به گزارش گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو» متن مناظره افشاگرانه و کوبنده امام حسن (ع) با معاویه و یارانش را در ذیل می خوانید:
عمرو بن عاص به معاویه گفت: چرا به دنبال حسن بن على نمى فرستى تا او را بیاورند، زیرا او روش پدر خویش را زنده کرده و گروهى را به دنبال خود به راه انداخته است. اگر دستورى دهد اطاعت مىشود و اگر سخنى بگوید مورد تأیید قرار می گیرد، این دو موضوع مقام حسن را بسیار بالا می برد. اى کاش به سراغ وى می فرستادى تا مقام او و پدرش را پایین بیاوریم، به وى و پدرش ناسزا بگوییم و قدر و قابلیت او و پدرش را کاهش دهیم، ما به همین قصد این جا نشسته ایم تا این موضوع را تأیید کنی. معاویه در جواب آنان گفت: من از این می ترسم که او قلاده هاى عیب و عارى را بر گردن شما بیندازد که تا زمانی که شما را داخل قبر کنند همچنان دامنگیر شما باشد.
مرحوم طبرسی در کتاب ارزشمند حدیثی خود، احتجاج، به نقل مناظره ای پرداخته است که بین امام حسن علیه السلام و معاویه و جند تن از خواص یارانش رخ داد. این مناظره به درخواست و توطئه معاویه و به منظور تحقیر و منکوب کردن امام حسن علیه السلام صورت گرفت اما نتیجه آن چیزی جز رسوایی معاویه و اطرافیانش نبود. متن روایت کتاب احتجاج چنین است:
«از شعبى و ابو مخنف و یزید بن ابى حبیب روایت شده است که گفتند: در اسلام روزى نبود که در آن محفلی برقرار و گروهی در آن جمع شوند و در مشاجره و فریاد و مبالغه سختتر از آن روزى باشد که معاویة بن ابو سفیان، عمرو بن عثمان بن عفان، عمرو بن عاص، عتبة بن ابو سفیان، ولید بن عتبة بن ابى معیط و مغیرة بن شعبه در آن جمع شده و بر سر یک موضوع توطئه چیدند.
عمرو بن عاص به معاویه گفت: چرا به دنبال حسن بن على نمىفرستى تا او را بیاورند، زیرا او روش پدر خویش را زنده کرده و گروهى را به دنبال خود به راه انداخته است. اگر دستورى دهد اطاعت مىشود و اگر سخنى بگوید مورد تأیید قرار می گیرد، این دو موضوع مقام حسن را بسیار بالا می برد. اى کاش به سراغ وى می فرستادى تا مقام او و پدرش را پایین بیاوریم، به وى و پدرش ناسزا بگوییم و قدر و قابلیت او و پدرش را کاهش دهیم، ما به همین قصد این جا نشسته ایم تا این موضوع را تأیید کنی.
معاویه در جواب آنان گفت: من از این می ترسم که او قلاده هاى عیب و عارى را بر گردن شما بیندازد که تا زمانی که شما را داخل قبر کنند همچنان دامنگیر شما باشد. به خدا قسم من هیچ وقت حسن را ندیدهام مگر اینکه از وى کراهت داشته و از عتاب او حساب می بردهام، اگر من به دنبال وى بفرستم، بین او و شما به انصاف رفتار می کنم. عمرو بن عاص گفت: آیا می ترسی که ادعاى باطل او بر حق ما و مرض او بر صحت ما برتری یابد؟ گفت: نه. عمرو بن عاص گفت: پس به دنبال وى بفرست.
عتبه گفت: من با این نظر موافق نیستم، به خدا قسم شما نمی توانید با قدرتی بیشتر و بزرگ تر از آنچه که در نفس خود می بینید با وى ملاقات و مجادله کنید، ولى او با بزرگ ترین قدرتى که در خود مىبیند با شما خصومت خواهد کرد، زیرا او از اهل بیتى است که مرد مبارزه و جدال هستند.
هنگامى که به دنبال امام حسن علیه السّلام فرستادند و فرستاده ایشان به امام حسن گفت: معاویه تو را می خواهد. فرمود: چه افرادى نزد معاویه هستند؟ گفت: فلان و فلان و نام آنان را یکى یکى گفت. امام حسن علیه السّلام فرمود: آنان چه منظورى دارند؟ خدا کند سقف بر سر ایشان خراب شود و عذاب از جایى که انتظار آن را ندارند به سراغ آن ها بیاید! آنگاه پس از اینکه به کنیز خود فرمود: لباس هاى مرا بیاور گفت: «اللهم انى أدرأ بک فی نحورهم، و أعوذ بک من شرورهم، و أستعین بک علیهم، فاکفنیهم بما شئت و أنى شئت من حولک و قوتک یا أرحم الراحمین.» {خدایا من با توکل به تو شر آن ها را از خود دور می کنم و از شر آن ها به تو پناه می برم و در برابر آن ها از تو یاری می جویم، پس با هرچه و هر کجا که می خواهی، با قدرت و قوت خودت آن ها را نابود کن. ای مهربان ترین مهربانان.} سپس به فرستاده معاویه فرمود: این کلمات فرج است که من خواندم.
هنگامی که امام حسن علیه السّلام نزد معاویه آمد، معاویه به وى خوش آمد و تحیت گفت و با آن حضرت مصافحه نمود. امام حسن علیه السّلام به معاویه فرمود: این تحیتى که به من گفتى، دلیل بر سلامتى و این مصافحهاى که کردى نشانه امنیت خواهد بود؟ معاویه گفت: آرى، این گروه سخن مرا نشنیدند و به دنبال تو فرستادهاند تا از تو اقرار بگیرند که عثمان مظلومانه کشته شد و پدر تو او را کشت، اکنون سخن ایشان را گوش بده و آنان را مجاب کن، بدون اینکه جایگاه من مانع از پاسخ دادن تو شود.
امام حسن علیه السّلام فرمود: سبحان اللّه! خانه خانه تو است. در این خانه باید اجازه از طرف تو باشد. به خدا قسم اگر من ایشان را در مورد مطلبی که در نظر دارند مجاب کنم، از ناسزا گفتن تو خجالت می کشم، و اگر آنان بر تو غالب شوند من از ضعف تو خجل می شوم. تو به کدام یک از این دو مطلب اقرار می کنى و از کدام یک از آن ها پوزش می طلبى؟ آیا نه چنین است که اگر می دانستم اینان توطئه و اجتماع کردهاند، به تعداد آن ها از بین بنى هاشم به همراه خویش مىآوردم. گرچه تنها بودن من و اجتماع آن ها، براى من ترس آور است، ولى در عین حال خداوند عزّ و جلّ، هم امروز و هم بعد از امروز سرپرست و یاور من است. اکنون ایشان سخن بگویند می شنوم، هیچ قدرتی والاتر از قدرت خداوند بزرگ و بلند مرتبه نیست.
شروع مناظره با سخنان فرزند عثمان بن عفان
عمرو بن عثمان بن عفان به سخن درآمد و گفت: من هرگز چنین روزی را نمی دیدم که بعد از قتل عثمان بن عفان که خلیفه بود، احدى از فرزندان عبد المطلب در روى زمین باقى باشند، در حالی که عثمان فرزند خواهر آنان بود و جایگاه با فضیلتی در اسلام و مقام و منزلت مخصوصى نزد پیغمبر خدا داشت. چه بد کردند که کرامت خدا را مراعات ننموده و خون وى را از سر سرکشى و فتنه و حسودى ریختند، آن ها طالب چیزى بودند که شایستگی آن را نداشتند، با آن همه سوابق و منزلتى که عثمان نزد خدا و رسولش و اسلام داشت! واى! این چه ذلتى است که حسن و دیگر فرزندان عبد المطلب که قاتلان عثمان هستند بر روى زمین راه بروند و عثمان در خون خویش غلطان باشد! علاوه بر اینکه خون نوزده نفر از بنى امیه که در جنگ بدر کشته شدند بر گردن شما است.
سخنان عمرو عاص
پس از عمرو بن عثمان، عمرو بن عاص به سخن درآمد و پس از اینکه حمد و ثناى خدا را به جا آورد گفت: آرى، اى پسر ابو تراب! ما به دنبال تو فرستادیم تا از تو اقرار بگیریم که پدرت ابوبکر صدیق را مسموم کرد و در قتل عمر فاروق دست داشت و عثمان ذو النورین را مظلومانه کشت، پدرت ادعاى چیزى را کرد که حق وى نبود و سزای آن را دید. آنگاه فتنه کشته شدن عثمان را شرح داد و او را ملامت نمود و سپس گفت:
اى فرزندان عبد المطلب! خدا مقام حکومت در این سرزمین را به شما نخواهد داد تا در آن اعمالى را انجام دهید که براى شما حلال نیست. اى حسن! تو به گمان خود خویش را امیر المؤمنین می دانى، در حالی که تو چنین عقل و درایتی نداری. چطور خود را امیر المؤمنین می نامی در حالی که این مقام از تو سلب شده و تو نادان قریش قلمداد شدى؟ این سرنوشت شما به خاطر کارهاى بدى است که پدرت انجام داد. ما تو را بدین خاطر خواستیم که به تو و پدرت ناسزا بگوییم، تو این قدرت را ندارى که ما را عتاب کرده و درباره این موضوع تکذیب نمایی، اگر مىپندارى که ما به تو دروغ گفته و در مورد تو سخن باطل می گوییم و ادعایی بر خلاف حق داریم سخن بگو، و الا بدان که تو و پدرت بدترین خلق خدایید.
اما پدرت، که خدا ما را از کشتن او بی نیاز کرد و خود خدا او را کشت. اما تو فعلا در دست ما اسیری و ما مختاریم هر تصمیمى که بخواهیم در مورد تو بگیریم، به خدا قسم اگر ما تو را به قتل برسانیم، نه نزد خدا گناهکار هستیم و نه نزد مردم عیبى به شمار می رود.
سخنان عتبة بن ابوسفیان
سپس عتبة بن ابو سفیان شروع به سخن نمود، اولین کلامى که گفت این بود: اى حسن! پدر تو بدترین قریش براى قریش بود. پدرت بیش از هر کس با قریش قطع ارتباط کرد و بیش از هر کس خون آنان را ریخت. تو نیز از قاتلین عثمان هستی، حق این است که تو را به جرم قتل عثمان بکشیم، بر اساس قرآن قصاص تو لازم است، ما تو را به خاطر قتل عثمان خواهیم کشت. پدر تو را خدا کشت و ما را از کشتن او بى نیاز کرد. تو امید مقام خلافت را دارى، در حالی که شایستگی آن را نداشته، لایق تدبیر امور خلافت نیستى و در مقابل دیگران برتری ندارى.
سخنان ولید بن عقبة
پس از عتبه، ولید بن عقبة بن ابى معیط نظیر یاران خود سخنرانى کرد و گفت: اى بنى هاشم! شما اولین کسانی بودید که از عثمان عیب جویی نمودید و مردم را علیه وى جمع کردید، تا اینکه وى را به خاطر حرصى که به سلطنت داشتید کشتید و با او قطع ارتباط نمودید. امت را به خاطر حرصى که براى رسیدن به مقام سلطنت داشتید و محبت و علاقهاى که به دنیاى پست و بىارزش داشتید، دچار هلاکت کرده و خون آن ها را ریختید. ....
سخنان مغیرة بن شعبه
سپس مغیرة بن شعبه شروع به سخن نمود، سخنان او به طور کلى ناسزا گفتن به حضرت علی علیه السّلام بود. بعد گفت: اى حسن! عثمان مظلومانه کشته شد. پدرت على برای آن که خود را از قتل عثمان تبرئه کند و پوزش بخواهد، عذری ندارد. بلکه ما گمان می کنیم، پدرت که قاتلان عثمان را با خود همراه کرده و آنان را جاى می داد و از ایشان دفاع می کرد، به قتل عثمان راضى بود. پدرت داراى شمشیر و زبانی دراز بود، شخص زنده را می کشت و از اموات عیبجویى می کرد. بنى امیه براى بنى هاشم بهتر بودند از بنى هاشم براى بنى امیه. اى حسن! معاویه براى تو، بهتر است از تو براى معاویه.
پدرت در زمان حیات پیامبر خدا با آن حضرت دشمنى می کرد، قبل از فوت پیامبر خدا، پدرت مردم را علیه آن حضرت تحریک می نمود و تصمیم گرفت که پیامبر را بکشد، و رسول خدا هم از این رفتارها آگاه بود. پس از آن پدرت اکراه داشت که با ابو بکر بیعت کند تا اینکه او را به زور نزد ابوبکر آوردند، آنگاه دسیسه نمود و زهرى به ابوبکر داد و او را کشت. سپس با عمر جدال کرد تا اینکه تصمیم گرفت گردن او را بزند، آنگاه برای قتل او تلاش کرد. پس از این جریان به عثمان طعنه زد تا او را به قتل رسانید. پدرت در قتل کلیه این افراد شرکت داشته، بنابراین پدرت چه مقام و منزلتى نزد خدا خواهد داشت!؟ خدا در قرآن مجید فرموده است که اختیار و قدرت در دست صاحب مقتول می باشد، و معاویه ولیّ مقتولی است که به ناحق کشته شده است (یعنى عثمان). پس اگر ما تو و برادرت را به قتل برسانیم به حق رفتار کردهایم، زیرا اهمیت خون علی از خون عثمان بیشتر نخواهد بود. اى فرزندان عبد المطلب! چنین نیست که خدا مقام سلطنت و نبوت را در خاندان شما جمع نماید. این را گفت و ساکت شد.
پاسخ امام حسن علیه السلام
امام حسن علیه السّلام سخن آغاز کرد و فرمود: سپاس مخصوص خدایى است که نسل اول شما را به وسیله نسل اول ما، و نسل آخر شما را به واسطه نسل آخر ما هدایت کرد. درود خدا بر سید ما محمّد و خاندان آن حضرت باد. اکنون سخن مرا گوش کنید و به من بگویید که چه فهمیدید.
خطاب به معاویه
اى معاویه! در ابتدا با تو سخن می گویم. اى ازرق! (کبود رنگ) در این مجلس غیر از تو کسى به من ناسزا نگفت، اینان به من فحش و ناسزا نگفتند بلکه تو گفتی، ایشان مرا فحش ندادند، ولى تویى که به من فحش و ناسزا گفتى. این فحش ها از طرف تو بود، این سوء قصد از جانب توست، تویى که به ما ستم، دشمنى و حسادت می کنى. تویى که هم پیش از این و هم الآن با حضرت محمّد صلّى اللّه علیه و آله دشمنی می کنی. اى ازرق! به خدا قسم اگر من و اینان در مسجد پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله سخن می گفتیم و مهاجرین و انصار در اطراف ما بودند، ایشان این قدرت را نداشتند که این چنین سخنانى را که گفتند بگویند و این طور از من استقبال کنند که کردند.
اى گروهى که بر علیه من اجتماع و با یکدیگر همکاری کردهاید! حقى را که از آن آگاهید پنهان نکنید و اگر سخن باطلى گفتم تأیید مکنید.
اى معاویه! در ابتدا به تو می گویم، و هر چه بگویم کمتر از آن است که در وجود تو هست.
شما را به خدا قسم می دهم! آیا می دانید آن مردى که به او ناسزا می گویید به طرف دو قبله نماز خواند، و تو اى معاویه آن ها را گمراهى فرض می کردى و در آن موقع، لات و عزى را می پرستیدی. حضرت علی علیه السّلام دو بیعت کرد، یکى بیعت رضوان و دیگرى بیعت فتح، و تو اى معاویه! نسبت به بیعت اول کافر شدى و در بیعت دوم پیمان شکنى کردی.
سپس فرمود: شما را به خدا قسم می دهم، آیا اینکه من می گویم حق است یا نه! آیا نه چنین است که حضرت علی علیه السّلام در جنگ بدر در حالى بیرق پیامبر اسلام را در دست داشت و در رکاب آن حضرت بود و شما را ملاقات نمود که بیرق مشرکین با تو بود. اى معاویه! تو بودى که بت لات و عزى را می پرستیدى و جنگ با پیامبر اسلام و مؤمنین را واجب و لازم می دانستى؟ على ـ علیه السّلام ـ بود که در جنگ احد در حالى که بیرق پیامبر خدا را در دست داشت شما را ملاقات نمود، در صورتى که تو علمدار مشرکین بودى؟ علی بود که در جنگ احزاب در حالى که علمدار پیامبر ـ صلّى اللّه علیه و آله ـ بود شما را ملاقات کرد و تو اى معاویه پرچم مشرکین را در دست داشتى. خدا به وسیله این شواهد حجت خود را بر شما تمام و دعوت خویش را ثابت می کند، سخن خود را تصدیق و پرچم خویش را پیروز خواهد کرد. این مطالب گواهى می دهد که رسول خدا از علی در تمام این موقعیت ها راضى بوده است.
بعد از آن فرمود: شما را به خدا قسم می دهم! آیا می دانید که پیامبر خدا ـ صلّى اللّه علیه و آله ـ بنى قریظه و بنى نضیر را محاصره نمود، آنگاه عمر بن خطاب را که پرچمدار مهاجرین بود و سعد بن معاذ را که پرچمدار انصار بود، براى جنگ فرستاد. سعد بن معاذ را در حالى که مجروح شده بود بازگردانیدند. عمر در حالى بازگشت که یاران خود را دچار ترس کرده بود و یارانش نیز او را دچار ترس کرده بودند. پس از این جریان بود که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «لأعطین الرایة غدا رجلا یحب اللَّه و رسوله و یحبه اللَّه و رسوله، کرّار غیر فرّار». فردا پرچم را به دست مردى می دهم که خدا و رسولش را دوست داشته باشد و خدا و رسولش هم وى را دوست داشته باشند، او مردى است جنگجو که بسیار حمله کرده و هرگز فرار ننموده است. آن مرد باز نخواهد گشت تا اینکه خداوند فتح و پیروزى را نصیب وى نماید. آنگاه ابوبکر و عمر و دیگران از مهاجرین و انصار خواهان آن پرچم شدند ولى پیامبر علی را که چشمانش درد می کرد خواست و آب دهان خود را در میان چشمان او ریخت و شفا یافت. رسول خدا بعد از این جریان پرچم را به علی داد، علی رفت و پرچم را باز نگردانید تا اینکه خدا به منت و لطف خود فتح و پیروزى را نصیب وى کرد. اى معاویه! تو در آن روز در مکه و دشمن خدا و رسولش بودی. آیا مردى که خالصانه دوستدار خدا و رسول اوست، با مردى که دشمن خدا و رسولش است یکسانند!؟
به خدا قسم که قلب تو هنوز اسلام نیاورده است، ولى زبان تو ترسان است، زبان تو سخنى می گوید که در قلبت نیست.
شما را به خدا قسم می دهم! آیا می دانید هنگامى که پیغمبر خدا ـ صلّى اللّه علیه و آله ـ برای جنگ تبوک می رفت، علی ـ علیه السّلام ـ را در مدینه جانشین خویش قرار داد، بدون اینکه غضب و کراهتى داشته باشد. آنگاه منافقین علی را براى این موضوع سرزنش نمودند و او به رسول خدا گفت: مرا در مدینه مگذار، زیرا من در هیچ جنگی تو را تنها نگذاشته ام. پیامبر خدا فرمود: تو وصى و خلیفه من در میان اهل بیتم هستی همان طور که هارون براى موسى بود، سپس پیامبر خدا دست علی را گرفت و فرمود: ای مردم! هر کس مرا دوست داشته باشد خدا را دوست داشته و هر کس على را دوست داشته باشد مرا دوست داشته است، هر کس که مرا اطاعت کند خدا را اطاعت نموده و هر کس على را اطاعت کند مرا اطاعت کرده است، هر کس که به من محبت ورزد، به خدا محبت ورزیده و هر کس به على محبت بورزد به من محبت ورزیده است.
امام حسن علیه السلام سپس فرمود: شما را به خدا قسم می دهم! آیا می دانید که پیامبر خدا ـ صلّى اللّه علیه و آله ـ در حجّة الوداع فرمود: ای مردم! من قرآن را در میان شما نهادم تا پس از آن هرگز گمراه نشوید، پس حلال آن را حلال و حرام آن را حرام بدانید، به حکم آن عمل کنید، به آیات متشابه آن ایمان داشته باشید و بگویید به قرآنى که خدا بر ما نازل کرده ایمان داریم. نسبت به اهل بیت و عترت من محبت داشته باشید! دوست بدارید کسى را که ایشان را دوست داشته باشد و آنان را در مقابل دشمنانشان یارى کنید. این قرآن و عترت من همیشه در میان شما هستند تا روز قیامت نزد حوض کوثر بر من وارد شوند. آنگاه در حالى که بالاى منبر بود، على بن ابى طالب را خواست و دست آن حضرت را گرفت و فرمود: بار خدایا! دوست بدار کسى را که على را دوست دارد و دشمن بدار شخصى را که على را دشمن بدارد. پروردگارا! هر کس که با على دشمنى کند نه در زمین جایگاهى برایش قرار ده و نه در آسمان جایی برای بالا رفتن به وى عطا کن و او را در پایین ترین طبقات جهنم قرار بده.
شما را به خدا قسم می دهم! آیا می دانید که پیامبر خدا به علی ـ علیه السلام ـ می فرمود: تو در روز قیامت نا اهل ها را از نزد حوض من دور می کنى همان طور که یکى از شما شتر غریب را از میان شتران خود دور می کند.
شما را به خدا قسم می دهم! آیا می دانید علی در آن بیماری که پیامبر خدا در اثر آن از دنیا رحلت کرد، نزد پیامبر رفت و رسول خدا گریست، على به پیامبر گفت: براى چه گریه می کنى ای رسول خدا! فرمود: براى این گریه می کنم که می دانم بغض و کینههایى از تو در دل امت من است که آن را آشکار نمی کنند تا آن هنگام که من از نزد تو بروم.
شما را به خدا قسم می دهم! آیا می دانید هنگامى که اجل رسول خدا ـ صلّى اللّه علیه و آله ـ فرا رسید و اهل بیت آن بزرگوار جمع شدند، فرمود: پروردگارا! اینان اهل بیت و عترت من هستند. بار خدایا! دوست بدار هر کسى که ایشان را دوست دارد و آنان را در برابر دشمنانشان یاری کن. آنگاه فرمود: مَثل اهل بیت من در میان شما مانند کشتى نوح است، کسى که داخل آن شود نجات پیدا می کند و کسى که از آن عقب بماند غرق خواهد شد.
شما را به خدا قسم می دهم! آیا می دانید اصحاب پیامبر خدا در زمان حیات آن حضرت بر علی سلام و تبریک ولایت گفتند.
شما را به خدا قسم می دهم! آیا می دانید على بن ابى طالب در میان اصحاب رسول خدا اولین کسى بود که کلیه خواستنىها را بر خود حرام کرد، بعد از آن خداوند عزّ و جلّ این آیه را نازل کرد: «یا أیها الّذین آمنوا لا تحرّموا طیّبات ما أحلّ الله لکم و لا تعتدوا إنّ الله لا یحبّ المعتدین. و کلوا مما رزقکم الله حلالا طیّبا واتّقوا الله الّذی أنتم به مؤمنون» (مائده/ 87 ، 88) «اى کسانى که ایمان آوردهاید، چیزهاى پاکیزهاى را که خدا براى [استفاده] شما حلال کرده، حرام مشمارید و از حدّ مگذرید، که خدا از حدّ گذرندگان را دوست نمىدارد. و از آنچه خداوند روزى شما گردانیده، حلال و پاکیزه را بخورید، و از آن خدایى که به او ایمان دارید بپرهیزید.»
علی ـ علیه السّلام ـ داراى علم منایا، علم قضاوت، علم تشخیص حق از باطل، علم ثابت و علم نزول قرآن بود. على در میان گروهى بود که ده نفر بودند و خدا به آن ها خبر داده بود که به خدا ایمان آورده اند. ولى شما در میان گروهى با عده کمی بودید که با زبان رسول خدا لعنت شدند. من برای شما و بر علیه شما شهادت می دهم که خدا تمامی شما را با زبان پیامبر خود لعنت کرده است.
شما را به خدا قسم می دهم! آیا می دانید رسول خدا ـ صلّى اللّه علیه و آله ـ در آن هنگام که خالد بن ولید به قبیله بنى خزیمه مسلط شده بود به دنبال تو {معاویه}فرستاد که براى آنان نامهاى بنویسى، فرستاده پیامبر خدا بازگشت و گفت: معاویه مشغول غذا خوردن است. سه مرتبه آن بزرگوار به دنبال تو فرستاد و در هر سه مرتبه فرستاده آن حضرت بازگشت و گفت: معاویه مشغول غذا خوردن است، رسول خدا تو را نفرین کرد و فرمود: پروردگارا! شکم معاویه را سیر منماى...
شما را به خدا قسم می دهم! آیا می دانید که این سخن من حق است یا نه! اى معاویه! تو بودى که با پدرت بر شتر قرمزى سوار بودی، تو آن را می راندى و این برادرت که این جا نشسته مهار آن را می کشید. این داستان در جنگ احزاب بود و پیامبر شخص سواره و آن کس که مهار شتر را می کشید و شخصى که آن شتر را میراند لعنت کرد. پدر تو همان سوار بود، و تو اى کبود رنگ! همان کسى هستى که آن شتر را می راندی و همین برادرت که اینجا نشسته مهار آن را می کشید.
شما را به خدا قسم می دهم! آیا می دانید که رسول خدا ابوسفیان را هفت جا لعنت کرد: اولین بار هنگامى که آن حضرت از مکه خارج و متوجه مدینه شد و ابو سفیان از شام آمد. ابو سفیان به حضرت رسول پرخاش کرد و ناسزا گفت و آن بزرگوار را تهدید به قتل نمود و قصد داشت که به پیامبر حمله کند ولى خداوند شرّ او را از رسول خود دور کرد.
بار دوم آن روزى بود که ابوسفیان کاروان را طرد نمود و آن را از دست رسول خدا درآورد.
و بار سوم در جنگ احد بود که پیامبر فرمود: خدا مولاى ما است، و شما مولایی ندارید و ابو سفیان گفت: ما بت عزى را داریم و شما بت عزى ندارید. در این هنگام بود که خدا، فرشتگان، پیامبر و جمیع مؤمنین ابوسفیان را لعنت کردند.
بار چهارم در جنگ حنین بود، آن روزى که ابو سفیان گروه قریش و هوازن و عیینه و گروه غطفان و یهود را آورد. آنگاه خداوند عزّ و جلّ ایشان را در حالى باز گردانید که خشمناک بودند و خیرى ندیدند. این قول خداوند سبحان است که در سوره احزاب و فتح، ابو سفیان و یاران وى را کافر معرفى نموده است.
اى معاویه! تو در آن روز در مکه، موافق با نظر پدرت و مشرک بودى. ولى علی در آن روز بر رأی و دین پیامبر خدا ـ صلّى اللّه علیه و آله ـ بود.
بار پنجم در این آیه است که خداوند می فرماید: «و الهَدی مَعکُوفاً أَن یبلُغَ مَحلَّه» (فتح / 25) «و نگذاشتند قربانی شما که بازداشته شده بود به محلش برسد.» اى معاویه! در آن روز تو و پدرت و مشرکین قریش راه بر رسول خدا بستید و خدا پدرت را به نحوى لعنت کرد که آن لعنت تا قیام قیامت شامل حال او شد.
دفعه ششم در جنگ احزاب بود که ابوسفیان جمع قریش و عیینة بن حصن ابن بدر گروه غطفان را آورد و پیامبر اکرم راهنماى آنان، تابعین ایشان و کسى که آن را به جلو می راند را تا روز قیامت لعنت کرد. به پیامبر خدا گفته شد: یا رسول اللّه! آیا نه چنین است که در میان تابعین ایشان مؤمن وجود دارد؟ فرمود: لعنت شامل حال مؤمن نمی شود. اما احدى در میان راهنمایان آنان نیست که مؤمن، اجابت کننده دعوت و رستگار باشد.
هفتم در جنگ ثنیه است که دوازده نفر به رسول خدا هجوم آوردند، هفت نفر آنان از بنى امیه و پنج نفر از قریش بودند. خداى تعالى و رسولش غیر از پیامبر، افرادى را که در جنگ ثنیه وارد شدند و نیز اشخاصى که آنان را پیش می بردند و راهنماى ایشان بودند، لعنت کردند.
شما را به خدا قسم می دهم! آیا می دانید هنگامى که مردم با عثمان بیعت کردند، ابو سفیان در مسجد رسول خدا نزد عثمان رفت و گفت: اى پسر برادر! آیا کسى هست که علیه ما باشد؟ گفت: نه. ابوسفیان گفت: پس مقام خلافت را بین جوانان بنى امیه دست به دست منتقل کنید، قسم به حق آن کسى که جان ابو سفیان به دست او است، نه بهشتى در کار است و نه دوزخى.
شما را به خدا قسم می دهم! آیا می دانید در آن هنگام که مردم با عثمان بیعت کردند، ابو سفیان دست حسین را گرفت و به وى گفت: اى برادرم! بیا با من تا به بقیع برویم. وقتى به وسط قبرها رسیدند، ابوسفیان حسین را کشانید و با بلندترین صدا فریاد زد: اى اهل قبور! آن مقام خلافتى که شما بر سر آن با ما می جنگیدید اکنون نصیب ما شده و شما استخوان پوسیده شدهاید. حسین به او فرمود: خدا پیرى تو را به رسوایى ببرد و صورت تو را زشت نماید! آنگاه دست خود را کشید و ابو سفیان را رها کرد...
این عیب و عاری است که تو دارى. آیا تو می توانى عیبى از ما بگیرى!؟ اى معاویه! از جمله مطالبى که موجب لعن تو مىشود این است که پدرت ابوسفیان تصمیم گرفت اسلام بیاورد ولی تو آن شعرى که نزد قریش معروف است را براى وى فرستادى و او را از اسلام آوردن باز داشتی. از جمله موجبات لعن تو این است که عمر بن خطاب تو را والى شام کرد و تو به وى خیانت کردى. زمانی که عثمان تو را والى قرار داد در انتظار مرگ او بودى. بزرگتر از همه اینها که گفته شد، تو با علی ـ علیه السّلام ـ جنگیدى در حالی که از سوابق نیک و فضیلت و علم وى خبر داشتی. على نزد خدا و مردم از تو براى امر خلافت برتر و پیش تر بود، نه پستتر. تو بودى که مردم را شبانه پایمال نمودى، خون گروهى از خلق خدا را با خدعه و مکر و چهره حق به جانب خویش ریختى. عمل تو نظیر عمل کسى بود که به روز قیامت ایمان نداشته و ترسی از عذاب ندارد.
هنگامى که مدت عمرت به پایان برسد به بدترین جایگاه باز خواهی گشت، ولى بازگشت علی ـ علیه السّلام ـ در بهترین جایگاه است. عذاب خدا در انتظار تو خواهد بود.
اى معاویه! این ها همه ننگ و عارهای تو بود و من به خاطر طولانی نشدن سخن از بیان مابقى عیوب و پست فطرتى هاى تو دست می کشم.
اما تو اى عمرو بن عثمان! تو به خاطر حماقتى که داشتى نمی توانستى پى به این گونه رفتارهاى زشت معاویه ببرى. مَثل تو نظیر آن پشهاى است که به درخت خرما گفت: مراقب باش که من می خواهم از بالاى تو پایین بیایم و درخت خرما در جوابش گفت: من اصلا متوجه بالا آمدن تو نشدم، تا چه رسد به اینکه پیاده شدن تو براى من مشقتی داشته باشد! به خدا قسم من فکر می کنم به نفع تو نیست با من دشمنی کنی تا چه رسد به اینکه براى من مشقت و زحمتی داشته باشد. اکنون جواب سخنانى را که گفتى خواهم داد.
آیا علت اینکه تو به على ناسزا می گویى، به خاطر نقصى است که در حسب و نسب اوست!؟ یا اینکه وى را از رسول خدا دور می دانى؟ یا اینکه به سبب رفتار بدی است که در دین اسلام داشته است؟ یا اینکه به ظلم و ستم حکم کرده است؟ یا اینکه به دنیا رغبت داشته است؟ اگر تو یکى از اینها را بگویى دروغ گفتهاى. اما جواب اینکه گفتى خون نوزده نفر از بنى امیه در جنگ بدر به گردن ما است؛ آنان را خدا و رسولش کشتند...
پیامبر ـ صلّى اللّه علیه و آله ـ فرمود: هنگامى که تعداد فرزندان وزغ (منظور از وزغ بنى امیه است، چنان که در چند سطر بعد معلوم خواهد شد) به سی نفر رسید، مال خدا را بین خود دست به دست می کنند، بندگان خدا را خوار و ذلیل و در قرآن، کتاب خدا، فساد ایجاد می کنند. موقعى که تعداد آنان به سیصد و ده نفر رسید، نفرین بر علیه این ها و به نفع آن ها محقق شد. وقتى تعداد آنان به چهار صد و هفتاد و پنج نفر رسید، هلاکت ایشان از جویدن خرما سریعتر خواهد بود. پس از این جریان، حکم بن ابو العاص جلو آمد و تصمیم گرفت که در این باره سخن بگوید، ولى پیامبر فرمود: صداى خود را آهسته کنید، زیرا وزغ می شنود.
وقتى پیغمبر در خواب دید که بنى امیه بعد از پیامبر مالک امر این امت خواهند شد و بسیار ناراحت گردید، خداوند عزّ و جلّ این آیه شریفه را نازل کرد: «لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»، یعنى (درک نمودن) شب قدر بهتر است از هزار ماه (که خلفاى بنى امیه خلافت کردند). من به نفع و بر علیه شما شهادت می دهم که بعد از قتل حضرت علی علیه السّلام، مدت خلافت شما چنان که خداوند سبحان در قرآن تعیین نموده است، بیشتر از هزار ماه نخواهد بود.
خطاب به عمروعاص
اما تو اى عمرو بن عاص! که بغض على را داری و لعین و ابتر هستی، تو جز سگ چیزی نیستی. اولین عیب و ننگ تو این است که مادرت زنى زنا کار بود. تو در رختخوابی که بین چند نفر مشترک بود متولد شدى، آنگاه گروهى از مردان قریش بر سر تو با یکدیگر دشمنی کردند، که از جمله آنان ابو سفیان ابن حرب، ولید بن مغیره، عثمان بن حارث، نصر بن حارث بن کلده و عاص بن وائل بودند که هر کدام گمان می کرد تو پسر او هستى. در نهایت کسى که از لحاظ حسب و نسب از همه پستتر و از نظر منصب خبیثتر و از جهت زناکارى از همه گناه کار تر بود بر ما بقى غلبه یافت و تو را به عنوان پسرش تصاحب نمود. با این سوابقى که دارى بر می خیزى و می گویى: من بغض و کینه محمّد را دارم!؟
عاص بن وائل گفت: محمّد مردى است که ابتر و مقطوع النسل است، هر گاه بمیرد اسم و رسم وى نابود خواهد شد. لذا خداوند سبحان آیه ذیل را در شأن عاص بن وائل نازل کرد که می فرماید: «إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ» یعنى یا محمّد! آن کس که بغض و کینه تو را دارد خود مقطوع النسل است. مادر تو همان زنى بود که براى زنا نزد قبیله عبد قیس می رفت و براى این عمل وارد خانه و مکان ها و گودى درّههاى ایشان می شد. تو همان کسى هستى که رسول خدا هر جا مقابل دشمن قرار می گرفت از همه بیشتر با آن بزرگوار عداوت و از همه بیشتر آن حضرت را تکذیب مىکردى.
سپس یکى از افرادی بودی که سوار کشتى شده و نزد نجاشى رفتند. همان افراد بی و سر و پایی که به سوى حبشه خارج شدند و خون جعفر بن ابى طالب و آن مردانى را که به طرف نجاشى هجرت کرده بودند در معرض ریختن قرار دادید، ولى مکر و حیله تو دامنگیر خودت شد. جد و جهد تو پایمال گردید، آرزو و خواسته تو برآورده نشد، سعى و کوشش تو بىثمر شده و سخنان تو دروغ از آب درآمد، سخن افراد کافر پایمال و کلام خداوند برتری یافت و ثابت گردید.
اما سخنى که در باره عثمان گفتى: اى بىحیاى بىدین! تو بودى که آتش جنگ را بر علیه عثمان شعلهور کردى و به طرف فلسطین فرار نمودى و عاقبت بد او را انتظار می کشیدی. وقتى خبر قتل وى به تو رسید نزد معاویه پناهنده شدى. اى خبیث! تو دین و ایمان خود را براى دنیاى دیگرى فروختى. ما تو را به خاطر بغضی که به ما داراى ملامت نمی کنیم و تو را به این خاطر که به ما محبت نداری عتاب نخواهیم کرد، چرا که تو چه در زمان جاهلیت و چه اسلام، دشمن بنى هاشم بوده و هستى. تو بودى که رسول خدا را با هفتاد بیت از شعرت هجو نمودى. آنگاه آن بزرگوار فرمود: بار خدایا! من نمی توانم شعر بگویم و شعر گفتن سزاوار من نیست، پس تو عمرو بن عاص را به تعداد هر بیتى که در هجو من گفته است هزار بار لعنت کن.
اى عمرو بن عاص که دنیاى دیگرى را بر دین و ایمان خود مقدم داشتهاى، هدیههایى براى نجاشى فرستادى و براى دومین بار به سوى او رفتى و رفتن اول تو مانع از رفتن دوباره تو نشد. منظور تو از این رفت و آمدها که هر بار با حسرت و نا امیدى باز می گشتی، هلاکت جعفر بن ابى طالب و یاران وى بود. هنگامى که به آمال و آرزوى خود نرسیدى، برای رفیق خودت یعنى عمارة بن ولید توطئه چیدى.
خطاب به ولید بن عقبة
اما تو اى ولید بن عقبه! به خدا قسم من تو را به این خاطر که بغض على را دارى ملامت و سرزنش نمىکنم، زیرا آن حضرت هشتاد تازیانه براى اینکه تو میگسارى کرده بودى به تو زد و پدر تو را در جنگ بدر کشت. تو چگونه به على ناسزا مىگویى و حال آنکه خدا در ده آیه از قرآن او را مؤمن و تو را فاسق معرفى نموده است!؟ از جمله این آیات در سوره سجده است که می فرماید: «أفمن کان مؤمنا کمن کان فاسقا لا یستوون» (سجده/ 18) «آیا کسى که مؤمن است همچون کسی است که فاسق و نافرمان است؟ یکسان نیستند.» همچنین در سوره حجرات می فرماید: «إن جاءکم فاسق بنبأ فتبیّنوا أن تصیبوا قوما بجهالة فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین» (حجرات/ 6) «اى کسانى که ایمان آوردهاید، اگر فاسقى برایتان خبرى آورد، نیک وارسى کنید، مبادا به نادانى گروهى را آسیب برسانید و [بعد،] از آنچه کردهاید پشیمان شوید.» تو را چه به این که نام قریش را به زبان آرى، جز این نیست که تو پسر علیج هستی که از اهل صفوریّه بود و نام او ذکوان بود.
اما اینکه گمان می کنى ما عثمان را کشتهایم؛ به خدا قسم این سخنى که در مورد علی ـ علیه السّلام ـ می گویى، طلحه و زبیر و عایشه نتوانستند بگویند، تو چگونه این تهمت را به على می زنى!؟ اگر تو از مادرت جویا مىشدى که پدرت کیست، او ذکوان را رها مىکرد و تو را به عقبة بن ابى معیط مىبست و از این حسب و نسب رفعت و مقامى به دست می آورد. در حالی که خداوند براى تو و پدر و مادرت در دنیا و آخرت این همه عیب و ننگ شماره کرده است. و حال آنکه خداوند هرگز به بندگان خود ستم نمىکند.
اى ولید! به خدا قسم تو از نظر سن و سال از آن کسى که گمان می کنى پسر او هستى و حسب و نسبت به وى می رسد بزرگترى، پس چگونه به علی ناسزا می گویى! اگر تو متوجه خویش می شدی و نسبت خود را با پدرت می یافتی و می فهمیدی که با آن که ادعا می کنی نسبتی نداری، در صورتى که مادرت به تو گفت: اى پسرم! به خدا قسم که پدرت از عقبه ناکس تر و پلیدتر بود.
خطاب به عتبة بن ابی سفیان
اما تو اى عتبة بن ابى سفیان! تو عقل درست و حسابى ندارى که من جواب تو را بگویم. تو اصلا عقل ندارى تا من تو را سرزنش کنم، خیرى ندارى که کسى به آن امیدوار باشد و شرى ندارى که کسى از آن بترسد. اگر تو به علی ناسزا بگویى من آن را عجیب و بعید نمی دانم. زیرا من تو را هم کفو غلام غلام على بن ابى طالب هم نمی دانم تا جواب تو را بدهم و تو را مورد سرزنش قرار دهم. اما بدان که خدا در انتظار عذاب کردن تو و پدر و مادر و برادرت است. تو فرزند همان پدرانى هستى که خدا در قرآن مجید راجع به آنان فرموده: «عاملة ناصبة. تصلی نار حامیة. تسقی من عین آنیة ـ تا آن جا که می فرماید ـ من جوع» (غاشیة / 3- 7) «که تلاش کرده، رنج [بیهوده] بردهاند. [ناچار] در آتشى سوزان درآیند. از چشمهاى داغ نوشانیده شوند. خوراکى جز خار خشک ندارند، [که] نه فربه کند، و نه گرسنگى را باز دارد.»
تو مرا به قتل تهدید می کنى!؟ پس چرا آن کسى را که در رختخواب با زنت زنا می کرد نکشتى! در صورتى که روى فرج وى بر تو غلبه یافته بود و در تولید فرزند با تو شریک شد و فرزندى را به تو بست که مال تو نبود! واى بر تو! اگر تو از او انتقام مى گرفتی سزاوارتر بود از اینکه مرا تهدید به قتل کنی.
من تو را به این خاطر که به علی ناسزا می گویى ملامت نمی کنم زیرا او برادر تو را در جنگ کشت. علی و حمزه ـ علیهما السّلام ـ در کشتن جد تو شرکت داشتند تا اینکه به خاطر نابکارى خویش مستحق آتش جهنم و عذاب دردناک گردید. علی بود که عموى تو را به دستور رسول خدا ـ صلّى اللّه علیه و آله ـ تبعید نمود. اما اینکه گفتى من آرزوى خلافت دارم، به خدا قسم اگر من آرزوى خلافت داشته باشم جا دارد، زیرا مردم به من التماس می کنند که خلیفه باشم. ولى تو نظیر برادرت (معاویه) و خلیفه پدرت نیستى، زیرا برادرت بیشتر از هر کسى از امر خدا تمرّد می کرد و بیش از هر کس طالب ریختن خون مسلمان ها و نیز خواهان مقامى بود که شایستگی آن را نداشت. وى مردم را فریب می داد، در حالی که خدا مکر می کند و او بهترین مکر کنندگان است.
اما اینکه گفتى: على براى قریش بدترین فرد قریش بود، به خدا قسم که على هیچ مرحومى را تحقیر نکرد و هیچ مظلومى را نکشت.
خطاب به مغیرة بن شعبه
اما تو اى مغیرة بن شعبه! تو حقیقتا دشمن خدایى، که هم قرآن و هم رسول او را تکذیب می کنی. تویى که زنا کارى، واجب است که حد خدا بر تو جارى شود، زیرا شهود عادل و نیکوکاری بر زناکارى تو شهادت دادهاند، ولى سنگسار نمودن تو به تأخیر افتاده و حق به وسیله باطل و صداقت به واسطه غلط اندازى پایمال شد. این گونه حقوق از دست رفت در حالی که خداوند عذاب دردناک و رسوایى دنیا را براى تو مهیا کرده بود، ولی رسوایى عذاب آخرت به مراتب بیشتر است.
تو بودى که فاطمه زهرا ـ سلام الله علیها ـ را زدى و خون او را ریختی، به طوری که ایشان جنین خود را سقط کرد. تو این عمل را براى اینکه پیامبر خدا را ذلیل و با امر آن حضرت مخالفت کرده باشى و نیز حرمت او را هتک کنی انجام دادى. و این در حالی است که پیامبر خدا به زهرا ـ سلام الله علیها ـ فرموده بود: تو بزرگ زنان اهل بهشت هستی. به خدا قسم که بازگشت تو به سوى آتش است و وبال سخنانى که گفتى بر علیه تو خواهد بود.
براى کدام یک از این سه موضوع به علی ناسزا می گویى؟ آیا به خاطر نقصان حسب و نسب او؟ یا براى اینکه از پیغمبر اسلام دور است؟ یا عمل ناشایستی در قبال دین اسلام انجام داده است؟ یا به این دلیل که حکم به جور و ستم داده است؟ یا اینکه به دنیا رغبتى داشته است؟ اگر چنین سخنانی بگویى دروغ گفته ای و مردم تو را تکذیب خواهند کرد.
آیا تو گمان می کنى على عثمان را مظلومانه کشت؟ به خدا قسم که على پرهیزکارتر و پاک تر از کسی است که او را سرزنش می کند. به جان خودم قسم اگر این طور باشد که علی عثمان را مظلومانه کشته باشد، به تو هیچ ربطى ندارد، زیرا تو عثمان را در زمانی که زنده بود یارى نکردى و پس از مرگ وى هم تعصبى نسبت به وی نداشتى. خانه تو همیشه در طائف بود. تو همیشه خواهان زنان زناکار و طرفدار امور زمان جاهلیت و نابودکننده اسلام بودى، تا اینکه هر چه نباید بشود شد.
اما جواب اعتراض تو به بنى هاشم و بنى امیه؛ مقصود تو این است که خود را نزد معاویه محبوب کنى. اما جواب سخن تو درباره امارت و گفته یارانت راجع به مقام سلطنتى که به دست آوردهاید این است که، فرعون مدت چهار صد سال سلطنت کرد و موسى و هارون دو پیامبر بودند که وی را به راه حق دعوت می کردند و چه صدماتى که از فرعون دیدند. مقام خلافت مقامى است که خدا به افراد نیکو کار و تبهکار عطا می کند. لذا خداوند می فرماید: «و إن أدری لعله فتنة لکم و متاع إلی حین» (انبیاء / 111){و نمىدانم، شاید آن براى شما آزمایشى و تا چندگاهى [وسیله] برخوردارى باشد.} و نیز می فرماید: «و إذا أردنا أن نهلک قریة أمرنا مترفیها ففسقوا فیها فحقّ علیها القول فدمّرناهم تدمیراً» (اسراء / 16) {و چون بخواهیم شهرى را هلاک کنیم، خوش گذرانانش را وا مىداریم تا در آن به انحراف [و فساد] بپردازند، و در نتیجه عذاب بر آن [شهر] لازم گردد، پس آن را [یک سره] زیر و زبر کنیم.}
خروج امام از جلسه مناظره
امام حسن علیه السّلام پس از اینکه عموم آنان را مجاب نمود، برخاست و لباس هاى خود را تکانید، در حالی که این آیه را تلاوت می کرد: «الخبیثات للخبیثین و الخبیثون للخبیثات»، به خدا قسم ای معاویه، مقصود از این آیه تو و یارانت و ایشان و پیروانشان هستند، «و الطیبات للطیبین و الطیبون للطیبات أولئک مبرّون مما یقولون لهم مغفرة و رزق کریم» (نور/ 26) و مقصود از این قسمت آیه علی بن ابی طالب و یاران و پیروانش هستند.
سپس امام حسن علیه السّلام در حالى خارج شد که به معاویه می فرمود: عاقبت بدی را که به خاطر اعمال و جنایاتت نصیبت شد بچش و براى عذاب هایى که خدا براى تو و یارانت از قبیل رسوایى دنیوى و عذاب دردناک اخروى آماده کرده است مهیا باش!
پس از این جریان، معاویه به یاران خویش گفت: شما نیز کیفر جنایت هایى را که مرتکب شدهاید بچشید! ولید بن عقبه در جوابش گفت: به خدا قسم ما نچشیدیم مگر آن طور که تو چشیدى، امام حسن تنها به تو گستاخى کرد.
معاویه گفت: آیا من نگفتم شما نمی توانید از این مرد انتقام بگیرید؟ اى کاش شما اطاعت امر مرا می کردید، یا از این مرد که شما را رسوا کرد انتقام می گرفتید! به خدا قسم امام حسن برنخاست مگر اینکه این خانه در نظر من تاریک گردید، من تصمیم داشتم به وى آسیبى بزنم، نه امروز و نه بعد از این، خیر و فایده ای در وجود شما نخواهد بود.
ورود مروان به ماجرا
راوى می گوید: وقتى این مناظرات و مکالمات به گوش مروان بن حکم رسید و شنید معاویه و یارانش به وسیله امام حسن رسوا شدند، نزد آنان رفت. زمانی که به آنجا رسید، آنان در خانه معاویه نزد او بودند. مروان پرسید، چه توهینى از امام حسن به شما وارد شده!؟ گفتند: هر چه شنیدى صحیح است. مروان گفت: پس چرا مرا احضار نکردید! به خدا قسم که من حسن و پدر و اهل بیت او را به نحوى فحش می دادم که ورد زبان غلامان و کنیزان شود. معاویه گفت: این گروه در مورد تو غافلگیر نمی شوند، آن ها از سوابق مروان در بد زبانى و فحاشى خبر دارند. مروان به معاویه گفت: پس به دنبال حسن بفرست تا بیاید. وقتى معاویه به سراغ امام حسن علیه السّلام فرستاد، آن حضرت به فرستاده معاویه فرمود: این شخص عصیان گر از من چه می خواهد؟ به خدا قسم اگر بخواهد زبان درازى کند گوش او را از ننگ و عارهایى که دارد به نحوى خسته می کنم که تا قیام قیامت باقى بمانند.
بازگشت امام به جلسه مناظره
هنگامى که امام حسن علیه السّلام برخاست و متوجه آنان شد، دید ایشان در همان حالى که بودند در مجلس معاویه حضور دارند و مروان هم به ایشان اضافه شده است. امام حسن علیه السّلام رفت و نزد معاویه و عمرو بن عاص بر سر تخت نشست و به معاویه فرمود: براى چه به دنبال من فرستادى؟ معاویه گفت: من سراغ تو نفرستادهام بلکه مروان تو را خواسته است.
مروان به امام حسن گفت: تو به مردان قریش فحاشى کردهاى!؟ فرمود: اکنون چه تصمیمى دارى؟ مروان گفت: به خدا قسم من تو و پدر و اهل بیت تو را به نحوى ناسزا و فحش خواهم گفت که ورد زبان غلامان و کنیزان شود. امام حسن در جوابش فرمود: من به تو و پدرت فحش ندادهام، ولى خداوند عزّ و جلّ تو، پدر و اهل بیت و ذریه تو را لعنت کرده است و هر کسى را که از صلب پدر تو تا قیام قیامت به وجود بیاید، به زبان پیغمبر خویش لعنت نموده است.
اى مروان! به خدا قسم نه تو و نه احدى از آن اشخاص که در زمانی که پیامبر خدا ـ صلّى اللّه علیه و آله ـ تو و پدرت را لعنت می کرد حضور داشتند، منکر این مطلب نخواهید شد. خدا تو را می ترساند ولى به تو جز طغیان و سرکشى چیزى اضافه نخواهد شد. خدا و رسول راست می گویند چرا که در قرآن آمده است: «و الشجرة الملعونة فی القرآن و نخوّفهم فما یزیدهم إلا طغیاناً کبیراً» (اسراء / 60) «و [نیز] آن درخت لعنت شده در قرآن را جز براى آزمایش مردم قرار ندادیم و ما آنان را بیم مىدهیم، ولى جز بر طغیان بیشتر آن ها نمىافزاید.» اى مروان! تو و ذریه تو از همان شجره ملعونی هستید که در قرآن یاد شده. ناگاه معاویه برجست و دست خود را بر دهان امام حسن نهاد و گفت: اى ابا محمّد! تو که فحاش نبودى!؟ پس از این جریان بود که امام حسن برخاست و لباس خود را تکان داد و از مجلس خارج شد. سپس آن گروه برخاستند و با صورتى سیاه و خشم بسیار و اندوهی شدید از آن مجلس خارج شدند.
منبع: احتجاج طبرسی، ترجمه بهراد جعفری، ج 1 ص 269 تا 276، بحار الانوار ج 44، ص 70 تا ۷۷