گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو-محمدصالح سلطانی؛ دخترهای قرمزپوش در پسزمینهای سبز به ردیف ایستادهاند و ریتم یک موسیقی تند، حرکات موزونشان را همراهی میکند. موسیقی بالا میرود و رقص دخترکان شدت میگیرد و ناگهان، بخاری در فضا میپیچد. قرمزپوشها یکی یکی به زمین میافتند و ماده عجیب آبیرنگی را بالا میآورند. بخار، بخش عمدهای از کادر را احاطه کرده و دوربین، بالا آوردن دخترکان را در فضای تمامسبزِ پسزمینه به تصویر میکشد تا با حک شدن نام کارگردان روی پرده، تیتراژ «خوک» به پایان برسد. مانی حقیقی در تیتراژ آغازین، انگار خلاصهای از تمام اتفاقاتش فیلمش را پیش چشم مخاطب میآورد. مجموعهای از حرکات بیمعنا و هیستریک در سایه شکستن حدود اخلاقی، که به یک تهوّع دستجمعی منجر میشود. این، خلاصه اثر پر سروصدای کارگردان نمادگرای ماست. ترکیبی جنونآمیزی از وحشت، نفرت، قبحشکنیهای اخلاقی و خشونت افسارگسیخته که انگار انتقام مانی حقیقی است از همصنفانش و جماعت روشنفکر و مردم.
متلک، سر بریدن و چند اتفاق دیگر
حقیقی در «خوک» چه میگوید؟ برای پاسخ به این سوال باید نگاهی به خلاصه داستان فیلم بیندازیم: یک قاتل زنجیرهای، در شهر دوره افتاده و کارگردانان مشهور سینمای ایران را به طرز فجیعی سر میبُرد. حسن کسمایی، کارگردان ممنوعالکارشدهای است که روزگارش را با ساخت تیزرهای تبلیغاتی میگذراند، معشوقهاش را از دست داده و انگار به آخر خط رسیده. تمام طول فیلم «خوک» روایتی از مواجهه کسمایی با این موقعیت عجیب و غریب است. نمادگرایی مانی حقیقی، با چنین فیلمنامهای علیالقاعده باید اوج بگیرد. اما سکوت و انفعال جماعت روشنفکر، نه با نماد که به صراحت در فیلمنامه حقیقی هجو شده. حقیقی، عیان و آشکار به دوستانش نهیب میزند و اوضاع امروز کشور را به بریدهشدن سرِ روشنفکری تشبیه میکند. بیعملیِ دوستانش( از نگاه او) شماتتبار است و کاراکتر حسن کسمایی انگار خلق شده تا این بیعملی را به سر اهالی سینما بزند. دیالوگهای رد و بدل شده بین حسن و کاراکتر «فریده جزایری» در اتوبوسی که راهی قبرستان است، یکی از آشکارترین متلکهای حقیقی به حلقههای روشنفکری است. خاصه آن جایی که حسن، نشستن و کار نکردنِ دستجمعی را بهترین نوع اعتراض به شرایط میخواند!
خوک اگر بار محتوایی خاصی داشته باشد، نهایتاً همین است. همین نهیب زدنِ درونگفتمانیِ اپوزیسیونها که مشخص نیست روی پرده سینماهای ایران چه میکند. رمزگشایی از نمادهای فیلمی مثل خوک، الزاماً به یک نتیجه واحد منجر نمیشود اما هیچ بعید نیست کاراکترِ نیمهانسان-نیمهخوکی که در انتهای فیلم وارد قاب دوربین حقیقی میشود، کنایه او به نحوه مدیریت کشور باشد و نابودشدنش به آن طرز فجیع، آرزوی او!
خشونت عریان به روایت مانی حقیقی
آیا خوک یک فیلم سالم و خانوادگی است؟ پاسخ این سوال، «مطلقاً نه» است. مانی حقیقی-احتمالاً برای جبران ضعفهای فیلمنامهاش- به طرز دیوانهواری از خشونت عریان در خوک استفاده کرده. سکانس افتتاحیه فیلم، به نمایی از یک سرِ بریده در جوی آب ختم میشود و در دو سکانس مهم از فیلم، تنِ بیسر و سرهای بریده حضوری طولانی و منزجرکننده دارند. در جای جای فیلم هم تصویر سرهای بریده دست به دست میشود و دوربین هم هیچ علاقهای به گذر کردن از این صحنهها ندارد. سکانس پایانی فیلم هم با پاشیدهشدن- بله، دقیقاً به معنای کلمه پاشیده شدن- سرِ یکی از کاراکترها اوج میگیرد. چنین حجمی از خشونت عریان، فیلم را به اثری عصبی و عمیقاً خشن تبدیل کرده و بر اندکشوخیهای فیلم سایه انداخته.
گذشته از خشونت بیحد و مرز، مانی حقیقی در خوک مرزهای دیگری را هم زیر پا گذاشته و برای اولین بار در سینمای ایران، فضاحتی به نام open marriage یا «ازدواج باز» را به تصویر کشیده. حسن کسمایی، در حالی که همسر و فرزند دارد، با دختر دیگری در ارتباط است و این ارتباط توسط همسر و مادرش حمایت میشود! اوهمزمان با سه زن در ارتباط است و این وجههی سخیف زندگی برخی از سینماگران، با فیلم حقیقی رنگ رسمیت به خود میگیرد. پوششها، آرایشها و رفتارهای کاراکترهای «خوک» در چنین فضایی است. در اتمسفر مهوّع یک سبکزندگی نکبتبار که البته نه تقبیح و نکوهش، که عادیسازی میشود. آشِ خوک آنقدر شور هست که شماری از منتقدین پس از تماشای فیلم در جشنواره برلین، از شگفتزدگیشان در مواجهه با برخی دیالوگها و سکانسهای فیلم بنویسند و ساخت چنین فیلمی در ایران را غیر قابل باور بخوانند. حقیقی، با همین رفتارها، به انضمام موسیقی تند و دو سکانس رقص دخترکان و انبوهی از پوششها و ارتباطات نامتعارف، در خوک به هدفش رسیده.
نامهای بیرمق
آیا بازی بازیگران «خوک» قابل قبول است؟ فریب نامهای بزرگ تیم بازیگری «خوک» را نباید خورد. جز حسن معجونی آن هم در برخی سکانسها، تیم بازیگری خوک هیچ اتفاق تازهای را رقم نزده. لیلا حاتمی معمولیتر از همیشهاش است و سیامک انصاری نمایشی در حد فیلم نازل «خرگیوش» دارد. علی مصفا عملاً هیچ است و لیلی رشیدی تماماً منفعل. مینا جعفرزاده در نقش مادر حسن، شاید تنها بازیگری باشد که نقشش را تمام و کمال به خوبی ایفا کرده و سکانسهای دونفرهاش با حسن، از معدود سکانسهای جاندار فیلم است. انگار برای حقیقی بیش از کست فیلم، چیزهای دیگری مهم بوده که این چنین سطح بازیهای «خوک»اش پایین از آب در آمده.
فرزند اژدها و آلبالو
خوک کجای سینمای ایران قرار دارد؟ جایی میان «اژدها وارد میشود» و «50کیلو آلبالو». اصلاً انگار «خوک» فرزند اژدها و آلبالوی حقیقی است. از اولی نمادگرایی اخته و از دومی حریمشکنی را به ارث برده و با اضافه شدن ادویهی تند خشونت، متولد شده. مانی حقیقی مدتهاست از بلوغ آثاری مثل «پذیرایی ساده» فاصله گرفته و انگار دنبال چیز دیگری در سینما میگردد. خوک، جستجویی برای رسیدن به همان «چیز دیگر» است. تلاشی برای سوزن زدن به دوستان و جوالدوز زدن به ملت، با مقادیر معتنابهی پوزخند زدن به ارزشهای جامعه. نگاه «خوک» به مردم، خاصه در نیمه دوم فیلم، از بالا به پایین است و سرزنشگرانه. درست مثل نگاه خود مانی حقیقی و همفکرانش به مردم.