گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو؛ فرج الله سلحشور اخلاقی ترین مرد سینمای ایران بود. مردی که حقیقت را فدای مصلحت نکرد و سر آن را جلوی پای هنجارهای جمعی طبقه متوسط، نَبُرید. حرف درستش را زد. آن را سر دست گرفت. به صحبت هایش افتخار کرد و با همه بدخلقی ها و کژرفتاری ها ساخت. بعد از انتقاد، به سمت عمل هم رفت. یک گوشه ننشست و زانوی غم در بغل نگرفت. مدام غُر نزد که چرا سینمای ما این را ندارد و اینطور نیست. مثل برخی از ماها فقط نقد نکرد. خودش آستین بالا زد، قصه گفت، بازی کرد، تئاتر روی صحنه برد و مشهورترین فیلم های تاریخ سینمای ایران در میان ملت های دنیا را ساخت. سلحشور یک ژانر جدید را در سینما پایه گذاری کرد. سینمای قرآنی. سینمای حقیقت.
این مرد می توانست مثل خیلی های دیگر بیخیال سینمای فاسد شود. فیلمش را بسازد. صدایش هم درنیاید و آسه برود و آسه بیاید تا هیچ گربه ای هم شاخش نزند! اما سلحشور مرد این فیلم بازی کردن ها نبود. فیلم می ساخت اما ادا درنمی آورد. می خواست قرآن را تصویری کند. از نمایش «صبر ایوب» تا پروژه بزرگ «حضرت موسی (ع)» و در میانه ی اینها «اصحاب کهف» و «یوسف پیامبر (ع)» را متعلق به خود نمی دانست. می گفت این ها داستان های واقعی و حقیقی هستند که توسط من فقط جمع آوری و تدوین شده اند. حتی به همین هم قناعت نمی کرد. می گفت اصلا «من»ی وجود ندارد. مشکل از همین «من من» کردن ها شروع شد. خودش را کمتر از آن می دانست که حتی فضای فیلمش را به دلخواه خودش تغییر دهد. این آدم ذوب در داستان های «الله جل جلاله» شده بود. داستان ها را نمی شنید؛ می نوشید.
باید جایزه ای به نام او ثبت شود و آن را به اخلاقی ترین فیلم های سینما، تقدیم کرد. اخلاق را اگر به معنای عمل به هنجارهای خودساخته ی یک جمع تعریف کنیم، آری؛ او اخلاقی نبود. اما اگر اخلاق را فراتر از این مقوله ها بدانیم و زیرمجموعه ی عدالت تعریف شود، تازه می فهمیم چه اخلاق مداری را از دست دادیم. سینمای فاسد، رشد انسان ها را محدود می کند، مثل مردابی که ساقه های ظریف جوانه های نورسته را می خشکاند. مثل لجنزاری که بوی خوش و فضای نشاط انگیز را از بین می برد و به جای معطرترین گل ها، به بدبوترین ها فرصت رشد می دهد. اینجاست که عدالت معنا می شود. عدالت یعنی از بین بردن همین فسادها که وقتی جوانِ مومنِ بااستعدادِ تحصیلکرده، خواست قدم در این وادی بگذارد، همه چیزش را از دست ندهد. آن بازیگرعفیف نگوید که «به خاطر فساد نمی تواند در این سینما کار کند» و آن بازیگر دیگر نگوید که «اجازه نمی دهم دخترم به این سینما قدم بگذارد.» نجات گروهی از دام بلا، اخلاقی نیست؟! اخلاق یعنی همراه و همرنگ دیگران شدن؟! اخلاق منهای عدالت، یک چیز لوس و مسخره است که تنها برای تایید وضع کنونی به کار می رود و دردهای جامعه را مداوا نمی کند.
سلحشور را بوق های تبلیغاتی «اخلاق مدارانِ بی اخلاق» می خواستند آدمی خشن و عصیانگر نشان دهند که علیه یک سینمای پاک شوریده است! اما مردم می دانستند با چه کسی طرف هستند. لیست هایی تهیه کردند علیه این کارگردان. شکایت نامه نوشتند. چند بازیگر خانم زیرش را امضا زدند. بعد هم در نهایت بی اخلاقی، او را متهم کردند به دزدی فیلمنامه. مرد اخلاق سینمای ایران، آرام، همچون اقیانوسی تمام این تهمت ها و افتراها و فشارها را در خود حل کرد. هیچوقت مثل آنها نشد. حتی علیه مخملباف وقتی موضع می گرفت، ویژگی های مثبت ش را می شمرد. اما هیچکس در این سینما (جز معدودی) او را نفهمیدند. این جماعت بی اخلاق، می خواستند او را تحریم کنند. روی صورت هایشان ماسک های لبخند زدند تا کسی وضع اسفناک پشت پرده سینما را نبیند. بعد هم با انگشت اتهام، او را که بدون ماسک در جشن بالماسکه آنها می رفت، نشانه گرفتند.
«کارگردان بزرگترین تجربه های سینمای ایران» را که در ده ها کانال تلویزیونی کشورهای مختلف، سریال یوسف پیامبرش پخش شد، در کشور خودش بایکوت کردند. یک روز به من گفت: «مرا حتی حزب اللهی ها هم می زنند!» می گفت: «در یکی از مراسم هایشان مرا دعوت کرده اند و گفتند پول می دهیم که دیگر حرف نزنی!» می گفت: «آن لحظه بغض گلویم را گرفت.» حتی وقتی که این ماجرا را تعریف می کرد، بغض گلویش را گرفته بود. چه باید کرد با اینطور تفکرات محافظه کارانه ای؟! حزب اللهی اگر محافظه کار شود، باید فاتحه ی انقلاب را خواند. اما این مرد، فاتحه ی محافظه کاری را خوانده بود.
او رفت. روی دست صدها نفر که به لیست های «اخلاقمداران بی اخلاق» توجهی نکردند. از کنار شکایت های ممتد آنها، پاپوش های مفصل شان، طعنه و دشنام های پی در پی و تحریم های بسیارشان، بی اعتنا گذشت. فکر می کردند با این کارها سکه ی ناب راوی داستان های قرآنی از اعتبار می افتد. اما مردم دنبال حقیقت بودند. دنبال «سینمای سلحشور» می گشتند. از فردا این آقایان و خانم ها، باید جواب مردم را بدهند. شماهایی که پاک هستید و سینمای شما هم بهترین سینمای دنیاست، اگر می توانید یک فیلم قرآنی با همان قدرت بین المللی بسازید. اصلا فیلم و سریال نمی خواهد، اگر می توانید یک پلان، با همان اخلاصی که باعث شده هر روز در دنیا یوسف پیامبر (ع) پازپخش شود، روی پرده ببرید. اما نمی توانید! نه اینکه نخواهید، بلکه نمی توانید. دلیلش همان چیزی است که مرحوم سلحشور گفت.
خیلی باید بگذرد که سینمای سلحشور دوباره جان بگیرد. سینمای حقیت گویی و از قرآن نوشتن. غرق شدگان در تکنیک، نمی فهمند این جمله ی «ابوالقاسم طالبی» را که گفت: «گور بابای برادران لومیر و سینماشان اگر قرار باشد اهداف انقلاب اسلامی و خون شهدا پایمال شود.» سلحشور اگرچه فیلم و سینما را می شناخت اما مرعوب آن نبود. می گفت «من یک معلمم که می خواستم قصه بگویم.» از بستگانش خواست او را در قطعه هنرمندان دفن نکنند. او را بردند در صحن امامزاده جعفر (ع) در کنار شهدای گمنام به خاک سپردند. گمنام بود. هیچ امضایی از خودش زیر آثارش نگذاشت. نمی خواست بگوید این نوع کار خاص، این نوع روایت خاص، این طور حرف زدن و گریم خاص، متعلق به من است. هرچه از قرآن بود، می ساخت.
جای خالی فرج الله سلحشور فعلا در بحبوحه ی لیست ها، معلوم نمی شود. در شلوغ بازی های آدم هایی که اعتقادی به اخلاق ندارند و مدام اخلاق-اخلاق می کنند. در غوغاسالاری مردان و زنانی که با آرایش و شکلک می خواهند جای خود را در دل مردم باز کنند. جای خالی سلحشور وقتی حس می شود که یک نفر، شاید یک پسربچه، برخیزد، دستش را بالا بگیرد، انگشتش را سمت بیلبوردهای بزرگ سینما نشانه برود و با صدای بلند داد بزند: بابا! بابا! این ها لباس نپوشیدند!
شکست مقدمه پیروزیه خداییش یکم اصول گرا ها مغرور شدن
تَکرار می کنم چه ربطی داشت ؟!