوز نام پدر را بر لب می آورد و آرزوی یکبار دیدن دوباره او را دارد پس بدانید مدیون چه انسان هایی هستند و در مسیر خدایی شدن سرنوشت خود را از نو بنویسید.