مجمع عقلا چاره ای جز تسلیم نداشتند. منتها برای اینکه ریشه ی آدمهای حرّافی مثل نامه رسان را برای همیشه بخشکانند، شرطی گذاشتند که اگر بعد از دو روز، بیگناهی نزدیکترین دوست بابامیر ثابت شد، نامه رسان را به جرم تشویش اذهان عمومی، بر هم زدن وحدت مردم و شکستن حریم والای بابامیری، آویزان کنند.
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، رحیم مخدومی به تازگی داستانکی را منتشر کرده است که متن آن به این شرح است:
همه میگفتند: «بابامیر از دنیا رفته.»
نامه رسان با چهرهای برافروخته فریاد میکشید: «چرا میگویید از دنیا رفته؟ به خدا قسم او را کشتهاند. همان طور که بابامیر قبلی را کشتند!»
مردم که نه کشتنی دیده بودند و نه کشته شدنی، به این حرف اعتنا نمیکردند. اما نامه رسان بر موضوع کشته شدن خیلی تأکید داشت. چنان با بغض حرف می زد کانه جزء به جزء صحنه ی قتل را دیده است.
- بابامیر را به جرم پاکی به شهادت رساندند.
همه در تدارک مراسم بیعت با جانشین بابامیر بودند. او کسی نبود جز نزدیکترین دوست بابامیر.
رفته رفته شاخک بعضی جوانها تیز شد و قضیه را از نامه رسان پرسیدند.
نامهرسان حرفش را تکرار کرد: «بابامیر به شهادت رسیده و قاتلش همان کسی است که چشم طمع به ردایش دوخته است.»
جوانها که جاخورده بودند، آهسته گفتند: «هیس! دهانت را ببند بیچاره. او نزدیکترین دوست بابامیر است. مردم به پاکیاش اعتقاد دارند. میدانی اگر به اعتقادات مردم تهمت بزنی، چه بلایی سرت می آورند؟ فقط همین را بدان که دیگر منتظر محاکمه نمیمانند!»
نزدیکترین دوست بابامیر برای ساکت کردن نامه رسان گفت: «به نامه رسان بگویید کاسه داغتر از آش نباشد. بابامیر را خودم بابامیر کردم. چون معتقدم باید میدان را داد دست جوانها. اگر همین حالا هم جوان شایستهای پیدا میشد، بیخیال بابامیری میشدم. اما چه کنم که نیست. مردم هم اصرار را گذاشته اند پشت اصرار که؛ اینبار زمام امور ما را نباید به دست کسی بسپاری.»
نزدیکترین دوست بابامیر، خطبا و مداحانِ محب و مریدِ زیادی داشت که خیلی از او تمجید می کردند. تا حدی که میگفتند: «نزدیکترین دوست بابامیر پاک به دنیا آمده، پاک زیسته و پاک از دنیا خواهد رفت. یکی از نشانه های پاکی اش بوی خوشی است که همیشه از او میتراود. و همین نشانه حقانیت اوست. اگر با او بیعت کنید، کمترین بهره اش عطری است که هر روز روح و جانتان را تازه میکند.»
راست میگفتند. این خصیصه در او به قدری مشهود بود که نیازی به اثبات نداشت. از هر کوی و برزنی می گذشت، تا مدتها بوی عطرش از در و دیوار به مشام میرسید. مردم گاهی برای پیدا کردن او، بوی عطرش را دنبال میکردند.
با همه ی این احوال، حرف نامه رسان یک کلام بود؛ نزدیکترین دوست بابامیر، قاتل بابامیر است. اگر غفلت کنید، همه ی پاکان را به هلاکت خواهد رساند!
سماجت نامه رسان آرامش آبادی را داشت به هم میریخت. حالا دیگر صدای مردم هم درآمده بود؛ اگر او راست می گوید، چرا اجازه میدهید یک قاتل، بابامیر شود؟ اگر دروغ میگوید، چرا اجازه میدهید به یک انسان شایستهٔ بابامیری اهانت شود؟
وقت آن رسیده بود خطبا و مداحان دست به کار شوند. اگر زودتر چاره نمی کردند، بعید نبود نامه رسان تمام بافتههایشان را پنبه کند و نزدیکترین دوست بابامیر را به چالش بیندازد.
آنها خیلی زود دست به کار شده، مجمع عقلایی تشکیل دادند. ابتدا به نامه رسان گفتند: «میدانی اگر نتوانی ادعایت را ثابت کنی، چه مجازاتی در انتظار توست؟ تمام مستندات، دال بر مرگ طبیعی بابامیر است. هیچ نشانی از جرح یا خفگی او مشهود نیست. تندروها به بابامیر قبلی هم چنین دروغی بسته بودند. وقتی دیدند حرفشان خریدار ندارد، ساکت شدند.»
نامه رسان با اطمینان تمام پاسخ داد: «بابامیر را با جام زهر به شهادت رساندند.»
مجمع عقلا گفتند: «برفرض محال ادعای تو درست باشد و بابامیر را با جام زهر به شهادت رسانده باشند. چگونه میتوانی ثابت کنی که نزدیکترین دوست او این کار را کرده است؟»
نامه رسان بدون چون و چرا عکسی را گذاشت روی میز و گفت: «دشمن پاکی، ناپاکی است. به شهادت این عکس، بابامیری که شما انتخاب کردهاید، ناپاک است.»
عکس، نزدیکترین دوست بابامیر را نشان میداد که جفت پا در نجاست فرو رفته بود.
یکی از عقلا گفت: «خجالت بکش ابله. این یک اتفاق بد است. برای هرکسی ممکن است بیفتد؛ حتی پیامبران.»
دیگری به تمسخر گفت: «آخر پروفسور! انتظار داری وقتی پای کسی نجس می شود، پایش را ارّه کند و دور بیندازد؟ خوب نجاست را میشویند، پاک میشود.»
نامه رسان گفت: «ولی او نشسته.»
دیگری که غیظ کرده بود، صدایش را برد بالا.
- آدم مزلف! نکند انتظار داری هرکس به مبال هم میرود، خبرش را به تو بگوید و عکس و اسنادش را نشانت دهد؟!»
نامه رسان گستاخانه جواب داد: «وقتی خبر فرو رفتنش را با افتخار پخش کرده، خبر بیرون آمدنش را هم باید پخش کند.»
یک نفر خرخرهٔ نامه رسان را محکم گرفت.
- حرف دهانت را بفهم مردک. یعنی تو میگویی نزدیکترین دوست بابامیر هنوز از نجاست بیرون نیامده؟
نامه رسان که داشت خفه میشد، با زحمت گفت: «نه!»
مجمع عقلا ریختند سرش و تا میخورد کتکش زدند. طوری که مطمئن بودند وقتی رهایش کنند، تا مدتها لالمانی گرفته و از ترس جانش، لب از لب باز نخواهد کرد.
هنوز چند روزی از این ماجرا نگذشته بود که باز هم آواز نامه رسان پیچید: «نزدیکترین دوست بابامیر نه تنها نگران پاهای نجسش نیست، به آن افتخار هم میکند. پاکی و ناپاکی در یک جا جمع نمیشود. به همین خاطر او بابامیر را به شهادت رسانده. اگر حرف مرا باور نمی کنید، دو روز قرنطینه اش کنید. اجازه ندهید به خودش عطر بزند. آن وقت ببینید چه اتفاقی میافتد.»
نامه رسان حالا دیگر شهرت جهانی پیدا کرده بود. به این سادگی ها نمی شد صدایش را خاموش کرد. شبهههای او روز به روز دلها را بیشتر حجاری می کرد. مردم میگفتند: «چه اشکالی دارد نزدیکترین دوست بابامیر را دو روز قرنطینه کنیم؟»
مجمع عقلا چاره ای جز تسلیم نداشتند. منتها برای اینکه ریشه ی آدمهای حرّافی مثل نامه رسان را برای همیشه بخشکانند، شرطی گذاشتند که اگر بعد از دو روز، بیگناهی نزدیکترین دوست بابامیر ثابت شد، نامه رسان را به جرم تشویش اذهان عمومی، بر هم زدن وحدت مردم و شکستن حریم والای بابامیری، آویزان کنند.
عقلا خوشحال بودند. آنها می دانستند با این شرط، برای همیشه از شر نامه رسان و نامه رسانها خلاص خواهند شد.
وقتی نامه رسان ذوق زده گفت شرطتان را میپذیرم، زیر پای عقلا به یکباره خالی شد.
نزدیکترین دوست بابامیر تحت نظر ناظران معتمد وارد قرنطینه شد.
از اولین ساعات ورود، عدهای درصدد بودند به او عطر برسانند، اما ناظران سفت و سخت جلوی تمام منفذها را گرفتند.
قرار بود سحر روز دوم مردم جلوی قرنطینه جمع شوند و از نزدیکترین دوست بابامیر استقبال باشکوهی به عمل آورند.
سحر روز دوم دمید، اما پاکان از خواب برنخواستند.
موقع گشودن در قرنطینه، بوی تندی فضا را مسموم کرده بود.