گروه دانشگاه «خبرگزاری دانشجو»- یادداشت دانشجویی*:کاروان بشریت رسیده است به شهری که شهره ی مهمان نوازی اند اهالی اش و سفره دار حقیقی اش خداست.
ازمیان سفره ای که دلهای فرش شده زیر پای قرآن است،
کوثری جاریست نزدیک کوچه ای همین حوالی...
در این شهر هرروز دوشنبه است و در میان اشعار برقعه ای مصرع به مصرع سیب ها روی زمین می افتند...
وقتی مادر روی زمین افتاد در کوچه،
سیب های در دستش،
تمام شیعیان،
روی زمین می افتند.
در این شهر رحل قرآن قنوت های مکرر مردی است که خودش قرآن است.
حاشا
نه!!!
نخواهم گفت که در انتهای این شعر قرآن هم زمین می افتد و محاسنش از خون خدا خضاب خواهد شد.
چه سری است میان اهالی این شهر، این بهشت که بهشت هم قطعه ای ازآن است، که قرآن هم در آن نازل می شود هم در آن شهید...
از ازلش که وارد می شوی ازهمین ابتدای شهر،
همین یوم الشک تمام اطمینان های عالم،
قرآن و محراب و قرآن و شهادت و قرآن و قرآن و قرآن. همه اش یک حبل الله است! یک راه...
و خدا اگر وصالش هزاران راه داشته باشد به تعداد تمام مخلوقات،
همه ی راه هایش به یک شاه راه ختم می شود،
قرآن،
قرآن ناطق،
علی.
نقطه ی عطفی دارد این شهر، قله ی مرتفعیست.
نه!
بام تهران نیست
دیوار چین نیست
قله ی دماوند نیست
بلند تر از هر بلندی نیست
نه نیست...
نقطه ی عطف این شهر قدر است،
هرچقدر، قدر این خاندان را دانستن،
قدر "قرآن وعترتی اهل بیتی..." را دانستن
قدر "قرآن و قرآنی ..." را دانستن!
به کدام کوچه ختم می شود این شهر؟!
به کدام کوچه و مادر این شعر ؟!
سیب ها روی زمین ،
شیعه از پا افتاد و به پا خواسته...
این شهر همان شهر باشد ای کاش!
که بعدش می رسیم به خانه ی مردی به نام قرآن!
مردی به نام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف...
و سیب ها سرخند
و کوچه آخرین مصرع نیست
و قرآن در کعبه متول شد
و در محراب شهید شد
ودر شهر خدا رجعت کند!
در همان آخرین جمعه ی همیشگی فلسطین...
و برقعه ای فی البداهه شعر بگوید در رسای مهدی!
إن شاءالله
*فریناز عابدین لو-فعال دانشجویی داشگاه پیام نور لواسانات
انتشار یادداشتهای دانشجویی به معنای تایید تمامی محتوای آن توسط «خبرگزاری دانشجو» نیست و صرفاً منعکس کننده نظرات گروهها و فعالین دانشجویی است.