گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، مدرنیسم و پست مدرنیسم همانند دیگر موضوعات تئوریک، مفاهیمی لایه-لایه هستند، به گونه ای که میتوان قرائت های خاصی از آنها استنباط کرد. کسانی که تنها به لایههای سطحی این مفهوم بسنده میکنند را میتوان هر روز در پارک دانشجو و حوالی تئاتر شهر دید! با لباسهای نامتعارف و حلقه درگوش و بند به صورت انداخته! با شلوارهای درحال افتادن از پا!! فَرامُدرن شدنی سطحی؛ به زور «وازلین» و به قیمت از دستدادن شرف و هویت انسانی، فقط برای اینکه پیشرو به نظر برسند.
جنگل بدون ریشه
این سطح از ابتذال و سطحینگری؛ در هنر هم وجود دارد؛ از جمله در ادبیات. در شعر و ادبیات پارسی هم متأسفانه آن چیزی که این روزها به «غزل پُست مدرن» معروف است؛ آیینهی تمامنمای همین ابتذال است، چرا که از همان بادی امر و با توجه به خود عنوان؛ میتوان فهمید که اصل عنوان نشاندهندهی تناقضی عمیق است. اگر قرار بر مُدرنیت و فرامُدرنیت است دیگر چه لزومی بر زندانی شدن در سلول کهنه و پوسیده ی غزل هست؟! و تازه این «پسامُدرنیت» پس از کدام «مُدرنیت» اتفاق افتاده است؟ درحالی که مخاطب اصلاً در این مرحله سیر نکرده و تعاریف دیگری در سر دارد. به اعتقاد صاحبنظران؛ چنین غزلی اساساً بیمعنا بوده، و برچسب زدن به غزل، آن هم با عبارت جنجال برانگیز "پست مدرن" چیزی جز یک ابتذال ادبی که احتمالاً ناشی از کجفهمی پُستمدرنیسم است؛ به نظر نمیرسد.
به قول ریچارد رورتی: «امروز اصطلاح پُست مدرن چنان دِیمی به کار برده و جریانهای گوناگون و متضاد را شامل شده که استفاده از آن بیشتر به سَر درگمی مخاطب میانجامد» پدیدارشناسی دو مقولهی پُست مدرنیسم و غزل؛ با اتکاء به بررسی جنبههای زیباییشناختی ادبیات پست مدرن، گواهِ آن است که اجماع آن دو از بنیان بی نتیجه است. به ین ترتیب و بر اساس آرای کارشناسان؛ تولد نوعی متفاوت ازغزل آن هم در سایهی اندیشه پست مدرن؛ از اساس ناممکن است، و به نظر نمیرسد مقصود «فوکو» نیز از بازگشت به سنت، قالبهای سنتی مثل غزل باشد. به ویژه و با توجه به آن ذهن چند وجهیای که فوکو دارا بود. وی همیشه در یادداشتهایش خود را ادامه دهندهی راه متفکران عصر روشنگری همچون «دکارت» میداند. پستمُدرن واقعی، چیزی را به صرف اینکه گذشته و سنت آن را پذیرفتهاند؛ مورد قبول نمیداند، بلکه نگاهِ انتقادی به سنت را جای سنتباوری میگذارد.
آقای "م.م" که او را «پدر غزل پست مدرن» میدانند؛ (هرچند که در اصل این مدعا هم جای تردید است) در سخنی میگوید: استفاده از غزل و اجتناب از به کار بردن کلمه شعر کلاسیک، بدین سبب است که به طور مثال اگر گفته شود شعر کلاسیک پست مدرن، به خاطر پارادوکس ایجاد شده، «شعر کلاسیک» به جای آنکه معنای قوالب کلاسیک را اعاده کند، فلسفه و نوع نگاه دنیای کلاسیک را به ذهن متبادر میکند که به هیچ وجه مقصودِ ما نیست.» درست مثل اینکه به جای عبارت «نقاشی مینیاتور پستمدرن» بگوییم: «نقاشی مکتبِ هراتِ پستمدرن»! یعنی شاخهای از همان مینیاتور را جای نامِ آن بگذاریم. غزل -جدا از مفهوم لُغوی خود به معنای سخن گفتن و عشقبازی با زنان (لغتنامهی دهخدا) که در اصطلاح ادبیات تغزلی؛ نوعی محتوای عاشقانه را تداعی میکند- برای خود هویت و معنایی دارد؛ و نوع و قالبی از شعر را در ذهن متبادر میکند با قوانینی مشخص و ثابت. نمیشود اسم یک قالبِ شعری را بدون حرکت در چارچوب آن قالب؛ خرجِ جریانی کرد. و تازه اگر آن ماجرای مجازِ جزء را هم قبول کنیم؛ میشود "غزل" را برداشت و مثلا "مثنوی" را جایش گذاشت! کسی نمیتواند نام دخترش را به شکلِ دلخواه مثلاً رستم بگذارد و کاری به هویتی که پشت این اسم است نداشته باشد.
هم چنین و در جای دیگری ایشان میفرمایند: یکی از عناصری که در غزلهای پست مدرن به چشم می خورد «شکست روایت» می باشد، یعنی دیگر ساختار خطی و روایی بر غزل حکمفرما نیست. این در حالی ست که برخی کارشناسان و در پاسخ به این اظهار نظر گفته اند: «غزل»؛ حتی در نوع کلاسیک و سنتی خود اصلاً روایتی ندارد! بلکه مجموعه ای از جملات به هم پیوسته از لحاظ فرمی؛ اما مستقل از نظر معنایی است که میان عاشق و معشوق یا از زبان یکی از طرفین بیان می شود. آنچه در شعر روایت می شود می تواند داستانی حماسی یا روایتی دیگر باشد، که در این صورت عمدتاً قالب مثنوی برای این منظور در نظر گرفته میشود.
مرگ اثر بهجای مولف
مسألهی دیگری که عنوان میشود «مرگ مولف» است که این روزها حرف مشترک بیشتر شعرا و فعالان حوزه ی غزل پست مدرن است. بسیاری از این شعرا همانند کتاب 1984 اورول میگویند: «ما حق داریم دوربینمان را دست هر کسی بدهیم و در قالب هرکسی فرو برویم و از زبان او شعر بنویسیم» ادعایی که چندان مورد اعتنای کارشناسان امر نیست. شعر، دوربین نیست و شاعر هم عکاس نیست! که گاهی از باغوحش عکاسی کند و گاهی از مثلاً کارتونخوابهای خیابان. شاعر، بازیگر نیست که در قالب این و آن نقش برود. امروز، زمانه ما را به شعرمان سنجاق میکند و نمیشود با توجیهِ مدرنیت نقاب به صورت زد و رنگ به رنگ شد.
آقای «م.م» مُرشد غزل پست مدرن در جای دیگری در این باره مینویسد: "مسأله مرگ مولف با آنکه بیشتر به دید ما به اثر بر میگردد و در متن نیاز به رویکردی خاص ندارد، اما در غزل پست مدرن روی آن بسیار کار شده است."
نخست اینکه معلوم نیست نیاز به رویکرد خاص نداشتن به چه معنا است؟! دوم، گویا ایشان از این واقعیت که خواننده همواره در متن حضور دارد و نویسنده در هزارتوی معنا گم میشود غافل بوده اند. نه تنها غزل یا شعر؛ که همه متون ادبی به خودی خود از نیت مؤلفی سرچشمه گرفته اند که آنها را خلق کرده است اما به دلیل غیبت مولف یا مرگ استعاری وی، بارتأویل و برداشت بر دوش خواننده است. «گادامر»، برخلاف «دیلتای» که معتقد به اهمیت نیت مولف در تاویل بود، بر این باور است که معنای واحدی برای متن وجود ندارد و آنچه را خواننده به عنوان معنا می شناسد برداشتی از متن است که تحت تاثیرعواملی چون سن، جنسیت، جغرافیا، وضعیت و نگرش سیاسی و اقتصادی و مذهبی حاصل میشود. با این تفسیر، خوانندة غزل پست مدرن نیز برداشت و تأویل خود را از شعر خواهد داشت که این تلویحاً خود به معنای مرگ مولف و تولد خواننده است. بنابراین هدایت خواننده به سوی این که "مرگ مولف در غزل پست مدرن وجود دارد" شرح بدیهیاتی است که لزوم بیان ندارد.
متاسفانه ایرادات و اشکالات این ابتذال ادبی اینقدر بسیار است که میتوان برای آن کتابی حجیم نوشت و در باره ی آن حرف ها زد.