به گزارش گروه بین الملل خبرگزاری دانشجو، حسین افراخته؛ بدون تردید مقطع زمانی کنونی از حساس ترین و سرنوشت ساز ترین و از سویی پیچیده ترین مقاطع تاریخی منطقه غرب و جنوب غرب آسیا و شمال آفریقا به حساب می آید. تمامی شواهد و قرائن حاکی از آن است که مجموعه ای از طراحی های پیچیده و خطرناک برای کنترل و هدایت تحولات منطقه در حال اجراست و امروز تقریبا تمامی منطقه درگیر این وقایع و رویدادها است. با نگاهی اجمالی به کل وقایع منطقه به روشنی می بینیم که از غربی ترین مناطق شمال آفریقا تا آسیای میانه، منطقه به شکل منحصر به فردی درگیر توطئه های مختلف و گوناگون است.
مردم سوریه بیش از 5 سال است که درگیر یک توطئه پیچیده و پلید هستند که حاصلی جز جان باختن هزاران نفر و آوارگی صدها هزار نفر نداشته است و اکنون که صحنه گردانان تقریبا از تحولات میدانی ناامید شده اند به ناچار به راه حل سیاسی و گفتگو روی آورده اند.
در سویی دیگر مردم مظلوم یمن که با هزاران امید و آرزو و صبر و ایستادگی توانستند انقلاب خود را که در نوع خود منحصر به فرد بود به ثمر بنشانند، با تجاوز بی رحمانه و غیر قانونی همسایه شمالی مواجه شدند که تاب استقلال آن ها را نداشت و ملت یمن را همواره مطیع و تحت سلطه خود می پسندید و لذا تا به امروز بیش از ده ماه است که تحت شدیدترین حملات هوایی و ناجوانمردانه ترین محاصره همه جانبه قرار گرفته اند ولی هم چنان جانانه مقاومت می کنند و تاکنون متجاوز سعودی را در باتلاق یمن ناکام گذاشته اند و تجاوز آن ها به اذعان همه کارشناسان هیچ ثمره و دستاوردی نداشته است. همچنین می توان آشفتگی، هرج و مرج، درگیری و خونریزی و سرکوب را در بسیاری از کشورهای منطقه شامل عراق، بحرین، لبنان و فلسطین به وضوح مشاهده کرد.
اما اگر به دقت در تمامی این تحولات و رویدادها نظر کنیم می توانیم دست اراده ی پلیدی را مشاهده کنیم که برای این هرج و مرج و خونریزی ها طراحی و هزینه می کند.
در یک کلام امروز منطقه ما صحنه نبرد راهبردی دو جریان و دو تفکر متضاد است که جدال و تقابل آن ها این روزها به مقطع حساس و سرنوشت ساز خود رسیده و در عرصه عمل نیز عیان تر شده است.
پیچیدگی و گستردگی این تحولات و رویدادها ما را بر آن داشت تا به جهت دریافت تصویری روشن و دقیق از این وقایع و همچنین بهره مندی از تحلیلی صحیح و عمیق از تحولات منطقه به سراغ شخصیتی برویم که در دو دهه گذشته به طور مداوم به بررسی و مطالعه دقیق تحولات و جریان های منطقه آن هم از نزدیک پرداخته است.
دکتر مسعود اسداللهی سال های طولانی در کشورهای مختلف منطقه حضور داشته و با بسیاری از پدیده ها، شخصیت ها و جریانات منطقه از نزدیک مواجه شده است.
وی در حال حاضر بدون تردید از برجسته ترین کارشناسان تحولات منطقه است و تحلیل های ایشان در بسیاری از رویدادها راهگشای بسیاری از علاقه مندان و دست اندرکاران این حوزه می باشد.
متنی که در ادامه می آید مشروح گفتگوی نسبتاً طولانی ما با ایشان در آخرین روزهای دی ماه در رابطه با آخرین تحولات این روزهای جهان اسلام است که با بیان دقیق و صریح ایشان می تواند اطلاعات ارزشمندی را در رابطه با این مسائل در اختیار مخاطبین قرار دهد.
درباره لبنان اولین بحث این است که لبنان به مفهوم حقیقی کشور نیست و اصولا از یک منظر کشور به حساب نمی آید. نحوه شکل گیری این کشور به صورتی بوده که تا الان در آن هویت ملی شکل نگرفته است. یعنی این که یک کشوری است به نام لبنان و افراد شهروند اون کشور هستند در لبنان شکل نگرفته است. بیشتر به قول خودشان یک «الساحه» است یعنی یک میدانی است که در این میدان طوایف مختلف وجود دارند.
طایفه در زبان عربی با فارسی متفاوت است. در زبان فارسی طایف بیشتر بحث نژادی است و به معنای قبیله و عشیره و این طور مسایل است. در جهان عرب طایفه را بیشتر به معنای دین و مذهب به کار می برند. در کشور لبنان به رغم این که کشوری کوچک و کم جمعیت است، انواع و اقسام ادیان و مذاهب و حزب و سازمان بوده و هست. از ابتدایی هم که شکل گرفت به علت این که فرانسوی ها این بخش را از سرزمین سوریه جدا کردند و اسمش را گذاشتند لبنان از اول دچار بحران هویت بوده و هست.
در واقع فرانسوی ها لبنان را برای این درست کردند که مسیحیان بر آن حاکم باشند و قدرت را داشته باشند و ابتدا هم سیستم سیاسی را طوری طراحی کردند که رئیس جمهور همه کاره بود و تمام اختیارات در دست رئیس جمهور بود. نخست وزیر در واقع کارمندی زیر نظر رئیس جمهور بود. نخست وزیر باید از اهل سنت باشد. رئیس مجلس هم هیچ کاره بود و تاثیری نداشت که این جایگاه را به شیعیان داده بودند.
پس رئیس جمهور مسیحی آن هم مارونی، نخست وزیر سنی و رئیس مجلس شیعه. این خروجی تحولات بعد جنگ جهانی اول و قرارداد ساکس-پیکو است که باعث شد این منطقه سهم فرانسه شود و فرانسه این بخش را جدا کرد و به دو کشور سوریه و لبنان تبدیل کرد و بر هر دو سیطره داشت تا بالاخره مجبور شدند که از این منطقه بروند و این دو کشور مستقل شدند. ولی قبل از اینکه بروند یک نظام سیاسی در لبنان درست کردند که در آن رئیس جمهور باید مسیحی مارونی باشد.
خوب می دانید که ما انواع و اقسام مسیحی داریم. ولی فقط مسیحی مارونی. فرمانده ارتش باید مسیحی مارونی باشد با این که مسیحی ارتودکس کاتولیک دیگری داریم ارمنی داریم ولی اونا نقش ندارند. نخست وزیر سنی، رئیس مجلس شیعه و بقیه تقسیم می شود بین بقیه طوایف. سیستم هم طوری طراحی شده بود که همه اختیارات در دست رئیس جمهور مسیحی بود. آن هم فقط مسیحی مارونی و تنها آن ها در لبنان حاکم بودند. خوب این نظام عادلانه نبود و از روز اولش این نظام در درونش بحران ساز بود. همه درگیر بودند و مشکل وجود داشت و کم کم بحث فلسطین و آوارگان فلسطینی پیش آمد.
تعادل جمعیتی به نفع مسلمانان به هم خورد به خصوص به نفع اهل سنت و مسیحیان خیلی ترسیدند و با هدف بیرون کردن فلسطینیان از لبنان جنگ داخلی را شروع کردند. خوب داعیه شان این بود که فلسطینی ها را بیرون کنند. بله بعدها گروه های مسلح از لبنان رفتند ولی آوارگان فلسطینی ماندند و همچنان نیز در لبنان حضور دارند. یک جنگ خانمان سازی شروع شد که 15 سال ادامه داشت.
در این 15 سال همه با هم جنگیدند. یعنی این طور نبود که جنگ مسیحی یا مسلمان باشد. مسیحی با مسیحی جنگید، مسلمان با مسلمان، شیعی با سنی و سنی با سنی جنگید. همه نوع جنگی در آن اتفاق افتاد، همه نوع ترور و آدم ربایی رخ داد که داستان خیلی طولانی دارد که جای آن در اینجا نیست ولی نتیجه چه شد! همه گروه ها رفتند و با انعقاد پیمان طائف جنگ داخلی تمام شد و تغییری که ایجاد شد این بود که با نفوذ عربستان اختیارات رئیس جمهور مسیحی را گرفتند و قسمت اعظم آن را به نخست وزیر سنی دادند و یک بخش کوچکش را به رئیس مجلس شیعه دادند.
بنابراین از پیمان طائف به بعد این اهل سنت بودند که به لبنان حاکم شدند. رئیس جمهور دیگر جایگاه تشریفاتی در لبنان دارد. برای همین می بینید لبنان یکی دو سالی رئیس جمهور ندارد و اتفاق خاصی نیفتاده است. همین وضعی که الان هست اون موقع هم بوده برای اینکه رئیس جمهور قدرتی ندارد و تنها در برخی مسائل خیلی محدود ممکن است تاثیرگذار باشد. البته در سال های اخیر پیمان طائف به طور دائم تضعیف شده است. در دوره اخیر به خصوص در چند سال اخیر آن قدر شیعیان قدرت پیدا کردند که الان اهل سنت حتی آن اختیاراتی که با پیمان طایف گرفتند نمی توانند اعمال کنند! ما می بینیم بدون توافق شیعیان به خصوص حزب الله در لبنان هیچ تصمیمی نمی توان گرفت.
ترکیب جمعیتی با حضور فلسطینی ها به نفع اهل سنت تغییر کرده بود. اخیرا هم به علت بحران سوریه حجم زیادی از مردم سوریه وارد لبنان شدند که اکثرا اهل سنت هستند و درست است که الان این ها شهروند لبنان به حساب نمی آیند، نه فلسطینی ها نه سوری ها اما بالاخره در این کشور زندگی می کنند و اگر مسئله امنیتی پیش بیاید و این ها دست به سلاح ببرند کل اوضاع را به هم می ریزند. همان طور که الان می بینید اوضاع لبنان امنیتی شده است و بنابراین به این معنا توازن جمعیتی به هم خورده است. در لبنان معروف است که هیچ امری در لبنان بدون دخالت خارجی تصمیم گیری نمی شود و اصلا لبنانی ها نمی توانند با هم به یک توافق برسند.
تاریخ لبنان این را ثابت کرده است. به خاطر این که اولا همه اقلیت هستند و هیچ اکثریتی وجود ندارد. الان شیعیان که مثلا می گویند بیشتر از همه هستند 33 درصدند، سنی ها هم به همین شکل و مسیحی ها کمتر هستند و تا زمانی که همه اقلیت هستند کسی نمی تواند نظر خود را حتی به دیگری تحمیل کند. در انتخابات هم باز آرا تقسیم می شود چون هیچ کسی اکثریت نیست و چون همواره قدرت بین طوائف مختلف پخش می شود به توافق نمی رسند. الان ماه هاست که زباله ها در لبنان جمع نمی شود و تبدیل به یک مسئله سیاسی شده و نمی توانند تصمیم بگیرند.
این یک مسئله ساده است حالا شما ببینید در بحث های اقتصادی، سیاست داخلی و خارجی وضعیت به چه صورتی است. در چنین وضعیتی الان رئیس جمهور نزدیک یک سال و نیم یا دو سال است که دوره اش تمام شده است و جالب اینکه رئیس جمهور قبلی هم در یک توافق خارجی یعنی در دوحه و به عنوان حاصل پیمان دوحه تعیین شد. الان هم همه منتظرند ببینند در منطقه چه رخ خواهد داد. در لبنان همه مسائل تحت تاثیر آن چیزی است که در منطقه می گذرد! شما اگر می خواهید ببینید در لبنان چه خواهد شد باید ببینید در منطقه چه خواهد شد.
بله دقیقاً. چون هویت ملی شکل نگرفته است و اگر گرفته بود بالاخره یک جایی منافع ملی را به منافع گروهی ترجیح می دادند.در لبنان چنین مفهومی وجود ندارد. این است که هر کسی با یک کشور خارجی در ارتباط است. حالا گروه های مستقل محترمی مثل حزب الله هستند که درست است هم پیمان ایران هستند اما این طوری نیست که ایران بگوید در فلان موضوع این موضع را بگیر یا آن را انجام بده. نه اصلاً این طور نیست. رابطه ما با حزب الله این طوری نیست. رابطه ما با هم پیمانان مان حتی حماس این طور نیست. با این که حماس یک گروه اهل سنت بود این طور نبود که بگوییم نه حتما باید از بشار اسد حمایت کنید. این ها تصمیماتی است که خودشان می گیرند.
حال وقتی کشوری همه مسائلش در بیرون تصمیم گیری می شود و تحت تاثیر مسائل خارج از مرزها هست در لبنان برای انتخاب رئیس جمهور باید بیبینید آیا مسائل منطقه ای به سمت یک نوع سازش سیاسی پیش می رود یا به سمت تقابل! الان روندی که در منطقه هست به سمت تقابل است و روز به روز تقابل عربستان با ایران بیشتر می شود. این تقابل در همه موضوعات منطقه ای اثر می گذارد از جمله در موضوع لبنان! بنابراین لبنان فعلا هیچ افق سیاسی برایش وجود ندارد مگر این که در منطقه یک اتفاقاتی بیفتد. مثلا به هر دلیلی عربستان و ایران به یک توافقی برسند.
البته الان ایران مانع انتخاب رئیس جمهور در لبنان نیست. این عربستان است که مانع انتخاب رئیس جمهور است. ایران کاری به این موضوع ندارد چون خیلی برایش مهم نیست که در لبنان چه کسی رئیس جمهور باشد. اصلاً اولویت ما چیز دیگری است. حزب الله خودش می داند و به عنوان یک نیروی لبنانی خودش تصمیم می گیرد و خودش اجرا می کند. بنابراین شما در لبنان منتظر نباشید که یک ماه آینده شاهد تحولات خاصی باشید.
نه اصلا این یک بازی سیاسی بوده است. اولا ایشون از میشل عون به حزب الله و سوریه و ایران بسیار نزدیک تر است. حال چه جوری است که آقای سعد حریری میشل عون را نمی پذیرد بعد می آید و ایشان را معرفی می کند!
دو هدف داشتند. یکی این که صفوف جبهه 8 مارس را به هم بریزند. بالاخره آقای سلیمان فرنجیه یکی از چهره های اساسی در جبهه 8 مارس است و به عنوان یک مسیحی محترمی که پدربزرگش رئیس جمهور لبنان بوده و خودش همواره مواضع بسیار خوبی داشته است. حتی از میشل عون به حزب الله و مقاومت و ایران و سوریه نزدیک تر بوده و اصلا دوستی خانوادگی با بشار اسد دارد.
پس یک هدف به هم ریختن این سیستم است و یکی هم در واقع چون نمی خواستند ایشان انتخاب شود ولی می خواستند گناه عدم انتخاب رئیس جمهور را گردن حزب الله بیندازند و چون می دانستند حزب الله این گزینه را نمی پذیرد. درست است حزب الله برای سلیمان فرنجیه بسیار احترام قائل است و این ها با هم همپیمان هستند اما حزب الله روی حرف اول خود که حمایت از میشل عون است باقی مانده است. از ابتدا حزب الله اعلام کرد که گزینه اول ما میشل عون است ولی اگر میشل عون خودش کنار برود گزینه دوم سلیمان فرنجیه خواهد بود.
این از ابتدا موضع حزب الله بود. این ها چون می دانستند حزب الله تنها گروهی در لبنان است که واقعا هم صادق است و هم مسائلش را صریح بیان می کند و از طرفی می دانستند حزب الله این مسئله را قبول نمی کند بنابراین گفتند ما با این کار توپ را در زمین حزب الله می اندازیم و اعلام می کنیم سلیمان فرنجیه را پذیرفتیم و این گونه هم میانه سلیمان فرنجیه را با حزب الله بهم می زنیم و هم رئیس جمهور انتخاب نمی شود و گناه این مسئله را در بین اذهان عمومی به گردن حزب الله می اندازیم.
البته این بازی در لبنان نمی گیرد! چون در لبنان آن قدر فضای سیاسی باز است و همه می توانند حرف هایشان را بزنند و چیز مخفی وجود ندارد. لذا این یک حرکت بچگانه است که سعد حریری انجام داد به این امید که حداقل سلیمان فرنجیه را جدا کند و او از دست حزب الله ناراحت بشود.
ببینید در بین مسیحیان مارونی معروف است که هر مارونی یک کاندیدای ریاست جمهوری است! یعنی وقتی به دنیا می آید خود را رئیس جمهور می داند! آرزوی هر مارونی است که رئیس جمهور باشد ولی در لبنان یک نفر بیشتر نمی تواند رئیس جمهور باشد. این است که وقتی یک کسی به عنوان کاندیدا مطرح است و بعد چنین پیشنهادی به او داده می شود، متاسفانه خیلی تحت تاثیر قرار می گیرد. مشکل کار اینجاست. آن ها(14 مارس) این فرهنگ را می دانند. سعد حریری این فرهنگ را می داند. با این که اگر فرنجیه واقعا عاقلانه فکر کند می فهمد آن ها دارند او را بازی می دهند ولی باز هم راضی نیست و شاید ته دل خود بگوید من رئیس جمهور می شوم.
باعث کدورت شده! یعنی سلمان فرنجیه با این که آدم روشنی است ولی نمی دانم شاید به خاطر این عشقی که مارونی ها به ریاست جمهوری دارند الان یک مقداری از دست بعضی مقامات حزب الله (نه سید حسن نصرالله) مثل آقای محمد رعد ناراحت است و یک مقداری گله مند است و کمی روابط سرد شده است ولی اختلافی نیست. ایشان همچنان روابط برقرار است و ایشان هنوز عضو 8 مارس است و برای سید حسن نصرالله به طور کامل احترام قائل است ولی در نهایت این مشکل لبنان است.
برای این که عرض کردم در اقلیت هستند!
تا وقتی که تعداد شیعیان بالای 50 درصد باشد. آن زمان حزب الله می تواند کاری کند. فعلا نمی تواند.
ببینید لبنان یک کشور نیست لبنان یک منطقه بحرانی است. اصلا کشور نیست هیچ چیز آن به یک کشور شبیه نیست. شما اگر آن جا زندگی کنید متوجه می شوید که در همه امور اصلا به یک صورت درست دیگر تصمیم گیری نمی شود. وقتی زباله ای که عدم جمع آوری آن به همه ضرر می رساند و مثل آلودگی هوای تهران است که همه لطمه می بینند و لبنانی ها نمی توانند درباره آن تصمیم بگیرند، شما درباره نظام سیاسی چه انتظاری دارید! حزب الله چه کار می تواند بکند؟! حزب اللهی که یک همپیمانش سلیمان فرنجیه است و با یک پیشنهاد شل می شود! حالا دیگر چه طور می توان به مسائل مهم دیگر رسید. نه لبنان این طوری نیست.
یک بار آقای سید حسن نصرالله جمله قشنگی در سخنرانی روز قدس گفت که «در لبنان جنگیدن با اسرائیل راحت تر از مبارزه با فساد است».
در بحث سوریه تحولات خیلی زیادی اتفاق افتاده ولی آخرین وضعیت این است که با ورود روس ها معادله سیاسی نظامی تغییر کرد. از نظر نظامی روس ها با ورودشان به بحران سوریه یک توان فوق العاده هوایی را وارد این جنگ کردند. این توان اولا تاثیرش این است که هدف گیری ها هم دقیق تر و هم حجمش بیشتر هست که دیگر نیروی هوایی ارتش سوریه چنین توانی نداشت و فرسوده هم شده بود. از همه مهم تر ورود نیروی هوایی روسیه باعث شد بحث مناطق پرواز ممنوع به طور کلی منتفی شود و دیگر هیچ کس نمی تواند این کار را انجام دهد این خیلی موفقیت بزرگی برای نظام سوریه است.
اما ورود روسیه به معنای این نیست که جنگ در زمین تغییر می کند. الان روس ها هوایی وارد قصه شدند و ورود شان به جنگ هم در حد این است که اهداف خاصی را بزنند ولی سرنوشت نهایی جنگ در زمین تعیین می شود. در اینجا سوریه با کمک هم پیمانانش یعنی ایران و حزب الله و دیگر گروه ها دارد تلاش می کند که الان مهمترین جنگ در منطقه حلب شامل جنوب و شرق حلب و منطقه درعا انجام می شود و پیروزی های خیلی خوبی هم به دست آمده است و این یعنی روند جنگ تغییر کرده و البته نمی خواهیم بگوییم نتیجه ولی روند تغییر کرده است. خوب چند ماه پیش یعنی در اردیبهشت و خرداد ماه امسال مسلحین داشتند پیش روی می کردند و شاهد بودیم که ادلب را گرفتند بعد جسر الشغور و تدمر را گرفتند ولی الان روند برعکس شده و این نظام است که مرحله به مرحله در حال باز پس گیری مناطق است.
ولی یک واقعیتی در سوریه وجود دارد و آن اینکه بحران سوریه راه حل نظامی ندارد. یعنی دو طرف قدرت چیره شدن بر طرف مقابل را ندارند. نه نظام می تواند به طور کامل گروه های مسلح را از بین ببرد و نه گروه های مسلح می توانند نظام را از بین ببرند. نظام چرا نمی تواند به طور کامل از بین ببرد؟ به خاطر این که گروه های مسلح عقبه شان وصل به ترکیه و اردن است و مرز باز است و آدم و نیرو و سلاح می آید. پول و امکانات می آید و تا وقتی که عقبه باز است شما هر چه قدر از بین ببرید مجدد کمک می کنند.
آن ها هم نمی توانند نظام را مغلوب کنند، چون نظام قوی است و هنوز حداقل در 50 الی60 درصد مردم پایگاه مردمی دارد و ارتش و تشکیلات دارد و عزم و اراده برای ایستادن دارد. خوب چه باید کرد؟ در بحران سوریه باید دو راه حل سیاسی و نظامی را با هم پیش برد. یعنی در عین حال که داریم کار نظامی انجام می دهیم و خیلی هم ضروری است و هر چه قدر هم شهید بدهیم ارزش دارد چون بحث فراتر از سوریه است! و بحث کل محور مقاومت است و اصلاً آرمان های انقلاب اسلامی در آن جا تهدید می شود. بنابراین هر چه قدر حضور داشته باشیم باز هم جا دارد ولی در کنار آن باید راه حل سیاسی داشته باشیم به این معنا که به راه حل سیاسی برسیم که مشخص بشود اولا این گروه ها اکثرا تروریست هستند یعنی آن معارضه یا اپوزیسیونی که دنیا دارد از آن صحبت می کند بخش بسیار کوچکی از این افرادی هستند که الان با نظام می جنگند. این ها تکفیری تروریست هستند.
این خیلی مهم است و در راه حل سیاسی باید صف این ها از هم جدا شود. اون که تروریست است اون که دست به سلاح برده و با اعمال وحشیانه و ترور و کشت و کشتار و این چیزا می خواهد به اهدافش برسد باید از روند سیاسی کنار گذاشته شود، بلکه دنیا باید با او مقابله کند. از آن طرف آن بخشی از معارضه که واقعا مطالبه اش درخواست های سیاسی است و قابل پذیرش است این در نظام سیاسی مشارکت کند و در انتخابات حضور پیدا کند و رای بیاورد و در پارلمان حاضر شود و نخست وزیر انتخاب کند و از همه آزادی هایی که در هر کشور آزادی وجود دارد نیز استفاده کند.
در راستای این راه حل الان یک اقداماتی شده است. وقتی آمریکایی ها دیدند روس ها وارد صحنه شدند و آن ها دارند قافیه را می بازند کنفرانس وین را فعال کردند و بعد هم کنفرانس نیویورک برگزار شد. در مجموع نتیجه این شد که الان قطعنامه 2253 و 2254 تصویب شد. قطعنامه 2253 در خصوص جلوگیری از رسیدن کمک به گروه های تروریستی است و قطعنامه مهمی است. این قطعنامه شامل منابع مالی و انسانی تروریست ها است و اصلا دولت ها باید موظف بشوند جلوی رسیدن کمک به این گروه ها گرفته شود. منظور هم معلوم و مشخص است که چه کشورهایی هستند.
ترکیه و اردن و عربستان و قطر این ها پشت این قصه هستند. این ها باید مرزهای خود را کنترل کنند نباید پول و امکانات بدهند. همه این موارد است که می توان گفت این قطعنامه در جای خود قطعنامه مهمی است. قطعنامه 2254 هم در خصوص روند سیاسی در سوریه است که پیش بینی شده روند سیاسی در یک دوره 6 ماهه و یک دوره 18 ماهه باشد. در دوره 6 ماهه یک دولت که غربی ها اسمش را دولت انتقالی می گذارند فعال است ولی ما با واژه انتقالی موافق نیستیم چون در دولت انتقالی قرار بر این است که از یک نظام به یک نظام دیگری برسیم و ما معتقدیم نظام سوریه قرار است سر جایش بماند.
بلکه معارضه بیاید و نظام آزادی ها را بیشتر کند و آن ها هم مشارکت کنند. لذا ما با واژه انتقالی موافق نیستیم ما می توانیم بگوییم دولت موقت که این دولت وظیفه اش این است که طبق این روندی که در کنفرانس نیویورک پیش بینی شده وظیفه اش این است که یک قانون اساسی جدیدی را تدوین کند. در مرحله دوم انتخابات پارلمانی و بعد انتخابات ریاست جمهوری را برگزار کند که بحران تمام شود. مشکلی که اینجا هست چند چیز است.
اول اینکه گروه های تروریستی تکفیری اصلا روند سیاسی را قبول ندارند و نظام هم بارها همین را گفته است. نظام می گوید اگر قرار است هر راه حل سیاسی پیدا شود اول باید گروه های تکفیری از بین بروند و گرنه وقتی که این ها هستند هر توافقی با هر کسی بکنید و سپس اعلام آتش بس کنید، دولت می تواند آتش بس را اجرایی کند چون ارتش تحت اختیارش است ولی طرف مقابل نمی تواند! هر چیزی طرف مقابل بپذیرد تکفیری ها نمی پذیرند. این اولین مشکل است.
بحث دوم این است که قانون اساسی را چه کسی می خواهد تدوین کند؟ روند آن به چه صورتی باید باشد؟ اعضای تدوین کننده چه کسانی هستند؟ بعد نظر نظام سوریه این است که قانون اساسی جدید بعد از تدوین به رفراندم گذاشته شود در حالی که غربی ها می گویند همان که در روند سیاسی تصویب شد همین را اجرا کنند. این هم یک اختلاف دیگر است. اختلاف بعدی بر سر شخص بشار اسد است که در دوره انتقالی چه نقشی داشته باشد؟ قبلا جهان غرب و جهان عرب و ترکیه نظرشان این بود که بشار اسد به عنوان پیش شرط باید در ابتدای مرحله انتقالی استعفا بدهد و هیچ نقشی در مرحله انتقالی نداشته باشد.
الان به علت تحولاتی که اتفاق افتاده و ماهیت جریان تکفیری مشخص شده است و به خصوص بعد از حوادث پاریس و خطری که جهان غرب با چشمان خودش در قلب اروپا دید، جهان غرب موضع اش را عوض کرده و می گویند بشار اسد می تواند تا پایان دوره انتقالی بماند. اما حق ندارد در انتخابات ریاست جمهوری بعدی کاندیدا شود. ایران و روسیه این را قبول ندارند.
ایران که از ابتدا قبول نداشت و می گفت آقای بشار اسد به عنوان یک شهروند سوری می تواند کاندیدا شود و دلیلی ندارد که ما ایشان را محروم کنیم و این مردم سوریه هستند که تصمیم می گیرند چه کسی رئیس جمهورشان باشد. اگر رای ندادند بشار اسد کنار می رود مانند همه کسانی که در انتخابات رای نمی آورد. اما روس ها در ابتدا یک مقداری در حال ارزیابی بودند که اگر به عنوان یک احتمال فرض کنیم بشار اسد در قدرت نماند چه اتفاقی می افتد. نظام سوریه سرنگون می شود یا می توانیم یک فرد دیگری را به عنوان رئیس جمهور پیدا کنیم. از این نوع سناریوهای مختلف را بررسی می کردند که با سفر پوتین به ایران و دیدارش با رهبر معظم انقلاب این تردیدها و سوالات از ذهن شان برطرف شد و دیگر روس ها موضع شان همان موضع جمهوری اسلامی است که آقای بشار اسد حق دارد کاندیدا شود و این مردم سوریه هستند که تعیین می کنند چه کسی رئیس جمهورشان باشد. در این سو ترکیه، قطر و عربستان که موافق نیستند و هنوز همان حرف اول خودشان را می زنند که باید بشار اسد بلافاصله کناره گیری کند اما چون حرف شان در جهان غرب خریداری ندارد پس در عمل تاثیری ندارد.
الان به علت تعطیلات سال نو مسیحی مذاکرات سوریه متوقف شده است و قرار بر این است که تا چند روز آینده دور جدید مذاکرات انجام شود. آقای دی میستورا نماینده ویژه دبیرکل سازمان ملل به ریاض و دمشق و ایران آمد تا این موضوع را فعال کند تا دور بعدی مذاکرات شروع شود و نظام سوریه اعلام کرده می پذیریم که مذاکرات را در سوریه انجام دهیم که این هم خودش یک روند جدید است که باید ببینیم که عملا به کجا می انجامد. تا آن موقع هر گروهی که در میدان پیش روی بیشتری داشته باشد در مذاکرات هم دست بالا را دارد یعنی در موضع قدرت مذاکره می کند. الان عملیاتی که در درعا انجام می شود پیشرفت خیلی خوبی داشته است و شهر شیخ مسکین که از شهرهای معروف بود آزاد شده است. در حلب هم پیشروی های خوبی داشتیم ولی به علت سرمای شدید عملیات متوقف شده تا یک مقدار هوا بهتر شود.
حلب این طور نیست که دست دشمن باشد. دو سوم جغرافیای حلب دست دولت است و تنها یک سوم آن دست مسلحین است و آن یک سوم هم از شمال به ترکیه وصل است. شمال حلب و به طور کلی سوریه به غیر از گذرگاهی از حلب تا مرز ترکیه در شرق و غرب در اختیار کردها است. الان کردها دارند تلاش می کنند از دو طرف شرق و غرب به هم برسند و کلا شمال سوریه را به هم وصل کنند ولی تا الان موفق نشدند. پیش روی زیادی کردند ولی هنوز از ترکیه یک کریدور شاید 100 کیلومتری دست مسلحین است که می توانند در عمق 40 کیلومتر به حلب برسند و الان هم همین کار را می کنند.
اگر کردها تا الان شمال سوریه را به طور کامل گرفته بودند شاید کار مسلحین در حلب تمام شده بود ولی عقبه آن ها کاملا باز است و یک سوم حلب در دست مسلحین است. در حال حاضر از دو محور عملیات انجام می شود. یکی از جنوب غربی حلب به سمت غرب و شمال حلب می روند و یکی هم از شرق حلب که فرودگاه «کویرس» در آن جا بود و آزاد شد. اگر موفق شوند و پیشروی انجام شود و شهر حلب را محاصره کنند مسلحینی که در یک سوم حلب هستند که بیشتر در غرب حلب هم هستند، دو راه بیشتر ندارند یا تسلیم شوند یا فرار کنند. در هر دو صورت یک سوم حلب هم آزاد خواهد شد. اما تا رسیدن به آن جا هنوز فاصله داریم. مخصوصا که الان هم شرایط آب و هوایی سخت است و آن جا زمستان سختی دارد. باید ببینیم در آینده چه اتفاقاتی رخ خواهد داد.
خوب این بحث مدت ها است جز شعارهای کردها است. بحث کردستان بزرگ و وصل کردن مناطق کردنشین که در کشورهای مختلف هستند همواره در این سال ها مطرح بوده است اما این بیشتر به یک آرزو شبیه است تا واقعا یک طرح سیاسی! به خاطر این که مشکلات و موانع زیادی جلو راه شان است. اول اینکه ترکیه که الان از مخالفین حمایت می کند بزرگترین دشمن بحث کردستان بزرگ است. پس ترکیه مخالف اصلی است و بیشترین ضرر را هم ترکیه می کند و به حد مرگ هم شده جلوی این کار را خواهد گرفت و علت این که الان می خواهند در این کریدور شمال حلب حضور پیدا کنند این است که اجازه پیوند جغرافیایی بین مناطق کردنشین در شمال سوریه را ندهد.
ما الان در شمال شرق سوریه کرد داریم و در شمال غرب سوریه هم کرد داریم ولی این ها به هم وصل نیستند. اگر این ها وصل بشوند شمال سوریه به طور کلی در اختیار کردهاست. ترکیه الان به دنبال این است که در این منطقه یک کریدور با عرض 100 کیلومتر و عمق 40 کیلومتر داشته باشد تا نگذارد این پیوند جغرافیایی اتفاق بیفتد.
مسئله بعدی این که کردها خودشان با هم اختلاف دارند. الان دو جریان داریم یکی جریان عبدالله اوجالان و حزب پ ک ک است که در سوریه و عراق فعال است و ترکیه نیز مقر اصلی فعالیت آن است. جریان دوم هم آقای بارزانی در کردستان عراق است. اما اولا او اصلا میانه خوبی با عبدالله اوجالان ندارد و او را یک رقیب برای خودش می داند و بیشتر سعی می کند با حمایت ترکیه کار خودش را پیش ببرد. بنابراین این نیز یک مسئله دیگر است.
یعنی این طور نیست که کردها حتی اگر یک آرزوی بزرگ دارند با هم وحدت نظر داشته باشند. الان بخشی از کردهای سوریه با بارزانی و بخشی دیگر با اوجالان هستند. همین نشان می دهد که کردهای سوریه هم وحدت نظر ندارند. پس ببینید تا تحقق آرزوی شان چقدر فاصله دارند.
ما الان با کردهای سوریه همکاری می کنیم. اما به عنوان بخشی از ملت سوریه با این ها تعامل می کنیم. همان طور که با کردهای عراق به عنوان بخشی از ملت عراق ارتباط گسترده ای داریم و همه این را می دانند. پس با کردهای سوریه به عنوان بخشی از ملت سوریه و اینکه این بخش مورد حمله تکفیری ها و ترکیه است در ارتباط هستیم و از آن ها حمایت می کنیم. و نکته مهم این که کردها از حمایت سیاسی ما برخوردارند چون نیازی به سلاح و امکانات ندارند چرا که به میزان زیادی سلاح و امکانات در اختیارشان هست.
اسرائیلی ها هستند! آمریکایی ها تزشان جدایی نیست. چون ترکیه مخالف است و ترکیه همپیمان آمریکا در ناتو است و این که عراق هم وضعیتش معلوم نیست که به کجا خواهد کشید. در حال حاضر آمریکا بحث کردها را به عنوان اقلیت های موجود در کشورها دنبال می کند. اما این اسرائیل است که به دنبال جدا کردن این ها است. در این مسئله بین آمریکا و اسرائیل اختلاف نظر است. آمریکا که می گوییم منظور دولت فعلی آمریکا است. یک سال دیگر انتخابات می شود و باید ببینیم چه کسی روی کار می آید و ممکن است دیدگاه آمریکایی ها تغییر کند.
در مورد یمن عربستان بیش از ده ماه است یک جنگ ظالمانه و وحشیانه را بر مردم یمن تحمیل کرده است. اما عربستان در این جنگ هیچ دستاورد مهمی نداشته است. یعنی با این حجم عملیات نظامی و بمباران و ویرانگری قاعدتا باید تا الان تمام یمن را گرفته باشند. واقعا ده ماه زمان کمی نیست. ما یک جنگ 33 روزه در لبنان که فقط یک ماه بود شاهد بودیم که چه حجم خرابی بر جای گذاشت.
الان سعودی ده ماه است که می کوبد ولی هیچ توازن قوایی هم وجود ندارد اما باز هم می بینیم مناطق اصلی و آباد و پرجمعیت یمن هنوز در دست الحوثی هاست و جنوب یمن که بیشتر قسمت هایش صحراست، آن هم صحرای بی آب و علف و چند شهر محدود در اختیار مخالفان است که آن نیز حتی در دست منصور هادی هم نیست. در دست داعش و القاعده است و آقای هادی رفته در عدن و اونجا می خواهد اعلام موجودیت کند و بگوید که من دولت قانونی هستم اما هر روز در عدن مشکل دارند و در آن جا ترور اتفاق می افتد و این ها خودشان همدیگر را می کشند. این نشان می دهد که بحران یمن فعلا به نظر نمی رسد راه حلی داشته باشد.
چون عربستان با وجود این هیئت حاکم فعلی هیچ نشانه ای از این که می خواهد بحران یمن را پایان دهد ندارد. این عدم پایان دادن هم به معنای داشتن دست بالا نیست بلکه به این دلیل که نتیجه ای نگرفته است و به دنبال این است که یک نتیجه بزرگی بگیرد یا یک جای مهمی را فتح کند و آن زمان مذاکرات جدی بشود. تا به امروز دو سه دور مذاکرات انجام شده ولی مذاکرات جدی نیست. می روند و یک سری حرف می زنند و تمام می شود. چرا که عربستان در موضع ضعف است. از سویی عربستان نه می تواند با اصل مذاکرات مخالفت کند چون بالاخره جامعه جهانی نمی پذیرد و نه می تواند جنگ را یکسره کند.
متاسفانه این هیئت حاکم فعلی عربستان چون عاقلانه تصمیم نمی گیرد و در آن جا امور در دست جوانی افتاده است که این جوان با افراط گرایی و ماجراجویی و با خشونت بیش از اندازه فکر می کند می تواند اهدافش را محقق کند و کسی هم جلویش نیست که مانعش شود.
بن نایف در ساختار قدرت آل سعود کاره ای نیست. چون پادشاه همه کاره است و او نیز اختیارات را به پسرش داده است و این مسائل بیشتر به مسائل داخلی آل سعود برمی گردد. لذا تا وقتی این ترکیب قدرت باشد به نظر می رسد در وضعیت یمن هم تغییری محسوسی رخ نمی دهد و جنگ فرسایشی ادامه خواهد داشت و در سال 2016 فعلا افقی برای راه حل سیاسی وجود ندارد.
بعد از حوادث پاریس یک تحولی در غربی ها ایجاد شده و آن این است که در بین غربی ها تا قبل از این انتقاد از عربستان خط قرمز بود. هیچ کس نباید از عربستان انتقادی می کرد و همواره عربستان بچه لوس جهان غرب تلقی می شد. اما حوادث پاریس شوک بزرگی برای غربی ها بود. تا قبل از این حوادث در جهان غرب تنها NGO ها و گروه های چپ گرا از عربستان انتقاد می کردند اما بعد از حوادث پاریس حتی NGO های حقوق بشری شروع به انتقاد از عربستان کردند و سپس در یک سطح بالاتر در رسانه های جهان غرب شروع به انتقاد کردند و حتی باز یک پله بالاتر آمد و در سطح مقامات غربی اتفاق افتاد و دیدیم مشاور مرکل در آلمان به صراحت به عربستان حمله کرد.
ما بان کی مون را می شناسیم. او کسی نیست که بدون تایید آمریکا حرفی بزند. او یکی از ضعیف ترین دبیر کل های سازمان ملل است. معلوم است آمریکا یا حداقل دولت اوباما حرف خود را از زبان بان کی مون می زند. به دلیل اینکه سال انتخابات است و اوباما نمی تواند علنی با عربستان مخالفت کند چون جمهوری خواهان و لابی صهیونیستی به شدت مخالف سیاست های آمریکا هستند.
اگر اوباما نیز در چنین وضعیتی موضع بگیرد حزب دمکرات اجازه نمی دهد. حرفشان را از زبان بان کی مون می زنند. این نشان می دهد رویکرد تغییر کرده است و خطر گروه های تکفیری بزرگ شده و جهان غرب به خوبی می داند عربستان و مذهبی وهابی حامی این گروه ها است. بنابراین ما شاهد این خواهیم بود که این اعتراض ها علنی تر شود.
حرف بان کی مون حرف کمی نبود که گفت استفاده از بمب های خوشه ای در صنعا جنایت جنگی است. این ضربه مهمی به عربستان و وجهه عربستان بود. از این به بعد فکر می کنم ما بیش از این شاهد این انتقادات باشیم به خصوص اگر اعمال تروریستی مثل حوادث پاریس باز در جهان غرب تکرار شود. به نظرم اصلا برخوردهای تندی با عربستان خواهد شد اما فعلا در شرایط فعلی افق سیاسی برای راه حل بحران یمن نداریم.
یمنی ها دو قسمت هستند. یک یمن شمالی سابق هست که اکثر گروه های آن جا مانند حزب کنگره و انصارالله و بسیاری از احزابی که در انقلاب یمن مشارکت داشتند ضد این تجاوز خارجی هستند ولی در جنوب می بینیم که داعش و القاعده در کنار بخشی از حراک جنوبی که به دنبال جدا کردن یمن جنوبی سابق هستند و همچنین عربستان و امارات و اخوان المسلمین که در قالب حزب اصلاح در یمن حضور دارد همگی در کنار هم هستند. بنابراین شاهدیم که این ترکیب دارد شبیه به لبنان می شود.
یعنی به علت دخالت عربستان و امارات متاسفانه اجازه یافتن راه حلی توسط خود یمنی ها را نمی دهند تا این ها با هم به یک توافق برسند. وقتی این دخالت ها هست شما نمی توانید راه حلی پیش بینی کنید. اگر یمنی ها با هم صحبت می کردند باز وضع شان بهتر از لبنان بود. یمن کشوری است دارای تاریخ و هویت ملی و قدمت بسیار بالا و از عربستان از نظر تاریخ و فرهنگ بسیار بالاتر است. بنابراین خود یمنی ها می توانند با هم به نتیجه برسند اما وقتی که عربستان دخالت می کند و حتی گروه های تحت نفوذ خود را به اقدامات نادرست الزام می کند نمی توان انتظار خاصی داشت.
در کنفرانس ژنو 2 به صراحت عربستان اعلام کرد که هر توافقی هیئت منصور هادی انجام بدهد ما به آن التزامی نداریم که در کنفرانس مطرح شد خوب شما به چه دلیل در کنفرانس حاضر شدید!! شما که اصلا کاره ای نیستید. ما باید مستقیم با خود عربستان مذاکره کنیم و چرا با شما مذاکره کنیم! وقتی عربستان با این وقاحت حرف می زند دیگر تکلیف روشن است. تازه بگذریم از این که تیشه به ریشه هم پیمانان خودشان می زنند و نشان می دهند که هم پیمانان شان هیچ ارزشی ندارند ولی این عقل را ندارند که ظاهر را رعایت کند.
در خود حراک جنوب در قبال این مسئله یک دست نیستند. برخی به دنبال همین فدرالیسم هستند و بعضی به دنبال استقلال هستند. خودشان یک مقدار اختلاف نظر دارند به خصوص الان که داعش و القاعده هم در جنوب یمن حضور بسیار قوی پیدا کرده اند و در حال حاضر نگرانی جنوبی ها بیش از بحث استقلال این چالش است که با داعش و القاعده چه کار کنیم! حتی بخشی از حراک جنوب به انصارالله پیغام دادند که درست است ما در این ده ماه با شما جنگیدیم ولی فهمیدیم که اشتباه کردیم و حاضریم با شما با هم علیه این تجاوز و تکفیری ها همکاری کنیم. بنابراین هنوز خیلی فاصله با آن مسائل وجود دارد چرا که الان خطر اصلی یک خطر دیگری است.
بله در آن موقع منصور هادی چیزی نبود و تقریبا اکثریت اعظم ملت یمن با انقلابیون بودند ولی وقتی که یک ائتلاف عربی که بهتر است بگوییم ائتلاف خلیجی وارد میدان می شود و با این قدرت نظامی وارد عرصه می شود، خوب بمباران که می تواند بکند، نابود که می تواند بکند. درست است در زمین نمی تواند پیش روی کند اما در هوا می تواند نابود کند که این کار را نیز کرده است و این روی اوضاع تاثیر می گذارد. مخصوصا این که تا به امروز یک محاصره ظالمانه ای را انجام داده اند و کمکی به مردم یمن یا نشده یا اگر بشود خیلی محدود است. تا به امروز یمنی ها نشان دادند که ملت مقاومی هستند و اگر بشود این مقاومت را را حفظ کرد این ها می توانند سال های سال مقاومت کنند.
جمال عبدالناصر با آن محبوبیت و با آن نفوذ کلمه ای که در جهان عرب داشت در سال 1962 در مسائل داخلی یمن دخالت کرد و در یک جنگ داخلی وارد شد و ارتش مصر 5 سال درگیر این جنگ بود و شکست مفتضحانه ای خورد و یک عده ای معتقدند که یکی از دلایل شکست 1967 اعراب از اسرائیل شکست ارتش مصر در یمن بود چون این ارتش در آن جا نابود و فرسوده شد و آبرویش رفت.
ارتش مصر با آن عظمتش در یمن به این روز افتاد حالا حساب کنید عربستان چه کار می تواند بکند. لذا این چنین است که در حال حاضر بخش اعظمی که در اختیار انصارالله بود همچنان در اختیارشان هست. عدن را به دلایلی از دست دادند که همان زمان خود آقای عبدالملک الحوثی توضیح داد که در آن مقطع عید فطر بود و بسیاری از رزمندگان که از اهالی شمال یمن بودند و می خواستند در ایام عید به خانواده هایشان سر بزنند بعضی مواضع را ترک کرده بودند که این یک اشتباه بود و منجر به سقوط عدن شد.
نه سقوط عدن تاکتیکی نبود و عدن واقعا سقوط کرد اما سقوطش بر اثر اشتباه بود. چون اکثر نیروها از شمال آمده بودند و ماه ها در میدان نبرد در جنوب بودند و از طرفی عید فطر نیز عید بزرگی در جهان اهل سنت است و می خواستند به خانواده های خود سر بزنند و متاسفانه خیلی از سنگرها رو ترک کرده بودند که منجر به سقوط عدن شد.
بله عدن نزدیک ساحل است ولی با این حال اگر مانده بودند حداقل عربستانی ها به این راحتی نمی توانستند عدن را تصرف کنند و می توانستند تلفات زیادی بر متجاوزین تحمیل کنند چون شهر است و در جنگ شهری می توانستند ارتش عربستان و امارات را فلج کنند ولی خوب اشتباهی بود و در جنگ این چیزها زیاد است.
ببینید وقتی که بحث مذاکرات 1+5 خیلی جدی شد و دیگر مشخص بود که مذاکرات به نتیجه خواهد رسید ما دیدیم که عربستان و اسرائیل مخالفت بسیار سنگینی با مذاکرات داشتند و در مراحل مختلف مذاکرات سعی کردند مانع نتیجه گیری مذاکرات بشوند. حتی در یک مورد دیدیم که در دقیقه 90 از طریق وزیر خارجه فرانسه مانع توافق شدند. تلقی عربستان و اسرائیل این است و هنوز هم همین است که برجام صرف نظر از محتوای آن و صرف امضای توافق با ایران به معنای خروج ایران از محاصره و انزواست و این به معنای به رسمیت شناخته شدن نقش ایران در مسائل منطقه ای است.
این تلقی عربستان و اسرائیل که درست یا غلط مربوط به خودشان است ولی براساس این تلقی می گفتند ما اصلا نباید بگذاریم این توافق امضا شود و اصلا محتوای برجام برای آن ها مهم نبود و بیان می کردند ما نباید بگذاریم ایران یک طرف بنشیند و با 1+5 یعنی 6 قدرت توافق امضا کند. این توافق از نظر سعودی ها و اسرائیلی ها به معنای این است که غرب ایران را به عنوان یک بازیگر مسئول یا یک کشور تاثیرگذار به رسمیت شناخته است. لذا در زمان مذاکرات تا آنجا که توانستند اقدام کردند اما نهایتا نتیجه نداد. اما بعد از نهایی شدن برجام همین این ها دست از تلاش خود برنداشتند تا به هر نحوی که شده اجرای برجام را مختل کنند.
در این جا آمریکا یک رشوه سیاسی به عربستان داده است. به این معنا که اگر عربستان مخالفت و کارشکنی نکند در مقابل آمریکا دست عربستان را باز بگذارد تا بازوهای قدرت ایران در منطقه را از بین ببرد. به جهت ما دیدیم بحران سوریه که وجود داشت. اما در عراق دیدیم که با سقوط موصل و پیش روی داعش به سمت جنوب که یک توطئه بود بحران جدیدی برای ما ایجاد کردند که عربستان و اردن و ترکیه و خیلی کشورهای دیگر مانند اسرائیلی ها و آمریکایی ها در آن نقش داشتند و به دنبال این بودند که دولت شیعی آقای مالکی را سرنگون کنند.
البته موفق نشدند ولی به علت اختلافات داخلی شیعیان کار به گونه ای شد که آقای مالکی مجبور شدند کنار بروند و آقای عبادی سرکار آمد که متاسفانه آن قاطعیت و عزم و اراده آقای مالکی را ندارد. پس دیدیم در اینجا یک ضربه جدی به ما زدند. یعنی با جریان سقوط موصل یک ضربه اساسی زدند. هر چند موصل دست ما نبود ولی پیشروی داعش به طرف پایین مشکل ایجاد کرد. ضربه دوم بحث حادثه منا بود که البته بنده معتقدم حادثه بوده ولی هر چه بوده نحوه تعامل عربستان با ما یک ضربه به ایران بود.
بعد از آن حادثه نیجریه را دیدیم که پس از آن عظمتی که شیعیان نیجریه به خصوص در راهپیمایی اربعین به نمایش گذاشتند و باور کردنی نیست در کشوری که تا 30 الی 40 سال پیش یک شیعه هم نبوده الان 10 میلیون شیعه راهپیمایی اربعین برگزار می کنند که بعد از راهپیمایی اربعین در کربلا دومین راهپیمایی اربعین در جهان است ولی دیدیم با بهانه واهی چطور با شیعیان برخورد کردند و آن ها را کشتار کردند و از علامه زکزاکی هم که الان اطلاع دقیق نداریم و این که چه وضعیتی دارد و حداقلش این است که در زندان است. بعد از آن نیز شاهد سرکوب شیعیان در جمهوری آذربایجان بودی.
و در نهایت اعدام آیت الله نمر را اجرا کردند. در مجموع به نظر می رسد در یک طراحی کلی قرار شده بازوهای قدرت جمهوری اسلامی زده شود تا ایران، قدرتمند از برجام خارج نشود. چون بر اساس برجام بنا بر این است که ایران از محاصره خارج سود و همه با او گفتگو کنند و الان هم شاهدیم هیئت های اروپایی برای انعقاد قراردادهای مختلف به ایران می آیند اما همه این ها باید زمانی باشد که آن ها بازوهای قدرت ایران را در مرزهای خودش محدود کرده باشند و این راهبردی است که این ها به دنبال آن هستند و تقابل پیش آمده در این چارچوب است.
اما در مقام تحلیل اقدامات اخیر عربستان و تنش آفرینی روزهای اخیر باید گفت آل سعود به علت مشکلات داخلی و شرایطی که به چند دلیل وضعیت داخلی عربستان را به سمت بی ثباتی می برد به شدت نگران وضع داخلی خود است و برای این که ضرب شصتی به مخالفین نشان دهد و سیاست مشت آهنین را در پیش بگیرد 47 نفر را اعدام کردند که 43 نفر از آن ها چهره های القاعده و داعش بودند که در عربستان بازداشت شده بودند و 4 نفر هم شیعه بودند که یکی از آن ها آیت الله نمر بود و سه جوان شیعه هم اعدام شدند.
اما چرا عربستان نگران وضعیت داخلی خود است؟ عربستان برای اینکه در این تقابل منطقه ای با ایران، ایران را تضعیف کند یک توطئه نفتی را طراحی کرد و البته فقط هدف هم ایران نبود بلکه ایران، عراق و روسیه در این طراحی قرار داشتند که بنا بود درآمدهای نفتی این کشورها به شدت کاهش یابد تا آن ها را مجبور کنند مواضع سیاسی شان را تغییر دهند و این کار را هم کردند و قیمت نفت را از بشکه ای بالای 110 دلار به زیر 30 دلار رساندند. در این جا آن ها فکر می کردند که در کوتاه مدت این سه کشور مواضع شان را تغییر می دهند اما دیدند که خیر!
بیش از یک سال از این توطئه نفتی می گذرد و نتیجه این شده که کشورهای عربی حوزه خلیج فارس قسمت عمده ای از درآمدهای خودشان را از دست دادند و با مشکل روبه رو شدند. لذا امروز شاهدیم برای اولین بار این کشورها با کسری بودجه روبه رو شدند و امسال عربستان چیزی حدود 90 الی 100 میلیارد دلار کسری بودجه دارد و عربستان مجبور شده یارانه را قطع کند و بنزین را پس از سال ها 40 درصد و برق را 23 درصد گران کند و بسیاری از یارانه ها یا قطع شدند یا کم شدند و این مسئله برای جامعه شیخ نشین خلیج فارس که عادت به رفاه مصنوعی کرده اند به این معنا که دولت با پول نفت به مردم یارانه می داد به هیچ وجه قابل تحمل نیست.
برای این جوامع قطعا این بحران اقتصادی یک موج تنش زای قوی خواهد بود و پیش بینی عربستان این است که اگر این وضعیت ادامه داشته باشد که احتمالا ادامه خواهد داشت به احتمال زیاد نارضایتی در بین مردم عربستان و نه فقط شیعیان به طور جدی گسترش خواهد یافت. لذا برای این که جلوی هر نوع مخالفتی را بگیرند از الان شروع کردند با سیاست مشت آهنین با مخالفین برخورد کردند تا بتوانند جریان معارض را بترسانند و مرعوب کنند تا فعالیتی نکند.
برای این کار آمدند هم از سنی ها کشتند و هم از شیعیان ولی چرا آقای نمر را کشتند؟! با این که ایشان اقدام خاصی نکرده بود و اصلا در حد اعدام نبود و تنها انتقاد زبانی بود و ایشان نه رهبر حزبی بود و نه تشکیلات مسلحی داشت.
از طرفی چون می دانستند وقتی شما 43 عضو داعش و القاعده را اعدام می کنید در واقع یک نوع تقابل با اهل سنت پیدا می کنید برای همین یک طراحی توطئه کردند که آیت الله نمر و سه جوان شیعه دیگر را با این افراد اعدام کردند و از سویی می دانستند که جهان تشییع به خصوص ایران ساکت نمی نشیند و یک تقابلی بین عربستان و ایران پیدا می شود و عربستان پرچم دار جهان اهل سنت می شود و ایران نیز نماد جهان تشییع خواهد شد و برای این مسئله طراحی کردند و آماده بودند و به طور کامل هم انجام شد و متاسفانه ما در داخل بازی خوردیم.
یعنی الان قرائن و شواهد حاکی وجود دارد که عربستانی ها به نحو حداقل غیرمستقیم در حمله به سفارت دست داشتند. اما چگونه؟ بر اساس اطلاعات و قرائن دقیق اولا یک هفته قبل از این واقعه سفارت عربستان از وزارت خارجه ما درخواست کرده که موانع حفاظتی که در مقابل سفارت قرار داشت جمع آوری شود.
در اقدام دوم چند روز قبل از این که این حادثه اتفاق بیفتد سفارت عربستان طی اطلاعیه ای به همه سفارت خانه های مستقر در تهران اعلام می کند که بنا دارد تمامی خودروهای خود را بفروشد که این مسئله هم نشان می دهد که این ها می دانستند بناست اتفاقی رخ دهد و در واقع برنامه ای داشتند و براساس این برنامه داشتند آماده می شدند.
در همان شبی که متاسفانه آن اتفاقات تحت تاثیر احساسات و برنامه ریزی قبلی بعضی از عناصر روی داد و به سفارت حمله شد ما دیدیم بلافاصله دیپلمات های عربستان از ایران خارج شدند. در حالی که معمولا در این مواقع حداقل 48 ساعت وقت می خواهند تا وسایل و اسناد و مدارک را جمع کنند ولی همه این کاها از قبل انجام شده بود و این ها به دبی رفتند و بعد از دبی می خواستند به ریاض بروند که به محض ورود به دبی وزیر خارجه قطع رابطه با ایران را اعلام کرد.
یعنی حتی منتظر نشد که دیپلمات هایشان به ریاض برسند که این نشان می دهد در این حادثه نقشی داشته اند که البته باید جزییاتش را دستگاه های اطلاعاتی و انتظامی که پرونده را دنبال می کنند اعلام کنند ولی شواهد مشخص است یک عده جوانی که جوانان خوبی هم بودند ولی تحت تاثیر احساساتی که در حادثه منا شدیداً علیه عربستان تحریک شده و واقعا مردم نفرت شدیدی از آل سعود داشتند که با شهادت آیت الله نمر صد چندان شد متاسفانه آن اتفاقی که نباید افتاد.
نباید به این معنا که مقام معظم رهبری فرمودند ما نباید در زمین دشمن بازی کنیم و دیدیم دقیقا همان اتفاق افتاد و عربستان می خواست این مسئله را شیعه و سنی کند و به دنبال این بود که بحث سفارت را تا می تواند بزرگ کند تا بحث اعدام آیت الله نمر به حاشیه برود. اگر حادثه سفارت نبود ما مدعی بودیم و عربستان متهم بود ولی وقتی حادثه سفارت رخ داد آن ها مدعی ما شدند و ما متهم شدیم متاسفانه.
در نهایت الان شاهدیم که با این وقایع رخ داده اولاً بحث آیت الله نمر به طور کلی به حاشیه رفت و دیگر بحث ایشان در مجامع بیان نمی شود. از طرفی سعودی ها توانستند سه بیانیه در شورای امنیت، شورای همکاری خلیج فارس و اتحادیه عرب بر علیه ما بگیرند. البته درست است این بیانیه ها عملا تاثیری ندارد ولی از نظر جو سیاسی روانی یک شکست برای ما محسوب می شود. ما که می توانستیم یک جو جهانی علیه اقدامات آل سعود درست کنیم و عربستان را در یک زاویه قرار بدهیم و محکومش کنیم ولی حالا ورق برگشته و ما باید از خودمان دفاع کنیم.
باید بدانید که در حال حاضر وضیعت ما بدتر از زمان جنگ تحمیلی نیست بلکه بسیار بهتر هم است. در جنگ تحمیلی ما یک کشور بودیم و دنیا علیه ما متحد شده بود به غیر از سوریه و یکی دو کشور دیگر که با ما هم پیمان بودند ولی ما در ابتدای انقلاب اسلامی که نه سپاه پاسداران شکل گرفته بود و ارتش هم دچار تغییر و تحولات مفصلی شده بود و آمادگی جنگ نداشت در آن شرایط غافلگیر شدیم و بخش هایی از کشورمان به دست دشمن افتاد ولی ما موفق شدیم با مقاومت و ایثار و شهادت طلبی نگذاریم یک وجب از کشورمان جدا شود و تمام این توطئه را خنثی کردیم.
الان آن صدام که به ما حمله کرد کجاست و ما کجاییم! ظاهر قصه این است که منطقه پر از بحران است اما ما خداوند متعال را شکرگذاریم در این منطقه بحرانی ایران ثبات و آرامش دارد که باز لطف الهی است و هم با تلاشی است که دستگاه های امنیتی و نظامی و انتظامی می کنند و سیطره دارند و جلوی این نوع اتفاقات را می گیرند.
از آن طرف دید دشمن در مورد ما جالب است. آن ها معتقد نیستند ایران یا محور مقاومت در زاویه قرار گرفته بلکه برعکس می گویند ابتکار عمل دست این هاست. تلاشی که شد تا نظام سوریه سرنگون شود و بعد از گذشت 5 سال الان دنیا می گوید این گروه های تکفیری دشمن ما هستند و نه نظام سوریه کم دستاوردی است. اخیراً وزیر خارجه فرانسه گفت بشار اسد خطری برای امنیت ملی فرانسه نیست بلکه این گروه های تکفیری هستند.
در عراق هم درست است ما الان از این منظر ناراحت هستیم که چرا دولت فعلی عراق به خصوص نخست وزیرش آن صلابت و ایستادگی لازم را ندارد. اما شما وضعیت عراق را با دو سال پیش مقایسه کنید که بغداد و کربلا در خطر سقوط قرار داشت! الان همه متفق القول هستند که از سامرا تا بصره امن است. الرمادی هم آزاد شد و برای فلوجه و بعد موصل هم برنامه ریزی شده است. بنابراین این طرف مقابل است که گام به گام عقب نشینی می کند.
ولی فعلا پول دارند و یه آدم جوان ناپخته و ماجراجو هم در عربستان حاکم شده و بدانید کارهایی که می کنند از موضع قدرت نیست بلکه از موضع ضعف است. یعنی اعدام آیت الله نمر از موضع ضعف بود. اعدام یک فرد پیر برای نظام عربستان که کاری ندارد مثل آب خوردن است ولی چرا باید یک نظامی با این عرض و طول و با این ثروت و قدرت از یک فرد بترسد؟! این نشان می دهد نظام وضعیتش از دید خودش وضعیت باثباتی نیست و به سمت بی ثباتی پیش می رود و می خواهد این گونه از این وضعیت جلوگیری کند که نتیجه معکوس می دهد.
بهتره از این تحلیل ها بیشتر بشه
انصافا ایشن و رویوران عالی هستند امیر عبدالهیان که هم که جای خود دارد