به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، کورش هخامنشی یکی از پادشاهان بزرگ دوره باستان است که مطالب زیادی در مدح او در سالهای اخیر مطرح شده است، اما بسیاری از این مطالب مستند و دقیق نیستند و ابهامات زیادی درباره این شخصیت تاریخی وجود دارد. در ادامه به برخی از این ابهامات پرداختهایم.
کودکی کورش به روایت یونانیها نه ایرانیها
از زندگی کوروش در کودکی و جوانی اطلاع زیادی در دست نیست و تنها برخی مورخین یونانی افسانههایی از آن نقل کردهاند که قابلیت استناد زیادی ندارد. دکتر باستانی پاریزی در مقالهای که در سال 1346 با نام «کورش در روایات ایرانی» نوشته، آورده است: «متاسفانه تاریخ حیات این پدیدآورنده مدنیت آریایی بر ما روشن نیست. مطالبی که از زندگانی او داریم مربوط به مورخین یونانی است. مورخینی که سالها بعد از کورش میزیستهاند و از کشوری بودند که صدها فرسنگ تا پارس فاصله دارد و زبان آنها هیچ نسبتی با زبان فارسی نداشته است و از نظر تاریخ و فرهنگ و آداب کمتر مناسبتی با هم داشتهاند و علاوه بر آن وقایع زمان او را فقط تا آنجا ضبط میکردهاند که مربوط به تاریخ یونان میشده است. این است که دوران کودکی کورش، محیط زندگانی او، وضع حکومت و سیاست فلات ایران، حکام و امرای قبلی کورش و بسیاری از اختصاصات ملی و مملکتی بالکل مجهول مانده است. بنده در طی مرور بعضی تواریخ شرقی، متوجه شدم که نام کورش در بسیاری از این کتابها آمده است. منتهی منبع و مآخذ اصلی آن کتب نیز بیشتر روایات یهود بوده است.»[1]
در روایتهای مختلف یونانی سه نظر پیرامون تولد کوروش وجود دارد. «کتزیاس» کورش را پسر چوپانی از قبیله «مردیان» میداند که از شدت احتیاج مجبور به راهزنی میشود. او در ایام جوانی به کارهای پست اشتغال داشته و از این جهت مکرر تازیانه میخورده است.
در روایت «هردوت» کورش فرزند دختر آستیاگ، مندانه یا ماندانا، است و به نظر میرسد آنچه در خصوص کودکی کورش شامل بزرگ شدنش نزد یک چوپان و... بیان شده، بیشتر به افسانههای یونانی شبیه است تا حقیقت.
در روایت گزنفون نیز پدر کورش کمبوجیه، پادشاه پارس و مادرش ماندانا، دختر آستیاگ است.
اقدامات کورش؛ تسخیر سارد و بابل
کورش در سال 559 قبل از میلاد به پادشاهی رسید. باستانی پاریزی درباره به قدرت رسیدن کورش مینویسد: «کورش توانست با اتحاد طوایف پارس و ماد و مکران و پارت (خراسان) وحدتآرایی را پدید آورد. این وحدت به او این قدرت را بخشید که به فکر تسخیر سارد افتد و برای انجام این منظور قبل از آنکه اتحادی در میان سارد و بابل پیش آید به نواحی غربی تاخت و تا بابل خواست از خواب شهوتآلود خود برخیزد سارد را در هم کوفت و کرزوس را از تخت جبروت خود پایین کشید.»[2]
مهمترین اتفاقی که در دوران کورش رخ داد، فتح بابل به دست وی بود. تنها نبرد میان سپاهیان کورش بزرگ با سپاه نبونایید در «اوپا» بر کناره رود دجله روی داد که در آن نبرد، سپاهیان بابلی شکست خوردند و در نهایت روز سوم ماه اخسمنو (7 آبان) کورش وارد بابل شد.
با ورود کورش به بابل، او دستورهای لازم برای عدم کشتار و برقراری امنیت، احترام به اعتقادات و خدایان بابلی و بازسازی شهر بابل و بناهای کهن آنان را که دچار آسیب شده بود، صادر کرد. پس از تصرف بابل به دست کورش، به یهودیان که سالها در بابل تبعید بودند، اجازه داده شد تا به اورشلیم بازگردند.
آیا کورش همان ذوالقرنین است؟
از دیرباز مفسران مختلف درگیر این پرسش بودهاند که مراد از فرد صاحب دو قَرن (شاخ) چه میتواند باشد. مشهورترین قول آن است که ذوالقرنین، همان اسکندر مقدونی (356 ـ323 پیش از میلاد) جهانگشای معروف یونانی است. ظاهراً این دیدگاه در ادبیات تفسیری، نخستین بار توسط مقاتل بن سلیمان (درگذشته 150 قمری) مطرح گردیده، و بعد از جانب عمدهی مفسران با استقبال روبهرو شده است. حتی اگر در انتساب این فرضیه به مقاتل تردید روا داشته شود، شکی نیست که این دیدگاه یک سده بعد و در دوران حیات جاحظ، ادیب مشهور، طرفدارانی داشته است
نخستین فردی که در دوران معاصر، کورش را همان ذوالقرنین خواند، سیداحمد خان هندی بود که تفاسیر مادیگرایانهاش از قرآن مشهور است. آنگاه ابوالکلام کوشید نظریهی سید احمد خان را مستدل و مستند به شواهد تاریخی کند. از نظر ابوالکلام، نظریاتی که شخصیت ذوالقرنین را با اسکندر، یا پادشاهانی از یمن تطبیق میدهند، با صفاتی که در قرآن برای ذوالقرنین آمده است، قابل انطباق نیست. اسکندر سدی بنا نکرد و با مردمان خود نیز بر سر مهر نبود. سد مأرب نیز که در ناحیهی یمن قرار دارد، با صفات سد ذوالقرنین که از مس و آهن ساخته شده، نامنطبق است.
در نهایت، پس از یادکرد شواهد تاریخی و باستانی بسیار، وی استدلالی را سامان میدهد که میتوان به نحو زیر صورتبندی کرد: اولاً، کوروش شخصیتی است که در عهد عتیق از او به نیکی یاد شده است و مسلماً یهودیان یگانهپرست، فردی را که برخوردار از ایمان به خدا نباشد، چنین به نیکی یاد نمیکنند. ثانیاً، ذوالقرنین قرآن شخصیتی است که خداوند به او تمکن و قدرت و اختیار بخشیده است و این، با شخصیت کوروش که بر بخش عظیمی از آسیا و اروپا دست یافت و بزرگترین امپراطوری را تأسیس کرد، منطبق است. ثالثاً، ذوالقرنین قرآن مردی مؤمن به خدا و روز جزاء و متدین به دین حق بوده و کوروش هم خداشناس و یکتاپرست است. رابعاً، ذوالقرنین سفرها یا لشکرکشیهایی به غرب و شرق عالم داشته است و این با لشکرکشیهای کوروش به لیدیه در غرب و مکران و سیستان در شرق، و حدود بلخ در شمال قلمرو وی مطابقت میکند. خامسا، ذوالقرنین با قومی وحشی رویارو شده است و این، با رفتن کوروش به سمت شمال و نبرد با سکاهاـ که به یک تعبیر همان یأجوج و مأجوج هستند ـ انطباق دارد. سادساً، کوروش این اقوام وحشی را به عقب راند و در معبر داریال که تنها معبر آنان بود، سدی با مس و آهن ساخت که هنوز بقایای آن در منطقهی قفقاز باقی است. ابوالکلام این اقوام وحشی را همانها میداند که در یونان باستان «لیت»، در اروپای عصرهای اخیر «مجار»، و در آسیا «تاتار» نامیدهاند؛ به عبارت بهتر، این اقوام از دید وی با مغولان قابل انطباقاند.
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان خویش، قبل از تفسیر آیات مرتبط با بحث متذکر میشود که روایات شیعه و اهل سنت دربارهی داستان ذوالقرنین، بسیار اختلاف دارد؛ اختلافهایی عجیب نه در یک بخش داستان، بلکه در تمامی خصوصیات آن. بر این پایه، او یادآور میشود که این اخبار در عین حال مشتمل بر مطالب شگفتآوری است که نهتنها هر ذوق سلیمی از آن وحشت مینماید، که عقل سالم نیز آن را محال میداند. نیز، اگر خردمند اهل بحث آن روایات را با یکدیگر مقایسه نماید، شک نمیکند که مجموع آنها خالی از دسیسه و دستبرد و جعل و مبالغه نیست. بنابراین، استقصاء و احصاء آنها را با کثرت و تفصیلی که دارند، بیفایده میداند.
با وجود استقبال گسترده از نظریهپردازیهای ابوالکلام، بسیاری از عالمان مسلمان و پژوهشگران تاریخ اسلام، نظریهی تطابق ذوالقرنین با اسکندر مقدونی را قابل دفاعتر دانستند. چنان که مونتگمری وات گزارش کرده است که بسیاری از محققان غربی از این باور بازنگشتند.
اندکی پس از نظریهپردازی ابوالکلام در بارهی ذوالقرنین، محمد راغب طباخ، عالم سوری، در کتابش ذوالقرنین و سد الصین، از این دیدگاه دفاع کرد که سد ذوالقرنین در قرآن، همان دیوار چین و ذوالقرنین نیز، تسان چی هوانگ، امپراطور چین در حدود 260 ـ 210 پیش از میلاد است.[3]
مرگ کورش در شمال شرق یا جنوب غرب ایران؟
حسن پیرنیا، در صفحه 404 کتاب «تاریخ ایران باستان» درباره مرگ کورش در مرزهای شمالی و شرقی ایران مینویسد: «از تمام روایات غیر از روایات گزنفون، چنین استنباط میشود که کورش پس از تسخیر بابل، در شمال و شرق ایران به سکاها پرداخته و حدود ایران را به سیحون رسانیده ولی در باب جنگی که در آن کشته یا زخم برداشته، گفتههای مورخین مذکور مختلف است. یعنی قومی را که با کورش طرف بوده، هردوت: ماساژت، کتزیاس: دربیک و برس کلدانی: دها مینامد. از جغرافیای استرابون دیده میشود که این مردمان هر سه سکایی بودهاند و مساکن آنها از گرگان تا دریای آرال و ماورای دریای مزبور و رود سیحون است؛ بدین معنی که اگر شخصی از گرگان به طرف شمال حرکت میکرد، اول به مردم دها، بعد به دربیک و بالاخره در خوارزم، یا خیوه کنونی، به ماساژت میرسید. جنگ در این جاها سخت بوده، زیرا ایرانیها میبایست در دشتهای بیآبوعلف بجنگند و این مردمان جنگی و سلحشور بودند.
نتیجه جنگ درست معلوم نیست: به قول هردوت ایرانیها شکست خوردند، به قول کتزیاس کمکی از سکاها به آنها رسید و فتح کردند و به قول استرابون هم فاتح شدند. به هرحال با وجود اینکه مورخین یونانی از کیفیات این جنگهای متمادی چیزی ننوشته و فقط مرحله آخر آن را به اختصار ذکر کردهاند، باز چنین استنباط میشود که بعد از تسخیر بابل، کورش در طرف شمال و شرق ایران مشغول جنگهای سخت و خونین بوده و بعضی از اقوام سکایی را مطیع کرده است. اما اینکه کورش در جنگ با مردمان سکایی زخم برداشته یا کشته شده است و یا اینکه در پارس به مرگ طبیعی درگذشته به تحقیق نمیتوان چیزی گفت، زیرا خود هردوت هم میگوید که روایات در این باب مختلف است.»
پینوشت:
[1]-http://ensani.ir/file/download/article/20100912095054-121.pdf
[2]-http://ensani.ir/file/download/article/20100912095054-121.pdf
[3]-http://jsm.journals.iau.ir/article_516946.html