کد خبر:۵۰۰۷۸۳
روایتی خواندنی از دیدار با جانباز مدافع حرم؛

شوخی‌های منشوری مدافعان حرم/ آن موشکِ «کورنِت» لعنتی/ مادری که فرزندش را نشناخت

حبیب فکرش را هم نمی کرد که قرار است چند دقیقه دیگر توی تویوتایی که او، «محمد اینانلو» و ۱۲ نفر دیگر نشسته اند، یک موشک «کورنِت» لعنتی اصابت کند تا...

گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو -فردین آریش؛ نامش حبیب است؛ حبیب الله عبدالهی. ما ولی مثل دوستانش «آقا حبیب» صدایش می‌زنیم. قرارمان با آقا حبیب ساعت 11 است. کمی دیرتر خودمان را می‌رسانیم جلوی واحد اول ساختمانی که نامش «مادر» است، در یکی از محله‌های گلشهر. از «ویلچرِ» جلوی ساختمان می‌فهمیم که آدرس را درست آمده‌ایم. مادرِ آقا حبیب، مهربانانه به داخل خانه تعارف مان می کند. همة تزئین روی دیوار خانه فقط دو قاب عکس است؛ یکی تصویر پدر آقا حبیب با ته چهره‌ای شبیه چمران و لباس نظامی و دیگری تصویری از امام و رهبر.

 

 

می‌رویم توی اتاق آقا حبیب که روی تختش دراز کشیده. به احترام ما نیم خیز می‌شود و با همه مان دست می‌دهد و احوال پرسی می‌کند؛ با همان دستی که انگشت اشاره‌اش چند روز پیش در گوشه‌ای از دنیا جا ماند و تنهایش گذاشت.

 

آقا حبیب متولد تیر 67 است و تا 3 سالگی مشهد بوده و مثل 2 تا از برادرها مداحی می کرده. می‌گوید: «ما چند نفر بودیم که با هم رفاقت چند ساله داشتیم. همیشه منتظر این روزها بودیم. می خواستیم بدانیم توی تکرار قطعی تاریخ کی نوبت امتحان ما می شود. می‌خواستیم بدانیم حرف و عمل مان یکی هست یا نه.»

 

دوست آقا حبیب برای مان چای می‌آورد؛ اسمش مرتضی است. می‌گوید از بین همه بچه‌ها رفاقت آقا حبیب و «محمد اینانلو» یک چیز دیگر بود. می‌گوید با هم بزرگ شدند، همکلاس بودند و هم محله‌ای و هم راز و هم آرزو.

 

 

آقا حبیب می‌گوید: «به خانواده نگفته بودم که می‌روم. نمی دانم کدام شیر پاک خورده ای اما به برادر بزرگترم خبر داده بود؛ به آقا مجید.» می گوید: «3 هفته بود که سر کار نرفته بودم. برادرم فهمیده بود دوره آموزشی می‌روم. یک شب صدایم زد و گفت: من مخالفم! آن شب تا ساعت 2، زیر باران، توی گلزار شهدای فدک راه رفتیم و حرف زدیم.»

 

آن شب آقا حبیب از زمین و آسمان برای برادرش حرف زد؛ از آرمان گفته بود و از جریان مقاومت اسلامی، از راهی که امام آغاز کرده بود؛ از مبارزه، از دفاع. خودش می‌گوید: دست آخر برادرم تسلیم شد و گفت: «برو!»

 

آقا حبیب اما برای رفتن بیش از برادر، باید مادر را راضی می‌کرد. باید از مادر اجازه می گرفت تا دلش قرص شود. مادر وقتی فهمیده بود حبیبش می‌خواهد برود، فقط یک جمله گفته بود: «بیخود کرده!» و آقا حبیب هم فقط یک سوال از مادر کرده بود: «اگر فردای قیامت جلوی حضرت زهرا (س) ازت پرسیدند، چرا 4 تا پسر داشتی، یکی را نفرستادی برای دفاع چه می‌گویی؟» و مادر گفته بود: «راضیم به رضای اهل بیت» و رخصت داده بود به رفتن حبیبش.

 

 

آقا حبیب رفته بود سوریه؛ با محمد اینانلو و چند نفر دیگر که بهشان می‌گفتند: گروه «جی 11». جمعی شاد و سرزنده؛ با شوخی های مجاز و منشوری! آقا حبیب می گوید: «جنس خاطراتی را که توی کتاب ها درباره بچه های دفاع مقدس خوانده و شنیده بودم، توی سوریه زندگی کردم.»

 

چند روز بعد برای آقا حبیب و رفقایش زمان «تکرار تاریخ» فرا می رسد؛ 21 دی؛ لحظة عملیات. آقا حبیب می گوید: «عملیات ما ایذایی بود؛ عملیات فریب. باید حواس دشمن را پرت می کردیم تا زمان عملیات اصلی شود.»

 

محمد اینانلو تیربارچی بود و آقا حبیب کمکش. هر دو منتظر و چشم به راه لحظه موعود. تک تیراندازهای دشمن، تپه های «خان طومان» را هدف می گیرند. یکی از بچه های تیربارچی شهید می شود. فرمانده داوطلب می خواهد. محمد و آقا حبیب پیش قدم می شوند. خودشان را به بالای تپه می رسانند. صدای صفیر گلوله گوش شان را پر می کند. محمد مدام جایش را عوض می کند. گلولة تک تیرانداز اما او را نشانه می رود. آقا حبیب فکر می کند رفیقش شهید شده؛ برادرش تنهایش گذاشته. چشمانش خیس می شود. محمد اما زنده است. لبانش تکان می خورد. آقا حبیب صدای «یا زهرا»یش را می شنود. می دود سمتش. هر طور شده چند متر عقب می کشدش. با محمد حرف می زند. می کوشد بخنداندش. خاطرات را برایش زنده می کند. زمان را می کُشد تا او را عقب بکشد. کمی بعد که محمد را سوار تویوتا می کند خیالش راحت می شود. آقا حبیب فکرش را هم نمی کرد که قرار است چند دقیقه دیگر توی تویوتایی که او، محمد و 12 نفر دیگر نشسته اند، یک موشک «کورنِت» لعنتی اصابت کند تا همه شهید شوند؛ همه جز او؛ جز نیمی از او؛ نیمی از جسم او که سمت راستش سوخته؛ سوی یک چشمش رفته و گوشت تنش ریخته. می گویند مادرش او را به سختی شناخته و چند روز طول کشیده تا «حبیبش» را به جا بیاورد.

 

 

روی دیوار اتاق آقا حبیب، عکسی هست از محمد اینانلو و دختر یک ساله اش. عکس دیگری هم هست که در آن هر دو رفیق رو به دوربین لبخند زده‌اند. آقا حبیب می‌گوید: «بیشتر شب‌ها خوابش را می‌بینم. راستی چند روز پیش تولد «محمدم» بود.»

 

پدر محمد برای پسرش مراسم می گیرد. بچه ها جمع می شوند. با اینکه دکتر قدغن کرده، آقا حبیب برای رفیق رفته اش نوحه می خواند و اشک می ریزد. مثل همة غروب های بعد از «محمد» که با آهنگ «کجایی» محسن چاوشی آرام می شود. آقا حبیب می گوید: توی دیدار رهبر انقلاب با مدافعان حرم، عکس سلفی خودش و محمد را به آقا داده و درخواست کرده که دعایی روی آن بنویسند؛ عکسی که رویش نوشته شده بود: «رفیقم کجایی؟»

 

 

از ساختمان «مادر» که بیرون می آییم، هیچ کدام حرفی نمی زنیم. توی ماشین چشمم به دوربین عکاس مان می افتد. دارد عکس هایی را که گرفته مرور می کند. صورت آقا حبیب توی همه عکس ها با لبخند است. انگار نه انگار هنوز 150 ترکش توی صورتش جا خوش کرده اند و هر از گاهی بازی در می آورند؛ 150 ترکش بازیگوش، یادگار آن موشک لعنتی.

 

پی‌نوشت: به زودی گفت‌وگوی تفصیلی خبرگزاری دانشجو با جانباز مدافع حرم، حبیب عبدالهی منتشر می‌شود.

ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
نظرات بینندگان
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۲۳ فروردين ۱۳۹۵ - ۱۴:۰۷
هم تو سوریه وهم تو کشور و خاک خودشون غریبن
229
0
ابوالفضل
Iran (Islamic Republic of)
۲۳ فروردين ۱۳۹۵ - ۱۴:۴۲
خدا عزتتون بده که روی هر چی مرده رو سفید کردین . اجرتون با حضرت زهرا(س).ماروهم دعا کنین مثل شما بیایم تو مسیر شهدا که این انتظار داره قلبمونو از سینه مون می کشه بیرون . التماس دعا رزمنده .
111
0
محمد
Iran, Islamic Republic of
۲۳ فروردين ۱۳۹۵ - ۱۵:۳۵
خوشا به حالتون . من آرزوی شهادت دارم ولی میدونم که بخاطر گناهانم لیاقتشو ندارم . توروخدا دعامون کنید
92
36
lمحمد
۲۳ فروردين ۱۳۹۵ - ۱۹:۲۲
محمد آقا ان شاءالله شهادت نصیبت بشه برادر .. برا شهادت ما هم دعا کن
محمد
۲۳ فروردين ۱۳۹۵ - ۱۹:۲۷
بنده حقیر متولد 1361 هستم .. اما حبیب آقا با اینکه از نظر سنی کوچیک تره اما راه شهادت را خیلی زود پیدا کنه ... ینی خدا خیلی دوستش داره که تو این راه قرارش داده ... حبیب آقا برا شهادت ما هم دعا کن ... هر چند دلم نمیاد برا دعا کنم شهید بشی اما شما حیف هستین که بدون شهادت از این دنیا برین برادر خوبم .... ان شاءالله هممون عاقبتمون ختم به خیر بشه
ناشناس
Germany
۲۳ فروردين ۱۳۹۵ - ۲۲:۱۱
جانبازان دفاع از حرم برگشتن تا بگن بعد از واقعه کربلا و جانبازی ها ، نهضت عاشورا ادامه داره.نکنه یه زمان فراموش کنیم که ...
متاسفانه فراموشی ، عاقبت خوبی نداره.
مدافع حرم بودن لیاقت می خواد که نصیب همه نمیشه .
39
0
مهدی
Iran (Islamic Republic of)
۲۳ فروردين ۱۳۹۵ - ۲۳:۲۲
سلام
یعنی هیچ تیتری جذاب تر از "شوخی‌های منشوری مدافعان حرم" نبود برای این مصاحبه ؟
خیلی بی خردی مطلبه انتخاب این تیتر
15
5
سرباز گمنام
Iran (Islamic Republic of)
۲۳ فروردين ۱۳۹۵ - ۲۳:۲۸
از جبرنگار محترم من باب تهیه این مصاحبه تشکر میکنم؛ اجرتان با حضرت زینب.
شما واسطه بین جامعه و این عزیزان مدافع هستید؛ خداوند به هر دوی شما قوت دهد؛ هم به شما خبرنگاران گرامی و هم به عزیزان مدافع.
به امید ظهور، پیش به سوی ظهور
48
0
حمید
Iran (Islamic Republic of)
۲۳ فروردين ۱۳۹۵ - ۲۳:۲۹
زنده باد مردان بی ادعا...زنده باد بسیجیان جان برکف این سرزمین... دوستی به من گفت راست است که به پاسداران نفری 30 میلیون تومان میدهند برای سوریه رفتن...خنده ام گرفت بچه های بی ادعایی که مدتها منتظرند را به خاطر آوردم و اون حق ماموریت معمولی... گفتم تو حاضری چند بگیری به سوریه بروی...راستی یادم افتاد به آقای ظریف و تیمشان که روزی 500هزارتومان حق ماموریت میگیرند برای رفتن به بهترین هتل ها و در نهایت هم حاج حسن مدال بهشان میده به همراه 100 سکه بهار آزادی فقط به ظریف ، 100 تا به صالحی و ... بعدم مردم بی خیال از کنارش میگذرند...ایرادی ندارد چون دنیا بجز بازیچه ای نیست ...یاحق
68
0
ck
Iran (Islamic Republic of)
۲۳ فروردين ۱۳۹۵ - ۲۳:۴۸
دخترهای این نسل هم یک ازمایش خ بزرگ را می گذرانند... متولدین 70 که حالا همسرشهدای مدافع حرم خوانده می شوند....و تکرار همیشگی تاریخ شهادت مردان خداو....ویک عمر صبوری همسرانشان در فراغ آنها.....بازهم انتخاب سخت ازدواج با جانبازان، کاری که30سال پیش شاید بسیاری از مادران این مرز وبوم انجام دادن....
50
0
AF
۲۶ فروردين ۱۳۹۵ - ۰۰:۳۳
این مسئله ای که شما گفتین خیلی وقته فکرمو درگیر کرده خدا رو شکر حرفش پیش اومد
ازدواج با جانباز انتخاب سختی نیست که میگین این مسئله هم مثل مقام جانبازی و شهادت ببخشید که اینطور میگم لیاقت میخواد
بنظر من کسی که از جونش برای دفاع از حریم اهل بیت و حفظ آبروی اسلام مایه میذاره خوشبختی این دنیا که هیچ اون دنیا هم تضمینه
p.h
Iran (Islamic Republic of)
۲۴ فروردين ۱۳۹۵ - ۰۸:۳۳
این تیتر چیه نوشتین؟؟!!!!!!!!!!
از شما بعیده بخاطر جلب خواننده تیتر دروغ می نویسن(منظور اینه که تو محتوا شوخی منشوری من ندیدم)
واقعا لازمه اینطوری تیتر بزنید اونم دورغ بفرضم درست باشه حالا باید شوخی های منشوریشون رو تیتر بزنید که چی
هرکسی حریم شخصی خودشو داره
من اخبار این سایت رو دنبال میکنم
یجا ادعای دین دارین یجا هر تیتری میزنین
نه فقط این خبر
خبرای دیگه رو هم میبینم که تیتر با محتوا نمیخونه
بعضی جاها دیدم غلط تایپی دارین این دیگه جای تعجب داره چطوری میشه خبری رو سایت بره ولی غلط تایپی داشته باشه
بعضی خبرهاتون ارزش گفتن ندارن
حواستون به نوع عملکردتون باشه
میخواین طرفدار جمع کنید این نوعش نیس به هر شکل و قیمتی
تلاشتون این باشه که حرف با عملتون یکی باشه وگرنه ........
موفق باشین
9
3
پربازدیدترین آخرین اخبار