گروه دانشگاه «خبرگزاری دانشجو»، یادداشت دانشجویی*؛ امّن هو قانت آناء اللّیل ساجداً و قائماً یحذر الاخره و یرجو رحمه ربّه...
صوت قرآن شبانه اش قند را در دل کمیل آب کرد...
اسب زمان افسار گریخته دوید و در میان کشته های نهروان شیهه می کشید.
مولا ذوالفقار سرخ خود را روی پیشانی قاری می گذارند و به کمیل می گویند:
"امّن هو قانت آناء اللّیل ساجداً و قائماً یحذر الاخره و یرجو رحمه ربّه..."
در ظلمت شبانه مصباح قرآن را در زمین به دست می گیری، وآنگاه پیشانی ات بوسه می زند به عرش خدا.
در خودت به خودت گاهی غبطه می خوری که چه صوت دلنشینی دارم، عجب ضرب شمشیری، قدرتی، وا حیرتا که عجیب ایمانی در من هست!
گاهی نمازت را جماعت به اقتدای خودت می خوانی و برای سلامتی خود ختم قرآن می کنی. گاهی حتی دمت می شود مسیحایی و می نشینی تا بیایند برای شفا تنفست کنند.
گاهی به مسجد خانه ی خودت می روی و به خودت التماس دعا می دهی.
شیفته ی اخلاق و کردار خودت می شوی و امام خودت حتی!
عجیب است که با این ادعای محض بین تشخیص سفید و سیاه گاهی می مانی.
و هیچ خدا شناس و فلسفه دانی نمی تواند قانعت کند.
تو می شوی آن غلامی که به حسین بن علی گفت: آیا من و شما هم خواهیم مرد؟
وقتی می شنود: هر که در این جبهه است پایانش نه، بلکه آغازش شهادت است، می گوید: اگر اینگونه است، چرا بمیرم؟!! بگذارید بروم. اذن می گیرد و از معرکه ی کرب و بلا می گریزد.
گاهی می شوی آن قاری و در نهروان هلاک می شوی با ذوالفقار.
گاهی می شوی صحابه ی پیغمبر و دستت به خون دختش سرخ می شود.
گاهی می شوی بیمار علی بن ابی طالب و در خانه اش درمانت می کند و پس از آن می شوی "درد سر" برای علی...
گاهی در صفین شمشیر می زنی برای علی علیه السلام و در قتلگاه می نشینی روی سینه ی حسین بن علی علیه السلام، روی سینه ی کسی می نشینی که روی دوش رسول الله نشسته است و می کشی خنجرت را...
بس است دیگر ...
از خودت بیرون بیا ، آیه ی تطهیر بخوان.
مسلم باش که در راه گرمابه دستت را حبیبی بگیرد و ببرد جایی که روحت تطهیر شود.
سیاه باش که روی پای امامت رو سفید جان دهی.
ذوالجناح هم اشک ریخت برای امام، تا به کی ای "من" بازیچه ی این جناح و آن جناح خواهی شد؟!؟!
بصیر باش، چشمت را بگشای به یاد آن علم داری که بدون چشم زهرا سلام الله علیها را دید.
و ببین کجا ایستاده ای؟!!
بصیرت بخواه که سیرت ماجرا را درک کنی و درگیر صورت دنیا نشوی.
بشنو صدای چکیدن قطره های اشک پیامبری را که بین خطبه های شعبانیه به یاد شهید رمضان اشک می ریزد.
و علی می پرسد: آیا لحظه ی مرگ بر ایمان خویش هستم؟!
چشمانت را بگشای و چشمهای سرخی را در محراب کوفه ببین که فریاد می کشد: فزت ورب الکعبه...
فریناز عابدین لو-فعال دانشجویی
انتشار یادداشتهای دانشجویی به معنای تایید تمامی محتوای آن توسط «خبرگزاری دانشجو» نیست و صرفاً منعکس کننده نظرات گروهها و فعالین دانشجویی است.