به گزارش خبرنگار «خبرگزاری دانشجو» از ایلام، چهارشنبه، ۱۱/ ۵/ ۱۳۹۴. مگر راضی می شد؟ مرغش فقط یک پا داشت، اجازه نمی داد که به اردوی جهادی بروم، معتقد بود که چاه مشکلات روستاییان آنقدر عمیق است که با همت یک لشکر از مسئولین حل نمی شود چه برسد به حضور چند جوان آن هم از قشر نازک نارنجی دانشجو. می گفت: این دنیا با همه وسعتش را رها کرده ای و به دهلران که گلبول های قرمز آدم زیر آفتابش مغزپخت می شوند؛ چسبیده ای!
با هزار قربان صدقه رفتن، جوراب شستن و خواندن تصنیف من درآوردی «بابای خوب و مهربان، دانا و ماه و خوش زبان، چه چیزی بگم، نه نمی گی؟» توانستم دلش را به دست آورم اما این اداها چیزی از غر زدن های ابوی بزرگوار کم نمی کرد.
قرارمان این بود که ساعت ۱۵ در مجتمع رفاهی لاله جمع شویم تا به سمت میدان جهاد حرکت کنیم، ساعت ۳۰: ۲ دقیقه که به مجتمع رفتم پرنده پر نمی زد. از قرار معلوم برخی از بچه ها در رستوران مشغول تناول غذا بودند، برخی دیگر نیز در سالن اجتماعات شقایق، عکس های تکی، سلفی و جمعی می گرفتند، یک عده ای نیز در نمازخانه به خواب عمیقی رفته بودند و صدای خروپف شان گوش فلک را کر کرده بود.
به جمع برخی از دختران دانشجو علوم پزشکی و آزاد پیوستم، در حالی که مشغول گرفتن مصاحبه از مسئول اردوی جهادی دانشگاه باختر بودم به صدای پچ پچ بچه ها گوش فرا دادم.
-: دیدی دکترا جا زدن؟ نامردا! گفتن که ما نمی تونیم ۱۲ روز تویه روستا بمونیم، کاش چهار روز می آمدن، چقدر ما دانشجوها مظلوم و تنها هستیم.
-: خدا فروشنده لوازم التحریری رو خیر بده، تمام دفتر و مدادا رو بهمون قرض داد، هرکس دیگه ای بود تا ریال آخرش رو از ما می گرفت، تازه! دو برابر لوازمی که خرید کردیم بهمون مداد و دفتر داد، گفت اینا رو در راه خدا و برای خوشحال کردن بچه های روستا هدیه می کنه، دمش گرم.
-: اگر مریض ها بدونن که اتاق های عمل بیمارستان های ایلام چه فاجعه ای هستند عمرا تویه این استان عمل کنن، پارکت ها کنده شدند، بیمارستان های استان از عقبه چاقو زدن به شکم مردم که اسمشو گذاشتن«جراحی»، پول پارو می کنن.
-: دماغتو کجا عمل کردی؟
...
بچه ها از شدت گرما، هذیان می گفتند، دمای بدنمان به نقطه جوش رسیده بود، ماندن در زیر آفتاب الصلاه ظهر چله تابستان همه ما را کلافه کرده بود، برخی از دانشجوها از بی برنامه گی و سوء استفاده کردن مسئولان از دانشجوی های بسیجی به ستوه آمده بودند؛ از نبودن اخلاق در میان مدیران صحبت می کردند و از کمبود امکانات می نالیدند اما به کارشان امید داشتند و تاکید می کردند اگر یک ریال هم حمایت نشوند باز هم به صورت خودجوش به اردوی جهادی می روند زیرا مردم روستا به حضورشان نیاز دارند.
اتوبوس ها پس از تاخیر فراوان، آمدند، خوشحال شدیم و پس از رد شدن از زیر قرآن و خداحافظی های مرسوم برای عرض ادب به ساحت شهیدانی که بزرگترین جهادگران تاریخ ایران هستند رفتیم، مسئولین با ژست گرفتن در برابر دوربین های عکاسی و فیلمبرداری و دانشجویان به ذکر دعا، فاتحه خوانی و درد دل کردن با شهدای گمنام، مشغول بودند. ملکی، مسئول سازمان بسیج دانشجویی ایلام بعد از تقدیم چفیه به دانشجویان آن ها را با دعای خیر به سوی اتوبوس ها روانه کرد.
۲۰۰ دانشجو ایلامی از چهار دانشگاه بزرگ این استان با یکدیگر هم قسم و متحد شده بودند تا با دل و جان تا آنجا که توان دارند به مردم روستاهای فراموش شده ایلام خدمت کنند، براساس برنامه ریزی های صورت گرفته، دانشجویان دانشگاه های ایلام، پیام نور ایلام، علوم پزشکی و آزاد مکان خدمت خود را در روستاهای گوراب بالا، فرخ آباد، گوراب پایین، هفت کده و زرآباد انتخاب کرده بودند، دانشجویان هر دانشگاه در میان گرد و غباری که رنگ از رخ آسمان شهر پرانده بود به داخل ون هایی که مقصدشان مشخص بود روانه شدند، خودم و یار غار سفرهایم (کوله پشتی) را در آخرین صندلی مینی بوس بچه های پزشکی جا دادم، جا کم بود بنابراین همگی MP۳ نشستیم، با روشن شدن ماشین و چرخیدن چرخ هایش بساط خنده، شوخی و عکس های سلفی دخترها پهن شد، در داخل هر دست اندازی که می افتادیم صدای تلق و تلوق استکان و قوری بچه ها بلند می شد و پشت بند آن قاه قاه دخترها گوش فلک را کر می کرد.
تشنگی مفرط و صرف نکردن کافئین مرا بی تاب کرده بود، ون با تکانه های شدید در پیچ و تاب جاده منتهی به دهلران می خزید و پیش می رفت، سایر مینی بوس ها نیز در پشت سر ما حرکت می کردند، دیسک کمرم بنای آرام شدن نداشت و دردش پخش می شد، به یاد روایتی از جواد تاجیک، فرمانده قرارگاه نور سازمان بسیج دانشجویی در مورد بخشی از دست نوشته گردان شهدای خنظله که ۱۶ سال بعد از شهادت بچهها، در تفحص پیدا شده بود افتادم، :« امروز، روز پنجم است که در محاصره هستیم آب را جیرهبندی کردیم، نان را نیز همین طور، عطش همه را هلاک کرده؛ همه را به جز شهدا که در انتهای کانال خفتهاند. فدای لب تشنهات ای پسر فاطمه». درد را فراموش کردم و به خوابی عمیق فرو رفتم.
۱۵۵ دقیقه طول کشید تا به گوراب بالا رسیدیم، برخی از بانوان روستا از روی حس کنجکاوی از خانه هایشان بیرون آمدند تا ببینند تازه واردین که هستند! دخترها قصد آرام شدند نداشتند، به راننده گیر داده بودند که اینجا کجاست؟ ما را کجا آورده اید؟ شما قرار بود ما را از مرز رد کرده و به آمریکا برسانید تا کاخ سفید را اشغال کنیم، یالله، یا سر اتوبوس را به سوی USAبچرخانید تا پرچم انقلاب اسلامی را در آنجا به اهتراز در آوریم یا هرچه سریعتر پول های ما را پس بدهید... هیچ وقت شیرزنان ایلامی را سرکار نگذارید... شما دبه کرده اید و گزینه های ما علیه شما روی داشبرد است.
روستای گوراب بالا از جمله قریه های خطی بود که در بین راه ایلام به آبدانان قرار داشت، قاطبه مردم آن دامپرور بودند، اهالی این ده می گفتند که خشکسالی مزارعشان را معدوم کرده است و ممر درآمدی ندارند. وقتی از ون پیاده شدیم، مردمی را دیدیم که به دور یکدیگر حلقه زده اند و گرم صحبت کردن بودند.
خردسالان و نونهالان خیلی زود به دور ما جمع شدند، ذوق می کردند و با وجود شوق فراوان برای نزدیک شدن به ما، خجالت می کشیدند و فرار می کردند، ستایش که از همه بزرگتر بود جلو آمد و از من خواهش کرد که عینک آفتابی خود را روی چشمانش بگذارم، من هم این عینک را بر روی صورت ستایش جا دادم، به محض پلک زدن دیدم که او فرار کرد، آرام به سویش روانه شدم و تاکید کردم که حرف گوش کن باشد، فایده ای نداشت، ترجیح دادم برای اینکه نگاه پرسشگر مردم روستا را به جان نخرم به خانه مان برگردم، هنوز به دم در نرسیده بودم که ستایش، در حالی که عینک را در لباسش می مالید راهم را سد کرد، او به انداختن عینک در جوی آب اشاره کرد و آن را در حالی که خیس بود در مشتم گذاشت و فرار کرد.
به خیالم که در مدرسه مستقر می شویم؛ اما با کمال ناباوری سر از یک خانه کوچک، نقلی و بدون هیچ امکاناتی درآوردیم، محل اسکانمان عاری از حتی یک زیلو بود، احساس دلتنگی می کردیم و حس غریبی داشتیم، مشکل ما از آنجا دو چندان می شد که دو لشکر دختر از دو دانشگاه مجبور بودند ۱۲ روز در این غربیل زندگی کنند، جا برای همه نبود، روز بعد به صورت اتفاقی با خانمی مواجه شدم که گفت: این منزل، از آن مادرم است، برادرم به تهران مهاجرت کرده و مادرم برای اینکه نوه هایش بد طاقتی نکنند برای یک ماه در آنجا حضور دارد، زن برادرم تمام وسایل خانه را به تهران منتقل کرده و چیزی برای مادر نگذاشته است، ما این منزل را برای ۱۲ روز به دانشجوهای جهادگر اجاره داده ایم امیدوارم که راضی باشید.
دختران جهادگر همیشه در صحنه آستین هایشان را بالا زدند و در یک حرکت ارزشی، تمام پنجره های خانه را با روزنامه پوشاندند؛ با آمدن یخچال، آب سرد کن، کلمن آب، موکت، تریموس و پتو جهاز خانه ما کامل شد، شب اول به دورهم نشینی و گفتگوهای دونفره و سه نفره گذشت، لر زبان ها، گوله های نمکی بودند که از هر جمله شان شکر می ریخت، صدای داد و فریاد معده بچه ها درآمده بود که شام در ساعت ۳۰: ۱۱ دقیقه رسید.
از زینب مرادی، مسئول واحد خواهران اردوی جهادی دانشگاه علوم پزشکی ایلام آمار فعالیت بچه ها را پرسیدم، گفت: ۱۶ نفر هستیم که در دو کارگروه بهداشت- درمان و فرهنگی به فعالیت می پردازیم.
وی تعداد دانشجویان گروه بهداشت و درمان را ۱۰ نفر اعلام کرد و ابراز داشت: دو ماما به معاینه بانوان پنج روستا می پردازند، محل خدمت آنان در خانه بهداشت است. کارگروه بهداشت نیز به آموزش سه گروه سنی کودکان، نوجوانان و بزرگسالان در زمینه های بهداشت دهان و دندان، تغذیه کودکان، تب مالت، سرطان، نظافت مواد غذایی، دیابت، فشار خون، خود آزمایی سینه، بهداشت دام، افسردگی پس از زایمان، سالمندان و غیره به فراخور سنشان در دو شیفت صبح و عصر می پردازند.
مسئول واحد خواهران اردوی جهادی دانشگاه علوم پزشکی ایلام ادامه داد: یک نفر نیز متخصص بهداشت محیط است و علاوه بر سنجش سلامت آب مصرفی، در روستاها می گردد و عوامل بهداشتی را برای مردم توضیح می دهد.
مرادی سبک و سیاق فعالیت های جهادگونه در دانشگاه های پزشکی بزرگ کشور را «درمان» دانست و خاطرنشان کرد: آنچه که در ایلام مورد تاکید دانشجویان و اساتید است «پیشگیری و راه های ممانعت از بیماری» می باشد.
وی به ثبت نام ۶۵ نفر در اردوهای جهادی امسال اشاره کرد و گفت: دانشجویانی که هم اینک در اردوی جهادی حضور دارند براساس تخصص، تبحر، دغدغه و هدفمندی انتخاب شده اند، تاکید بنده بر نیروسازی است زیرا ما ترم آخری هستیم و به نیروی تازه نفس و باتجربه نیاز داریم.
این دانشجوی ارشد ترم آخر اپیدمیولوژی بر عدم حضور دانشجویان پزشکی در این طیف فعالیت ها تاکید کرد و افزود: با وجود آنکه دانشجویان دانشگاه های بزرگ کشور برای آمدن در این عرصه سر و دست می شکنند؛ اما دانشجویان پزشکی در علوم پزشکی ایلام رغبتی به انجام فعالیت های جهادی ندارند.
مرادی با اشاره به کمک مالی از سوی ریاست دانشگاه مذکور، تصریح کرد: با وجود اینکه دانشجویان پزشکی در کنار دانشگاه های بزرگ این استان به خدمت میپردازند؛ اما هیچکدام از مراکز آموزش عالی مانند ایلام، آزاد و پیام نور حاضر نشدند برخی از اقلام مانند دارو، وسایل آموزشی و اسباب معاینه را تهیه کنند.
وی فعالیت کارگروه فرهنگی را شامل آموزش سبک زندگی، طب سنتی، تغذیه، آموزش تئاتر با موضوع دفاع مقدس، نقاشی، کاردستی، شعر و داستان نویسی برشمرد و بیان کرد: این کارگروه به صورت مشترک با دانشگاه ایلام در روستاهای گوراب بالا، گوراب پایین و فرخ آباد به خدمت می پردازد.
مسئولان واحد خواهران تا پاسی از شب مشغول برنامه ریزی و به خط کردن بچه ها بودند، قرار شد که دانشجوها به صورت دو به دو برای گرفتن آمارهایی از سرپرست خانوارها، تعداد فرزندان، اشتغال، درآمد و غیره به رصد شرایط روستا بپردازند.
منزل کوچک ما یک کولر آبی داشت که مانند قطار سروصدا می کرد و نمی گذاشت صداهایمان به یکدیگر برسد، دمای هوا ۴۰ درجه بود و کولر در برابر این استقامت ترمودینامیکی سر تعظیم فرو می آورد، پتوهای ارتشی که به زمین پهن شدند همه از خستگی به خواب عمیق فرو رفتند، کولر جیغ بفش می کشید و جیرجیرک ها در زیر قرص کامل ماه به ما خوش آمد می گفتند و من از نداشتن نت برای درج اخبارم مبتلا به تکرر آه شده بودم.
پایان قسمت اول
ایکاش برخی ک مسئولیت این کارها رو داند و کم میگذارند از عرق گرم شما عرق شرم بریزند و بفکر آخرت خویش باشند.
یاعلی
متشکرم