گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، از پله های قرارگاه خاتم که پایین می آمدم، هزار فکر و خیال درباره اینکه چگونه می توان خادم الحسین (ع) در فضای مجازی بود؛ به ذهنم هجوم آورد، امکانات و نیروهایمان در حد صفر بود، گاه ناامیدی چیره می شد اما هدفمان را والا می دانستیم.
شاید اگر چوب عصای استاد به چادرم گیر نمی کرد، متوجه حضور ایشان نمی شدم، علی الظاهر چهل سال بیشتر نداشت، با آرامش، ذکر می گفت و نجوا می کرد، سئوالی در ذهنم نقش بست؛ چرا یکی از پاچه های شلوارشان کوتاه است، چه پیامی به مخاطبشان القا می کنند؟
یک لحظه که غافل شدم و ایشان را گم کردم، می دانستم که مسافر است و از کربلا برگشته، تمام پنج راه جهاد را به دنبال این جانباز گشتم تا که او را بر روی لبه استخر فواره میدان در حالی که چشم به آسمان دوخته بود، پیدا کردم.
سلام علیکم، به ایلام خوش آمدید، خودتان را معرفی می کنید؟ مفتخر به مقام جانبازی هستید؟
من! مهدی تیماجی از مهندسان عمران شهر قم هستم، پای چپم را ۱۷ سالگی در عملیات کربلای ۸ در شلمچه به اسلام هدیه کردم ( گویا می دانستند چه در ذهنم می گذرد) الان نیز ۱۸ سال سن دارم (با خنده) و ۲۷ سال است که با یک پا و دو عصا زندگی می کنم، برای چهارمین مرتبه است که به کربلا مشرف شدم؛ البته امسال برای نخستین بار بود که لذت درد پیاده روی اربعین را تجربه کردم.
اگر به عقب برمی گشتید با علم به اینکه جانباز خواهید شد؛ آیا باز هم به جنگ می رفتید؟
این سئوال را به کرات از بنده می پرسند، من نیز هربار پاسخ می دهم که اگر زندگی ما جانبازها را بر روی نوار ویدئویی بگذارند و بگویند هر برهه ای را به آن تمایل ندارید می توانید حذف کنید؛ محال است که به خاطرات یا وقایع جنگ هشت ساله دست بزنیم، این مطلب را نه تنها بنده بلکه تمام جانبازها تاکید می کنند، لذت و خلوصی که در آن زمان وجود داشت، هرگز در هیچ بخشی از زندگی مان تکرار نشد. عشق، محبت، ایثار، جان فشانی به معنای واقعی در آن سال ها تجربه کردیم، شما چیزی عزیزتر از جان سراغ دارید؟ ما از جان خود برای دوستان و اطرافیانمان می گذشتیم، تمام اصالت های وجودی را می توان در هشت سال دفاع مقدس جستجو کرد.
با وجود آنکه درد پایی که از دست داده ام حتی برای یک ثانیه آرام نمی شود و من از شدت این درد چه شب هایی تا صبح دندان به پتو گرفته ام؛ اما شهادت می دهم که هرگز از کاری که کرده ام پشیمان نیستم، گاه که فشار درد بر من غلبه می کند تنها کلامی که از بین لب هایم خارج می شود، حمد و سپاس خداوند است.
آنچه که موجبات ناراحتی ما به عنوان جنگ رفته های دیروز و پدرهای امروز را فراهم می کند، هرز رفتن جوان های این مملکت در وادی هایی که ارزش فکری ندارند؛ است، نوجوان ۱۱ ساله ما در جنگ به راحتی می توانست یک لشکر را اداره کند، جوانان ۲۵ ساله امروزی، خودشان را بچه می دانند و از زیر بار مسئولیت شانه خالی می کنند؛ این در حالی بود که نوجوانان دهه ۴۰ و ۵۰ برای رفتن به جنگ و دفاع از میهن حتی از دست بردن در عدد و رقم شناسنامه شان ابایی نداشتند، ترکش میخوردند و با همان بدن های مجروح به سمت جبهه بازمی گشتند، صدام در حسرت داشتن همین بسیجی ها بود که آرزوی فتح دنیا را به گور برد.
انگیزه بیشتری در وجود من و خیلی از جانبازهای جا مانده از قافله عشاق الهی، پس از جنگ برای سازندگی ایران جان گرفت، با همین یک پا، از تمام جوان های فامیل فعال تر و پرتحرک تر هستم، تدریس می کنم، بناهای عظیم می سازم و اوقات فراغت را به کاشان، سرزمین مادری می روم تا در دل کوه های خشن، بهترین نعمتهای الهی را پرورش دهم؛ زیرا که کشاورز هستم، اگر به ما میدان بدهند فتح الفتوح می کنیم اما جامعه پذیرای فعالیت های جهادگونه و بسیجی وار نیست، عرصه را برای خدمت الی الله مهیا نمی کنند.
آلبوم خاطرات جنگ را که ورق می زنم هیچ چیزی به اندازه از دست دادن رفقایم مرا ناراحت نمی کند، تکه هایی از ماه بودند که زمین برایشان کوچک بود، به حالشان غبله می خورم، دست من در دست هایشان بود که شهید شدند.
اولین تجربه پیاده روی اربعین بر شما چگونه گذشت؟
خدا را شکر می کنم که امثال ما، زمینه را برای حضور مردم در جایی که دیر زمانی حسرت زیارت آن را می خوردیم؛ فراهم کردند، این ملت آسایش شان را مرهون خون شهدا هستند. بخشی از راه را با عصا، بخشی دیگر را با ویلچر و قسمتی را با خودرو تردد کردم، دیگران از دیدن من روحیه می گرفتند و با ثبات قدم های بیشتری راه کربلا را می پیمودند.
قرار نبود که قطره ای از دریای میلیونی عاشقان امام حسین (ع) در پیاده روی اربعین باشم؛ اما وقتی سیدالشهدا (ع) بطلبند تمام کائنات دست به دست هم می دهند تا خواسته فخر عالم امکان، محقق شود، دردهایم در سجده شکر در بین الحرمین فراموش شدند، پایم را در شلمچه و دلم را در ضریح شش گوشه ی حضرت ارباب جا گذاشتم.
جانم فدای رهبری که با اذن دادنشان زمینه را برای قوت قلب بخشیدن به اغنیا و فقرایی که ریسمان دلشان به اهل بیت (ع) گره خورده است؛ فراهم کردند.
اگر بخواهم به یکی از زیبایی های این سفر اشاره کنم، حضور پرشور مردم به عنوان خادم و نوکر امام حسین (ع) است، مردم خوبی داریم که هوای غریبه و آشنا را دارند، بیش از ده ها نفر در بین راه التماس کردند که برای اسکان یا صرف غذا در منزل آن ها باشیم، این استقبال به مسافران دل گرمی می دهد.
به عنوان عضوی از جامعه دانشگاهی، نقش دانشگاه در تربیت اسلامی جوانان را تا چه اندازه بااهمیت ارزیابی می کند؟
ذات جوان های ما پاک است، آن ها تشنه معنویت هستند؛ اما مسئولان و اساتید در دانشگاه ها به فکر هدایت این پتانسیل های عظیم نیستند، مسئولین ما در فرهنگسازی ضعیف عمل می کنند، نسل جدید از درک فرهنگ دفاع مقدس عاجز است، علت را در مسامحه مسئولان بجویید، بسیاری از آن ها بعد از فاصله گرفتن از سنوات خدمتشان به بی توجه بودن نسبت به آبادانی ایران اسلامی و تهیه زیرساخت ها برای غربی کردن کشور، معترف می شوند.
صدا و سیمای ما که به بدل هالیود و بالیود تبدیل شده است، هر زندانی و خلافکار را به شمایل خانم چادری و آقای ریش دار با اسامی اسلامی نشان می دهد، آنجا که می خواهند دم از متمدن بودن بزنند دوربین بر روی خانم های فوکولی یا آقای پروفسور غرب رفته متمرکز می شود، هیچ اراده ای از سوی دولت برای درونی کردن فرهنگ اسلامی وجود ندارد؛ البته ذکر این نکته ضروری است که یک قشر کوچک تمام تلاش خود را بر روی اسلام ناب محمدی (ص) متمرکز کرده است اما آنقدر کم هستند که دیده نمی شوند.
مسئولان طراز اول مملکت فقط شعار می دهند و صحبت های رهبر را تکرار می کنند؛ اما نه با شعار دادن راه هموار می شود و نه با علم بدون عمل می توان عالم شد.
در این هنگام بود که استاد گفت: بله پسرم!
- تشریف نمی یارید که بریم؟ باید قبل از غروب آفتاب، قم باشیم.
- آمدم.
استاد عصاهایش را زیر بغل زد و بلند شد، پرسید: حالا متوجه شدین چرا این کوتاهه؟ ( با دست به پایی که در راه سیدالشهدا (ع) هدیه شده بود اشاره کرد)
به یاد سخنان سردار یکتا، فرمانده قرارگاه خاتم الوصیاء افتادم که می گفت: تا حالا شنیده اید که کسی از شدت خاطرخواهی نسب به شما، خودش را برایتان فدا کند؟ شهدا قبل از اینکه شما به دنیا بیایید؛ خودشون را به عشق آسایش و امنیت شما فدا کردند، این قدر نگویید که شهدا دست ما را بگیرید، دست هایتان را از دست شهیدان جدا نکنید.