گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو سفر ویژه ای بود.به تعبیر دوستان، بنا بود توشه یک سال زندگی مان بسته شود.به رسم قدیم ها،هر از گاهی بچه حزب اللهی های دانشگاه محل تجمیع برنامه ها را رو به روی نمازخانه یا مسجد دانشگاه تعیین می کنند تا یک وقت فراموش نکنیم که مسجد سنگر است و این سنگر ارزشمند میان آمفی تئاتر ها،سالن های همایش و... خدایی ناکرده گم شود.
رفته رفته بچه ها هم جمع می شدند تا سوار اتوبوس شویم. دانشگاه خالی شده بود. خیلی کم دانشجویانی دیده می شدند که به قصد تحصیل به دانشگاه مراجعه کرده باشند؛و این یک درد بزرگ آموزشی ست که چرا محیط علم آموزی ما "دانشجو گریز" شده است که دانشجویان از تاریخ 20 اسفند لغایت 20 فرودین دانشگاه را با بهانه های مختلف ملغی می کنند؟هر چند هم سفری های ما بنا داشتند از محیط علم آموزی آکادمیک و غربی به دریایی از علم و معرفت قدم گذارند که کار کشته ترین اساتید روزگارهم،دانشجوی ردیف آخر کلاس آن می باشند.
به سمت قم و جمکران:
کم کم رفقای قدیمی و جدید که از صبح آن روز با هم آشنا شده بودیم از راه رسیدند و اتوبوس حرکت کرد.طبق رسم متداول مسیر حرکت عشاق،حرم مطهر حضرت معصومه(سلام الله علیه)و مسجد مقدس جمکران در اولویت قرار می گیرد تا رخصتی از امام عصر(عج الله تعالی فرجه الشریف) در ابتدای راه گرفته شود.
عجب شبی هم بود،آن شب!
1400 سال پیش ناکثین و منافقین همان عصر، حرمت مادر شکستند که تاکنون پشت نویس پیراهن غیرتی ها فقط یک جمله است:
"می رویم تا انتقام سیلی مادر بگیریم"
از قضا بخت با ما یاری کرد تا این شب را در حرم دختر پاک این خاندان سپری کنیم؛شاید التیامی باشد بر زخم مخفی بودن قبر حضرت مادر...
بعد از عرض سلام به حضرت معصومه(سلام الله علیه) و اقامه عزا در حرمش،زیارتی کردیم از قبر عارف و دل سوخته معاصر،آیت الله بهجت(رضوان الله علیه)که حقیقتا یادگار شگرفی در میان ما از نسل اولیاء الله بود.در همین حین استغفاری هم کردیم برای مرحوم منتظری که قبرش هم جوار آرامگاه آیت الله بهجت بود و متاسف شدیم از سرنوشت خلصینی که با انحراف از خط امام(ره) بر گذشته پاک خود خط بطلانی کشیدند.پس از راز و نیاز با حضرت معصومه راهی مسجد جمکران شدیم و از آن پس نیز اجازه گرفتیم از امام حاضر و حی که سفر عارفانه و عاشقانه خود را آغاز کنیم.
روز دوم-مسیر خرم آباد:
یکی از مفید ترین زمان هایی که در فضای اردوهای دانشجویی به وجود خواهد آمد،بازه زمانی ست که در مسیر رسیدن به مقصد طی می شود.عموما در این زمان ها اتفاقاتی مثل پخش فیلم،مستند،کرسی آزاد اندیشی و... رخ خواهد داد که اردوی ما هم از این امر مستثنی نبود.
ساعات اولیه به سخنرانی و عزاداری روحانی کاروان گذشت که از حق نگذریم وجود چنین شخصی در اردو بسیار موثر است.پس از آن مستندی از دریچه تلویزیون اتوبوس پخش شد که روایت گر حقایق پنهان جامعه امروز ما بود.
33 سال سکوت!
مستند خوش ساخت حسین شمقدری که پیرامون زندگی جانبازان 8 سال دفاع مقدسی بود که اکنون در کشور های غالبا غربی زندگی می کنند.ماجرای این مستند از آن قرار بود که زندگی یک جانباز معزز سوژه داستان قرار می گیرد و در کنار آن شرح فاجعه ای را صورت می دهد که یقینا گریبان گیر مسئولین بنیاد شهید و دیگر آقایان خواهد شد.علاوه بر این مسئله در قسمتی از این مستند گریزی نیز به مسئله اشرافیتی می زند که امروزه در مسئولین و خانواده های آنان ریشه دوانده است.
پس از پایان این مستند یکی از مسئولین بسیج دانشجویی پشت تریبون می رود و به نقد و بررسی این مستند می پردازد.همین مسئله زمینه ساز کرسی آزاد اندیشی می شود که شرح و بسط آن یقینا در این مجال نمی گنجد.اما بنظر می رسد که چاره اندیشی برای موضوع اشرافیت و مبارزه فقر و غنا علاوه بر کرسی نیاز به اقدام عملی و عینی هم خواهد داشت.
روز دوم-انتهای شب:
پس از قریب 36 ساعت صبر،سرانجام دژ خرمشهر اولین مقصدی بود که کاروان شب را میهمان آن شد.شاید اولین اتفاقی که همه جمع را متحیر کرد،استقبال گرم و برادرانه خادمینی بود که درآنجا حضور داشتند.البته باید حق هم داد؛کسانی که تا چند روز قبل بجز رابطه سرد و مجازی حرف و حدیثی ندیده بودند،باید هم از این رفتار متعجب می شدند.خلاصه شب اول با یک افتتاحیه کوچک در همان دژ که محل رشادت های بزرگی هم به شمار می آید به پایان رسید.
روز سوم-اروند رود:
اولین یادمانی که امسال کاروان راهیان نور دانشگاه دولتی بجنورد،بازدید کرد،منطقه ای بود که متاسفانه این روز ها با نام منطقه آزاد اروند شناخته می شود.به تعبیر دیگری یادمان عملیات والفجر هشت که تقریبا قسمت زیادی از آن به بازارچه اروند و ... اختصاص پیدا کرده است.
از این گلایه ها بگذریم،راوی عملیات با آغاز روایت گری خود،دریچه ای را به دل مستمعین باز کرد که شاید این روز ها بسیار زیاد از آن غفلت می شود.این دریچه موضوعی نیست جز اعتماد به خدا.
متاسفانه در زمانی که اعتماد به "کدخدا" مد شده است،سخن از عملیات والفجر هشت و اتفاقاتی که در آن افتاده است،شاید خنده دار باشد.واقعا در دوگانگی فکری کسانی که تصور میکنند قدرت برتر با کسی ست که مهمات بیشتری دارد عبور از اروند رود با دست خالی بی معناست! یا باور اینکه در این عملیات پیروزی قاطع نصیب امت حزب الله شود برای افرادی که با قطعنامه 598 بر این پیروزی ها آتش زدند،امری غیر ممکن خواهد بود.
خلاصه کلام این است که در این منطقه، تجلی اعتماد و توکل بر خدا در کنار برنامه ریزی دقیق،عقل محاسبه گر مادی را به مسلخ نابودی می کشاند.
بعد از ظهر روز سوم-نهر خیّن:
ادامه مسیر روز سوم به نهر خین ختم شد.محلی که هنوز هم می شد آثار بجا مانده از عملیات کربلا چهار را در آن به چشم دید.عملیاتی که با دسیسه عواملی داخلی و خارجی(همان عواملی که به تعبیر حاج حسین یکتا در فتنه 88 رد پای آنان را پیدا کردیم)به شکست انجامید. مظلومیت از جای جای این منطقه به چشم می خورد.بعد از روایت گری حاج حسین یکتا در کنار نهر،کم کم به سوی ماشین سرازیر شدیم تا فیض روز اول را در کنار شهدای شلمچه کامل کنیم.
نماز مغرب و عشا روز سوم-شلمچه:
همان طور که انسان ها از درجات متفاوت تقوا برخوردار می باشند،اماکن نیز همان گونه است.بر اساس آن قاعده فقهی که می گوید:شرف المکان بالمکین؛شلمچه جنسش از دیگر مناطق مرغوب تر بود.کمتر کسی پیدا میشد که در شلمچه دلش را جا نگذارد،مخصوصا زمانی که باد از سوی حرم اباعبدالله شروع به وزیدن کند.
بچه ها روی زمین افتاده بودند اما این زمین خوردن با دیگر زمین خوردن ها متفاوت بود.گاهی شیطان چنان ما را به زمین می زند که بلند شدن مجدد تلاش می خواهد،زهد می خواهد،گریه می خواهد و...؛اما جنس خاک این جا به گونه ای ست که زمین خوردنش بلندت می کند،پروازت می دهد و محرکی خواهد بود تا دروازه های آسمان به روی تو باز شود.
یک اتفاق بسیار زیبایی که در این منطقه به چشم خورد،عهد اخوتی بود که میان بچه ها بسته شد،تا در مسیر حفظ انقلاب اسلامی از جان خود گذر کنند.
شب به یاد ماندنی بود که یقینا هیچ وقت از خاطرات ما پاک نمی شود.
صبح روز چهارم-طلائیه:
به قول یکی از دوستان،طلائیه عجب طلا ئیه...
مگر می شود گوشت و خون و پوست شهدا در فضایی منتشر شود و دل انسان ها را با خود نبرد؟ اصلا به اعتقاد زیست شناسان علامت زنده بودن موجودات،تاثیر گذاری آنان بر محیط است. بر چه مبنایی می توانیم از شهیدی که انسان ها را از جای جای جهان به این مناطق می کشاند،مرده بگوییم و خودمان را زنده بپنداریم؟!
یقینا این پندار اشتباهی ست که تصور کنیم شهید مرده است؛بلکه او زنده است و این ما هستیم که مرده ایم...
ظهر روز چهارم-منطقه عملیاتی هویزه:
عموما هر قشری با قشر خودش بیشتر مانوس می شود،زمانی که شنیدیم این یادمان معراج گاه 72 تن از شهدای دانشجوی انقلاب اسلامی بوده است،حال و هوای ویژه ای پیدا کردیم؛مخصوصا زمانی که روایت گر اردو از تنهایی این شهدا و خیانت برخی آقایان در حق این عزیزان برای ما روایت کرد.
حسین علم الهدی نمونه واقعی یک دانشجوی انقلابی و مومن بود.کسی که علاوه بر محتوایی بودن،اهل مبارزه و قیام می باشد و مطالعات خود را نه در عالم انتزاع که در عالم واقعیت دنبال می کند.خیلی از انسان ها هستند که مطالعات وسیعی دارند،اما زمانی آن مطالعه ارزش پیدا می کند که در مسیر مبارزه و جنگ جبهه حق علیه باطل باشد.
باران هم به کمک ما آمد تا غربت و مظلومیت این شهدا را دو چندان احساس کنیم و نفرین کنیم کسانی را که پشت این سربازان خمینی را خالی کردند.
بعد از ظهر روز چهارم-دهلاویه:
و اما شهید چمران...
عارفی که در سنگر دانشگاه به بالاترین سطوح معنوی دست پیدا کرد نه در گوشه غار و خانه نشینی.انسانی که اثبات کرد در قطب فساد عالم هم -یعنی آمریکا- می توان سالم بود،اگر یاد خدا را در دل زنده نگه داشت.
مصطفی چمران الگوی مناسبی ست برای اساتاید و اهالی علم.الگویی که اثبات می کند بدست آورن بالاترین مدارج علمی هیچ منافاتی با حفظ ارزش ها و اعتقادات مذهبی ندارد.کم انسانی می توانیم پیدا کنیم که به رتبه علمی مصطفی چمران نزدیک شده باشد و یقینا کمتر انسانی می توانیم پیدا کنیم که به درجات زهد و تقوای آقا مصطفی رسیده باشد.یقینا چمران مثال نقضی ست برای جبهه عقیم روشن فکری که خیال می کند با بدست آوردن مدارج علمی عالیه،دین و مذهب را باید کنار گذاشت.
حاشیه این زیارت گاه معنوی،حضور روایت گری بود که هم رزم شهید چمران است.یکی از سرهنگ های بنام ارتش که همراه مصطفی چمران به آمریکا رفته است و پس از تحصیل، خود و علم حاصل شده را صرف جبهه انقلاب اسلامی می کند.به تعبیر این مرد بزرگ(که خدایش حفظ کند) نمک آمریکایی ها را خوردیم،اما نمک دان آنها را شکستیم...!
و چه زیبا هستند انسان هایی که نمک دان دشمن را می شکند نه اینکه نمک پرکن آنان شوند.
شب چهارم-پادگان میشداغ:
آخرین برنامه این روز که مصادف بود با چهارشنبه آخر سال و شور و هیجانات خاص خودش،پادگان تکاوری ارتش جمهوری اسلامی است.مسئولین کاروان وعده داده بودند که برنامه ویژه ای برای این شب در پیش داریم.که حقا هم همین طور بود.
بعد از اقامه نماز و صرف شام،آماده شدیم تا برادران ارتشی رزم شبانه ای را برای کاروان اجرا کنند.معمولا در این زمان ها هر کسی صاحب ادعا می شود و از خاطرات تیر و تفنگی می گوید که شاید اصلا وجود خارجی نداشته است.
هر چه که بود تا ثانیه های بعد از شروع عملیات شبیه سازی شده طریق القدس پنبه شد.افرادی که بیشتر ادعا داشتند،بیشتر در دل تاریکی جیغ و فریاد می کشیدند. حقیقتا شبیه سازی خوبی صورت گرفته بود و مسیر حرکتی که در دل تاریکی و از میان کوه ها طراحی شده بود هر انسانی را به یاد شب های عملیات می انداخت؛صرفا یک تفاوت کوچک در آن دیده می شد.درست است که صدای انفجارات بسیار شباهت به واقعیت داشت،اما ما یقین داشتیم که هیچ اتفاقی برای هیچ کس نمی افتد ولی شب عملیات هم می توان چنین تضمینی را به کسی داد؟
بعد از طی مسیری که دلهره آور بود،در دل تاریکی و میان کوه ها نشستیم و مسئول کاروان چند لحظه ای را در سکوت مرگ بار شب برای ما مناجات کرد.مناجاتی که بعد از آن همه ادعا به ما اثبات کرد بدون تقوا و گریه در بارگاه احدی،هیچ قوایی نمی تواند ترس را از دل رزندگان اسلام بیرون کند.
صبح روز آخر-فکه:
بچه ها کم کم متوجه شده بودند که این یادمان آخرین منطقه ای ست که حال و هوای شهادت و رشادت را می دهد و پس از آن باید دوباره به هوای آلوده شهر ها بازگشت و معلوم نیست که تا سال آینده چه اتفاقی رخ می دهد؛چند نفر زنده هستند و چند نفره مجدد توفیق پیدا می کنند تا در این اردو شرکت کنند.
آخرین روز بود،اما گویی اولین روز مبارزه حقیقی بچه های کاروان با شیطان بزرگ به حساب می آمد.
سوای از ارجحیت زمان،مکان هم بسیار به یادماندنی بود.مکانی که هم مقتل شهید آوینی به حساب می آمد و هم عروجگاه 120 شهید تشنه لب بود.علاوه بر این وعده مسئولین کاروان هم که ابتدای اردو گفته بودند بنا بود در این روز محقق شود.
قرعه کشی کربلا...
به تعبیر شهید آوینی،بودن در کربلا برای کسی ارزش ایجاد نمی کند،زیرا شمر هم در کربلا بود؛ملاک ماندن در کربلاست که کمتر کسی به این درجه توفیق پیدا می کنند و یقینا هر کسی به این مرحله رسید،شهید خواهد شد.همان طور که آوینی شهید شد،همانطور که حسین خرازی به شهادت رسید و همان طور که مصطفی احمدی روشن بال گشود.
زمان، دروازه شهادت را به روی هیچ کسی نخواهد بست صرفا ورودی آن تغییر می کند.شهادتی که یک روز در میدان کارزار نصیب انسان ها می شد،امروز در میدان علم یارگیری می کند.و ما هم عهد شدیم که تا آخرین نفس پای این انقلاب بمانیم و هر سنگری که انقلاب اسلامی به آن نیاز داشته باشد را پرکنیم.
مزد رشادت برای انقلاب اسلامی کمتر از شهادت نخواهد بود و همراهی امروز سید علی از همراهی دیروز روح الله و 1400 سال پیش علی بن ابی طالب اندکی کمتر نخواهد بود...
میلاد سالمی