یکی از اصلیترین و البته دشوارترین وظایف تحلیلگران سیاسی و سیاستمداران تحلیل و پیشبینی است. تحلیلگران و سیاستمداران با در نظر گرفتن شرایط و متغیرهای مختلف دست به پیشبینی میزنند.
به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری دانشجو، یکی از اصلیترین و البته دشوارترین وظایف تحلیلگران سیاسی و سیاستمداران تحلیل و پیشبینی است. تحلیلگران و سیاستمداران با در نظر گرفتن شرایط و متغیرهای مختلف دست به پیشبینی میزنند و بر اساس این پیشبینیهاست که انتخابها انجام میشود و واقعیتها شکل میگیرد.
پیشبینیها در عالم سیاست
باردیگر پیشبینیها متفاوت است، مسابقه اسبدوانی، پیشبینیها درباره اسب برنده تأثیری بر مسابقه و نتیجه آن ندارد، اما در عالم سیاست پیشبینیها تأثیر انکارناپذیری بر نتایج دارند و بر نحوه شکلگیری مسائل سیاسی اثر میگذارند. تحلیلگران سیاسی در سطوح کلان و بالا دست به تصمیمسازی زده و بلاواسطه زمینه تصمیمگیری سیاسی را فراهم میکنند و در سطوح خرد و اجتماعی، با تحلیلها و پیشبینیهای خود به نحوه نگرش و تحلیل جامعه شکل داده و عملاً بر سیاست تأثیر میگذارند. این موضوع در جامعه ایرانی که تقریباً هر کسی با هر سطح سواد و در هر جایگاهی خود را در امور سیاسی صاحب نظر و تحلیل میداند و از گعدههای چند دقیقهای در تاکسی گرفته تا جمعهای خانوادگی و محیطهای کاری و دوستانه و ... تحلیل مسائل سیاسی، گل سرسبد مباحث و گفتوگوهاست، کار تحلیلگران حرفهای دشوارتر میشود.
یکی از موضوعات که اکنون پیشبینی آن بسیار حائز اهمیت است نحوه رفتار دولت آمریکا درباره برجام است که تنها سه هفته تا موعد دونالد ترامپ رئیسجمهور آمریکا برای خروج از برجام یا اصلاح آن باقی مانده، برخی رخدادهای دیگر همچون حمله آمریکا با همراهی انگلیس و فرانسه به سوریه و نوسانات ارزی داخلی و... بر پیچیدگی صحنه رویارویی آمریکا و جمهوری اسلامی ایران افزوده است و این پیچیدگی کار تحلیلگران را برای پاسخ به پرسش کوتاه و ساده؛ «چه خواهد شد؟» سختتر کرده است. این نوشتار میکوشد با روشن کردن برخی زوایای تاریک و مبهم صحنه و طرح چند پرسش و پاسخ جزییتر، به یافتن پاسخ این پرسش عمومی کمک کند.
آمریکا چه میخواهد؟
دانستن اینکه هر یک از طرفها و بازیگران اصلی صحنه چه هدف یا اهدافی را دنبال میکنند، نقش مهمی در تحلیل و پیشبینی رفتار آنان دارد. دولت ترامپ در جایگاه اصلیترین تصمیمگیر در صحنه سیاست آمریکا در عرصه دیپلماسی و برخی اهداف اختصاصی چند طرح و هدف عمومی درباره ایران دارد که این دو حیطه در مواردی با یکدیگر تعارض داشته و ناهماهنگ هستند. ترامپ پیش از رسیدن به کاخ سفید در اغلب سخنرانیهای خود از دخالتهای صورت گرفته در خاورمیانه انتقاد کرده و گفته بود، دلیلی ندارد این همه در این منطقه هزینه کنیم، بنابراین باید نیروهای خود را خارج کنیم و هزینهها را کاهش دهیم؛ سیاستی که نام آن را «اول آمریکا» گذاشته بود. نزدیکی به روسیه و حل مشکلات با این کشور، یکی دیگر از سیاستهای اعلامی ترامپ بود، اما روند حوادث و تصمیمسازیها برای کاخ سفید، نتایج دیگری به ارمغان آورد.
از سیاست خروج تا تجاوز
دهم فروردین ماه در حالی که ایرانیان طبق سنت باستانی نوروز در تعطیلات طولانی خود بودند و اغلب رسانهها و مطبوعات کشور نیز منتشر نمیشدند، دونالد ترامپ رئیسجمهور آمریکا در «اوهایو» برای گروهی مهندس و مکانیک و کارگران دستگاههای سنگین سخنرانیای در زمینه زیرساختهای آمریکا ایراد کرد که در میانه آن از مرزهای کشورش فراتر رفت و به خاورمیانه پرداخت و گفت؛ آمریکا طی سالهای اخیر هفت تریلیون دلار در خاورمیانه هزینه کرده و در مقابل چیزی به دست نیاورده و عملاً این پول هنگفت هدر رفته است.
ترامپ در این سخنرانی به طور غیرمنتظرهای گفت: «ما داریم بر داعش غلبه میکنیم و به زودی از سوریه خارج میشویم، بگذارید حالا بقیه به این موضوع رسیدگی کنند. خیلی زود... خیلی زود... ما صد درصد آنچه برخی به آن میگویند خلافت یا سرزمین را خیلی زود پس میگیریم و از آنجا خارج میشویم و به کشورمان بازمیگردیم؛ جایی که به آن تعلق داریم و میخواهیم آنجا باشیم.» البته این سخن برای آنان که سخنرانیهای تبلیغاتی ترامپ در زمان رقابتهای انتخاباتی را به یاد دارند، چندان عجیب نبود، اما کسانی که خروج آمریکا از سوریه به هیچ عنوان برایشان خوشایند نبود، میدانستند که رگ خواب ترامپ کجاست؛ تقابل با باراک اوباما در هر زمینهای! و بازی را عوض کردند.
ناگهان یک هفته پس از اعلام موضع ترامپ درباره خروج از سوریه، اعلام شد که ارتش سوریه به شهر دوما در غوطه شرقی حمله شیمیایی کرده است. غول بیمنطق و ویرانگر رسانهای غرب حتی اجازه طرح این پرسش ساده و تعیینکننده را نداد که؛ وقتی 95 درصد غوطه شرقی آزاد شده و آخرین گروه تروریستها نیز قرار بود از دوما خارج شوند، اساساً چه نیاز و دلیلی وجود دارد که حکومت سوریهـ با آن همه تبلیغات منفی رسانههای مسلط غرب بر افکار عمومی جهان علیه آن و طرح اتهامات حقوق بشریـ دست به چنین کار احمقانهای بزند؟!
پاسخ چرایی اینکه چنین فرقی داده نشده ساده است، چون نباید اجازه داد ترامپ حتی به فکر عملی کردن تصمیم خود برای خروج از سوریه بیفتد. کلاهسفیدها که پارسال برنده جایزه اسکار در بخش مستند شده بودند، این بار نیز با کارگردانی سازمان اطلاعات مخفی انگلیس(MI6) فیلم دیگری را بازی کردند، هر چند این بار آنقدر عجله کرده و ناشیانه بازی کردند که بهزودی ماجرا لو رفت و مشخص شد، اساساً هیچ حملهای در کار نبوده است! مقاله رابرت فیسک تحلیلگر و روزنامهنگار مشهور انگلیسی در این باره جالب و خواندنی است.
البته پیش از لو رفتن، نمایش انگلیسی کار خود را کرد و بهانه را به دست ترامپ داد. بیش از یکصد موشک به سوریه شلیک شد و آنقدر این حمله از منظر نظامی بیارزش بود که حتی این نظریه قوت گرفت که همه برنامهها از پیش با روسیه هماهنگ شده و برای آنکه پس از آن همه رجزخوانی ترامپ، وجهه او حفظ شود، صرفاً موشکها شلیک شدهاند!
پیام موشکی به ایران؟!
اما در این میان برخی تحلیلگران نظر دیگری دارند و معتقدند پیام این موشکهای سهجانبه، خطاب به ایران بود که غرب حضور شما را در سوریه تحمل نمیکند. آمریکاییها در بعد منطقهای چند هدف را در قبال ایران دنبال میکنند، اهدافی چون:
1ـ تضعیف نقش ایران در سوریه با ایجاد اختلاف میان تهران و مسکو؛
2ـ دور نگه داشتن نیروهای مقاومت از مرزهای جنوبی سوریه و منطقه جولان؛
3ـ ایجاد مانع و تأخیر در یکسره شدن کار تروریستهای سوری با حمایتهای نظامی، سیاسی و تبلیغاتی؛
4ـ بیرون راندن ایران از سوریه (و عراق) چه در صحنه میدانی و چه سیاسی؛
5ـ تضعیف و انحلال نیروهای بسیج منطقه (فاطمیون، زینبیون، حیدریون و بسیج مردمی سوریه)؛
6ـ مهار اقتصادیـ سیاسی حزبالله لبنان و خلع سلاح آن؛
7- ایجاد اختلال و قطع کریدور زمینی ایران، عراق، سوریه و لبنان.
به طور عمده علت جنجال آمریکا علیه برنامه موشکی ایران نیز از این موضوع ناشی میشود که این قدرت بازدارنده به مثابه یک پشتوانه و ذخیره قدرت برای دستاوردهای منطقهای ایران به شمار میآید؛ قدرتی که همچون چتری محافظ مانع از تهدید و دیکته کردن مواضع آمریکا و متحدانش به محور مقاومت است.
تحلیلگران غربی معتقدند نقطه شروع و عزیمت آمریکا برای مقابله با قدرت منطقهای ایران، سوریه است و هرگز نباید میدان را به نفع تهران خالی کرد.
اهداف هفتگانه که ذکر آن رفت فوق ایدهآل به نظر میرسند، اما آمریکا برای رسیدن به آنها چه اهرمهایی را در اختیار دارد؟ موشکپراکنی اخیر نشان داد دست آمریکاییها در میدان عمل بسیار کوتاه و خالی است و اهرم مؤثری برای تحقق اهداف خود ندارند. آمریکاییها هنوز خود را درباره تجارب شکست خورده قبلی سرزنش میکنند. نشریه آتلانتیک بهمن ماه سال 95 در تحلیلی نوشت: «برای مثال جنگ عراق در 2003 برای گسترش دموکراسی [ البته از نوع آمریکایی آن!] به ایران بود، اما در عوض حکومت دینی ایران به عراق گسترش پیدا کرد!»
فارن افرز هم در تحلیلی مینویسد، از بین بردن محور مقاومت ناممکن است و نمیتوان آن را به عقب بازگرداند. همچنین حمایتهای اجتماعی مهمی در پشت نهادها و جنبشهای نظامی این محور وجود دارد که بسیاری از آنها مشتاق نبرد و جان دادن برای اهداف خود هستند. بدون شناخت این حقایق اعمال فشار بیشتر بر ایران و محور مقاومت با توجه به اینکه آنها دههها تحت نبرد یا وضعیت جنگی به سر بردهاند، دستاورد کمی دارد.
در جستوجوی گورباچف!
آمریکاییها که پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی، سرمست از این پیروزی خود را حاکم و یکهتاز بلامنازع جهان میدانستند، احتمالاً تصور نمیکردند رویارویی آنها با جمهوری اسلامی ایران چنین حیثیتی و تنگاتنگ شود. ادبیات تحلیلی و رسانهای آنان در این زمینه جالب و قابل توجه است و بیپرده این موضوع را اعلام میکنند که باید با همان راهبردی که شوروی را شکست دادیم، گورباچف ایران را یافته و این کشور را هم از پا درآوریم.
نشریه آتلانتیک در این باره مینویسد: «درباره برخورد با ایران موفقیتآمیزترین کتاب راهنمایی که دونالد ترامپ میتواند قرض بگیرد، همان کاری است که آمریکا در چند دهه برای مهار، مقابله و در نهایت شکست اتحاد جماهیر شوروی انجام داده است. جرج کنان نویسنده اصلی کتابی درباره این سیاست میگوید؛ شاخصه اصلی هر سیاستی در آمریکا باید مهار بلندمدت، صبورانه، قاطع و هوشمندانه با هدف مقابله با روسها با استفاده از نیروی تقابلی راسخ، در هر مقطعی باشد که نشانههایی از تجاوز به منافع یک جهان صلحآمیز و باثبات مشاهده میشود.»
«مایکل لدین» یکی از تصمیمسازان مشهور و ضدایرانی آمریکا به تازگی در نشستی در مؤسسه هادسون در این باره گفت: «ما بايد با آنها (مخالفان داخلی جمهوری اسلامی) به طور مستقيم صحبت کنيم؛ يعني عدهاي به ايران بروند، يا با آنها در جاي ديگري ملاقات کنند و ببينند خواستههاي آنها چيست و هم به طور غير مستقيم، يعني از طريق راديو و تلويزيون با آنها صحبت کنيم و ارتباط داشته باشيم. تکاندهندهترين موضوع براي من درباره رويکرد دولت ترامپ درباره ايران اين است که آنها برنامهها و افراد خود را در اين زمینه تغيير ندادهاند و همان برنامهها و افراد هستند که خيلي مؤثر و کارآمد نيستند. به نظر من دولت ترامپ بايد افراد بهتري را براي اين منظور منصوب کند. اگر به تاريخ شوروي نگاه کنيد، ميبينيد که اين مسئله درباره شوروي خيلي تأثیرگذار بود.»
«ريچارد گلدبرگ»، کارشناس ارشد و متخصص امور ایران در بنياد دفاع از دموکراسيها در همین نشست گفت: «ما ميتوانيم به تکامل سياست آمريکا در قبال شوروي تا فروپاشي نهايي شوروي نگاه کنيم. در واقع مقايسههاي زيادي در اين خصوص با وضعيت ايران ميشود و مقالات بسیاری در اين زمینه نوشته شده است. سه مؤلفه کليدي دولت ريگان در استراتژي آنها براي فروپاشي شوروي و تغيير صلحآميز و پايان کمونيسم وجود داشت؛ اول، جنگ سياسي و ايدئولوژيک، دوم جنگ اقتصادي و سوم بازدارندگي قوي نظامي بود. ما بايد همه اين مؤلفهها را با هم داشته باشيم. شما نميتوانید فقط روي يکي از آنها تکيه کنيد. در رابطه با ايران، برجام را ميتوان از سه جهت با دوران جنگ سرد و شوروي ارتباط داد؛ يکي تنشزدايي بود، ديگري مهار بود و استراتژي نهايي که دولت ريگان درباره شوروي اتخاذ کرد، پيروزي بود. برجام حکم تنشزدايي را دارد. ما همان انتقادات را که از سياست تنشزدايي با شوروي وجود داشت، درباره ايران تحت برجام شاهديم.»
تنها ابزار واقعی آمریکا
با وجود سر و صدای زیاد آمریکاییها، اکنون تنها ابزار عملی و کاربردی آنها علیه جمهوری اسلامی ایران جنگ اقتصادی است. این جنگ را باید فراتر از تحریم دانست؛ چرا که دامنه آن بسیار وسیعتر است. پرداختن به تمام ابعاد و جوانب آنـ که بسیار ضروری و مهم استـ مقاله مبسوط دیگری را میطلبد. مارک دوبوویتز، مدیر بنیاد دفاع از دموکراسیها میگوید، تکمیلکننده حمله موشکی به سوریه، بمباران اقتصادی ایران است. وی هفته گذشته نیز در مقاله مشترکی با ریچارد گلدبرگ که «والاستریت ژورنال» آن را چاپ کرده است به کاخ سفید توصیه میکند برای توقف بشار اسد، ایران را تحریم کنید.
با در نظر گرفتن تمام اهداف، شرایط و متغیرهای فوق میتوان در پاسخ به پرسش کوتاه و نخست این نوشتار به موارد زیر توجه کرد:
1ـ آمریکا راهبرد فشار بر ایران را افزایش خواهد داد که این افزایش فشار در صحنه عمل عمدتاً به صورت تحریم و ممانعت از بهرهمندی ایران از اندک فواید اقتصادی برجام خواهد بود. میزان عمل واشنگتن در این زمینه به ارزیابی آنها از پاسخ و واکنش ایران بستگی دارد. هر چه این پاسخ ضعیفتر ارزیابی شود، شدت عمل آنها بیشتر خواهد بود.
2ـ هدف آمریکا از طرح تهدید خروج از برجام، افزایش فشار بر ایران است، نه نابودی برجام. اساساً آمریکا دست به اقدامی که برجام را به طور کامل از میان ببرد، نخواهد زد. خروج آمریکا از برجام و اعمال برخی تحریمها در کنار پایبندی ایران به برجام و ادامه آن با اروپاییها (برجام بدون آمریکا) یکی از گزینههای جدی روی میز است.
3ـ اختلافافکنی میان سیاستمداران ایرانی جزو اولویتهای اصلی آمریکاییهاست. این برنامه با زیرکی خاصی دنبال میشود. حمایت از یک جریان و معرفی جریان مقابل به عنوان نیروی متخاصم و مانع از تحقق اهداف جریان نخست، از جمله تاکتیکهای مورد استفاده است.
4ـ نوسانات ارزی که آمریکاییها در ایجاد آن دخیل هستند و آشوبهای دی ماه سال گذشته، کاخ سفید را امیدوار کرده است که با افزایش فشار اقتصادی میتوان زمینه براندازی سیاسی را فراهم کرد. فعال کردن هستههای خرابکار و تروریستی همچون منافقین با دلارهای سعودی در راستای تکمیل این پروژه است.
5ـ تمام موارد پیش گفته با انضمام و پشتیبانی یک برنامه رسانهای و تبلیغاتی پر حجم دنبال خواهد شد که محورهای اصلی آن عبارتند از:
الفـ ناامیدسازی مردم نسبت به نظام و انقلاب و ناکارآمد جلوه دادن سیستم؛
بـ معرفی نهادهای انقلابـ در رأس آنها سپاهـ به عنوان مانع رفع مشکلات اقتصادی کشور؛
جـ طرح و پمپاژ مسائل فرعی و حاشیهای برای انحراف اذهان از مسائل اصلی و دشمنیهای خارجی (موضوعات اخیری همچون؛ گشت ارشاد، کشور شدن قم و...)؛
دـ معرفی ارتباط و مذاکره (سازش) با آمریکا به مثابه یگانه راهحل مشکلات کشور؛
هـ دوگانهسازی میان حل مشکلات اقتصادی کشور و قدرت و فعالیتهای منطقهای.
عامل تعیینکننده
تصمیمسازان و تحلیلگران غربی با وجود انضباط کاری و جدیت فراوان، در تحلیل و پیشبینی مسائل ایران با چند مشکل عمده مواجه هستند. نکته نخست آنکه اغلب منابع آنها برای تحلیل فضای ایران، ایرانیان مهاجر هستند که گرایش ضد جمهوری اسلامی این گروه، باعث میشود ایران و مسائلش را همیشه از دریچه خصومت نگریسته و از درک واقعیات آن عاجز باشند.
ـ نکته دوم و مهمتر جایگاه ولیفقیه در شکلدهی به پرسش «چه خواهد شد؟» است. تحلیلگران غربی برای هر دو کشور ایران و شوروی سابق از واژه رهبران استفاده میکنند، اما واژهها در اینجا نمیتوانند حامل معنای واقعی باشند. یکی از عوامل اصلی شکست و فروپاشی شوروی اعتماد و دل بستن رهبران آن به آمریکاییها بود. همچنین اغلب آنان عملاً نسبت و اعتقادی به ارزشهای ایدئولوژیک خود نداشتند و پیوندی میان آنان و تودههای مردم برقرار نبود؛ موضوعی که «اوبی شاه بندر» کارشناس بخش امنيت بينالمللي انديشکده «آمريکاي نوين» در نشست مؤسسه «هادسون» به آن اشاره کرده و از آن به عنوان مزیت خاص ایران نام میبرد و اگرچه قادر به درک چرایی آن نیست، اما با اشاره به نفوذ فراسرزمینی ولایت فقیه میگوید: «وقتي آيتالله[العظمی] خامنهاي دستور ميدهد، فرق نميکند آن جنگجو بحريني، يا عراقي يا افغانی باشد، در هر حال آنها در ميدان نبرد دستورهاي آيتالله[العظمی] خامنهاي را چنان اطاعت ميکنند که گويا وحي منزل و دستور مستقيم خداست.» آمریکاییها حق دارند از چنین انقلابی تا سر حد جنون عصبانی باشند و تمام توان و مهارت خود را برای مهار و براندازی آن به کار گیرند، حتی اگر همیشه شکست بخورند.