آخرین اخبار:
کد خبر:۷۲۵۳۷۹
یه یاد جهادگر جاودانه؛

جوان خستگی‌ناپذیر روز‌های سخت، جانش را پای وطنش گذاشت/ راه «امیرمحمد اژدری» بی‌پایان است

هیچکس باور نمی‌کرد که جوان خستگی ناپذیر تمام روز‌های سخت و پرکار جهادی دیگر بین ما نباشد. هیچکس برای نبودنش و در خاک نهادنش آماده نبود.
گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو-نیلوفر هوشمند؛ قرار ما حسینیه شماره ۲ جماران بود، ابتدای کوچه منتهی به حسینیه از ماشین پیاده شدم، کوچه ترافیک و مملو از ماشین بود، قدم آهسته کردم و به سمت حسینیه به راه افتادم؛ جمعیت از دور پیدا بود، به سختی از لابه‌لای ماشین‌ها راهی برای رد شدنم باز می‌کردم، هرچه به جمعیت نزدیک‌تر می‌شدم، لرزش پاهایم بیشتر می‌شد، صدای پای خاطرات پاهایم را سست می‌کرد و سلانه سلانه خود را به سمت حسینیه می‌کشاندم، جلوی درب حسینیه شلوغ بود.
 
جوان خستگی‌ناپذیر روز‌های سخت، جانش را پای وطنش گذاشت/ راه «امیرمحمد اژدری» بی‌پایان است

انگار یک شهر عزادار شده است، شاید هم بیشتر، یک کشور، هیچ کس در حال خودش نبود، صدای نماز میت به گوش می‌رسید، خودم را به داخل رساندم، جایی برای ایستادن نبود، انتهای حسینیه در بین جمعیت قامت بستم، حجت الاسلامی که نماز را امامت می‌کرد، در عین خواندن تک تک واژه‌ها هق هق گریه اش به بلندای سقف حسینه می‌رسید و باز می‌گشت در گلوی حضار می‌نشست تا گریه جمعیت بلندتر شود، صدای شیون مادرش از گوشه حسینیه به گوش می‌رسید و جمعیت همچنان اشک ریزان مشغول نماز خواندن بر جوانی که زندگی اش را برای همین جمعیت فدا کرده بود، بودند.

نماز میت تمام شد، حجت الاسلام قاسمیان به پشت تریبون رفت روبروی پیکر بی جان و کفن پوشیده‌ی علی اکبرِ جهادگرها، از خصوصیات امیرمحمد اژدری می‌گفت، از اینکه از ۱۳ سالگی زندگی‌اش را وقف کار جهادی کرده بود، از اینکه جوان ۲۵ ساله راهی را رفته است که پیر‌ها باید به او غبطه بخورند.
 
جوان خستگی‌ناپذیر روز‌های سخت، جانش را پای وطنش گذاشت/ راه «امیرمحمد اژدری» بی‌پایان است

دوستانش به دور پیکرش جمع شده بودند، زن سالخورده‌ای اشک می‌ریخت و می‌گفت: همه جهادی‌ها آمده اند دیدارت امیر جان، راست هم می‌گفت، انگار محل تجمع و توافق جهادی‌ها شده بود تشییع پیکر امیرمحمد اژدری، دوستانش، از پیر و جوان، آشنا و غیرآشنا، همه نالان و گریان بودند و حجت الاسلام قاسمیان ادامه می‌داد: امیر همیشه خندان بود، کسی از او ترش رویی ندیده بود.
 
جوان خستگی‌ناپذیر روز‌های سخت، جانش را پای وطنش گذاشت/ راه «امیرمحمد اژدری» بی‌پایان است
 

این را بالاتفاق همه دوستانش می‌گفتند، هیچ گاه کسی بدخلقی از او ندیده بود، برای کار جهادی شب و روز نداشت، هرگاه در هراردوی جهادی جایی از کار می‌لنگید حتی اگر خودش هم حضور نداشت، همه با او تماس می‌گرفتند، چرا که کار‌ها را به سرعت درست می‌کرد و نمی‌گذاشت گره‌ای میان کار باقی بماند.

تازه از کربلا آمده بود، با بچه‌های قرارگاه جهادی امام رضا برای خدمت به زوار اربعین موکب زده بودند، دوستانش می‌گفتند که در آن باران و هوای طوفانی کار می‌کرد، در گل و باران بازهم قرار نداشت و دست از کار نمی‌کشید.
جوان خستگی ناپذیر روز‌های سخت جانش را پای وطنش گذاشت/ راه امیرمحمد اژدری بی پایان است

پیکر طیب و طاهرش را روی دوش کشیدند، جهادی‌ها به دنبالش حرکت می‌کردند و جوانان بنی هاشم می‌خواندند، اشکهایم بی امان می‌آمد، راست هم می‌گفتند، هرچه هرکسی هرجای کارش گیر می‌کرد با یک تماس به او کارش حل می‌شد. این را خودم چندبار تجربه کرده بودم.

برای کرمانشاه چیزی کم نگذاشته بود، برای نقاط دیگر کشور نیز، از شمال تا جنوب هرجا کارجهادی بود، پایی در میان داشت. از دلفان لرستان که به گفته خودش عجب سفر سختی بود و تیم پزشکی جهادی را برای کمک رسانی به مردم آنجا رسانده بود، تا بندر دیر، آخرین استوری اینستاگرامش از بندر دیر بود، برای شناسایی موقعیت و مناطق محروم جهت خدمت رسانی رفته بود و چه زیبا خدمت رسانی کرد، دوستانش می‌گفتند امیر همانطوری رفت که می‌خواست و عاقبت بخیر شد.
 
جوان خستگی‌ناپذیر روز‌های سخت، جانش را پای وطنش گذاشت/ راه «امیرمحمد اژدری» بی‌پایان است

پیکر را به سمت امامزاده اسماعیل راهی کردند، جمعیت هرکدام به سمت ماشین‌ها رفته تا به سوی امامزاده حرکت کنند، من، اما کنار دوستانم، جهادگر‌هایی که همیشه در تمام اردو‌های جهادی باهم بوده اند ماتم گرفته گوشه‌ای ایستاده بودم، بچه‌ها یکی یکی وقتی به هم می‌رسیدند، داغدارتر از قبل یکدیگر را در آغوش می‌کشیدند و تکان شانه هایشان از سرازیری اشکهایشان پیشی می‌گرفت.
 
جوان خستگی‌ناپذیر روز‌های سخت، جانش را پای وطنش گذاشت/ راه «امیرمحمد اژدری» بی‌پایان است

هیچکس باور نمی‌کرد که جوان خستگی ناپذیر تمام روز‌های سخت و پرکار جهادی دیگر بین ما نباشد. هیچکس برای نبودنش، برای در خاک نهادنش آماده نبود.

سوار ماشین شدیم، به سمت امامزاده اسماعیل حرکت کردیم، حیاط کوچک امامزاده حالا پر از جمعیت بود، خودمان را به بالای قبر رساندیم، به عاقبت بخیری اش می‌نگریستم و جاماندن امثال خودم. خانواده اش رمق برایشان نمانده بود و همچنان شیون می‌کردند، دل هرکسی از دیدن صورت مادرش خون می‌شد و هیچکدام روی دیدنش را نداشتیم.

دوستانش که در مسیر کارجهادی با او دچار تصادف شده بودند به امامزاده آمدند، یکی با دست شکسته، یکی با ویلچر، یکی با صورت باندپیچی شده، صدای جمعیت از دیدن دوستان همراهش بلند شد، شیون مرد‌هایی که، چون زن داغ دیده می‌گریستند، خون دل را بیشتر می‌کرد. مسکنی قائم مقام قرار گاه جهادی با دست شکسته، صورت زخمی و جانی کم توان بالای قبر نشسته بود، قبری که هنوز خالی بود. برایش مویه می‌کرد ومدام می‌گفت: خوشا به حالت، جهادی‌ها برایش روضه امام حسین می‌خواندند. کمی بعد در حالی که حیاط کوچک امامزاده جای سوزن انداختن نداشت، پیکر بی جان جوانی که به اعتقاد من شهید بودن حق مسلم او بود، به حیاط امامزاده رسید، روضه خوان برایش روضه‌ی سر می‌خواند.
 
جوان خستگی‌ناپذیر روز‌های سخت، جانش را پای وطنش گذاشت/ راه «امیرمحمد اژدری» بی‌پایان است

حجت الاسلام قاسمیان از جمعیت برایش حلالیت گرفت. همه سکوت کرده بودند که تلقین برایش بخوانند، انگار آرامش تمام قلب‌های داغدار را گرفته بود. به ندرت دیده بودم جوانی به این آسانی دفن و تشییع شود، چرا که از قدیم می‌گویند جوان چشمش به دنیاست و وقتی یکباره فوت می‌شود دل کنده نیست، اما این بار فرق می‌کرد. این یکی دل کنده بود از هرچه به دنیا و تعلقاتش بستگی دارد، آرام رفت همانطور که در استوری‌های آخرش نوشته بود آرامش دارد، واقعا داشت و به قلب داغدار همه آرامش می‌بخشید.
جوان خستگی ناپذیر روز‌های سخت جانش را پای وطنش گذاشت/ راه امیرمحمد اژدری بی پایان است
در پست‌های اینستاگرامش به حال شهدای جهادگر موسسه طلوع حق غبطه خورده بود و حالا خودش همانطور شهید شده بود. پیکر مطهرش راهی دیار باقی شد و دوستانش سرمزارش نشسته و هرکس خاطره‌ای از او می‌گفت، سر و صورتشان خاکی شده بود و هق هق امانشان را بریده بود.

یکی می‌گفت: قرارگاه شلوغ بود و وسیله زیاد بود همیشه در راهرو و بین راه می‌خوابید، به شوخی به او می‌گفتیم تو سرراهی هستی، همیشه سرراه می‌خوابی، آخر هم سر راه رفت. یکی می‌گفت: ما که هیچوقت از او نه نشنیدیم، هرکاری از او می‌خواستیم، نه برایمان نمی‌آورد، هرکاری می‌گفتیم برای جهادی قبول می‌کرد و انجام می‌داد، بالاخره یک جوری یک راهی پیدا می‌کرد و کار را به سرانجام می‌رساند.

یکی از جهادگر‌ها می‌گفت: هیچگاه بی احترامی از او ندیدیم، همیشه ادب و احترام را آنقدر رعایت می‌کرد که هیچکسی از او رنجیده نمی‌شد.

دانشجوی دانشگاه تهران شمال بود و مهندسی می‌خواند، برای دانشگاه هم اردوی جهادی برگزار می‌کرد و هرجا می‌توانست ذرات خدمتش را به مردم می‌رساند. حالا او رفته بود و زنی سالخورده از خانواده اش که به نظر می‌رسید امیرمحمد اژدری پسر برادرش باشد، بالای قبر مطهرش ایستاده بود و با گریه می‌گفت: راه امیر را ادامه دهید، امیر عاشق کار جهادی بود، در همین راهی که دوست داشت هم رفت، دوستان و جهادی‌ها راهش را ادامه دهید.
 

جمعیت محزون، کم کم برایش فاتجه‌ای می‌خواندند و راهی می‌شدند، دوستانش سر درگریبان، گوشه ای، کنار دیوار، بالای قبر، هنوز اشک ریزان ماتم گرفته بودند. برایش فاتحه‌ای می‌خوانم گرچه به قول حاج آقا قاسمیان ما به شفاعت او محتاجیم، دل کندن برایم سخت است، اما باید بروم، قدم هایم کشش راه رفتن را ندارد، همانطور که بی رمق آمده ام بی رمق‌تر می‌روم.

زندگی دنیایی امیرمحمد اژدری تمام شد، اما راهش تمام شدنی نیست و حالا حالا‌ها ادامه دارد.
 
ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
پربازدیدترین آخرین اخبار