مادر شهید مدافع حرم «عارف کایدخورده» میگوید: دلایل زیبای عارف، من را راضی کرد تا به او اجازه جهاد بدهم؛ خودم کوله پشتیاش را بستم و با اسپند، آب و آیینه و گذراندن از زیر قرآن راهیاش کردم.
گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، هانا چراغی؛* حضرت ام البنین مادری نمونه است که از او با نام ستاره درخشان مدینه یاد میشود. این حضرت اسوه بردباری است؛ بانویی که به الگوی مادران شهید تبدیل شده و همگی با الگوبرداری از بردباری ایشان، در فراغ فرزندانشان صبوری می کنند.
امروز، سالروز وفات این بانوی مدینه است؛ بانویی که صبور، ولایت مدار و فداکاری است و با وجودی که خبر شهادت پسرانش را در کربلا، شنید همچنان استوار ایستاد و فقط نگران اباعبدلله(ع) بود. هرساله در این روز، یادی میکنیم از مادران شهید سرزمین مان.
تصمیم گرفتم با یکی از مادران شهدای مدافع حرمی گفتگو کنم، خوزستان را انتخاب کردم. مردمانی که هشت سال با قدرت ایمان و اراده از کشومان دفاع کردند، حالا هم در صحنه دفاع از حرم پیش رو بودند و هستد. خلاصه اینکه با پرس و جو توانستم با حوریه تختایی نژاد، مادر شهید عارف کاید خورده ارتباط بگیرم. پشت تلفن منتظر بانویی میان سال بودم با صدایی شکسته تا تلفن را جواب دهد؛ اما صدایی پرانرژی و پرنشاط به گوشم رسید. خانم تختایی نژاد دو فرزند به نامهای عارف و نرگس دارد؛ که همرش جانباز دفاع مقدس بود که چند سالیست به یاران شهیدش پیوسته و فرزند پسرش نیر در دفاع از حریم اهل بیت به فیض شهادت رسید.
خانم تختایی نژاد حدود ۱۴ سالگی که ازدواج کرده و همزمان با بزرگ کردن و تربیت فرزندانش به فعالیت در رشته ورزشی شنا نیز پرداخته که افتخارات بسیاری هم بدست آورده. با خودم می گفتم این مادر سرشار از زندگی، باید هم فرزندی به رشیدی شهید مدافع حرم تربیت کند و الگویی برای مادران سرزمینمان باشد.
سر صحبت را باز کردم. خواستم تا از پسرش بگویید:
عارف جان تک پسر و فرزند اول ما هستند و متولد ۲۴ مرداد ۱۳۷۱ بود و یک خواهر کوچکتر از خود به نام نرگس دارند که دو سال و دو ماه از خودش کوچکتر است. پسر جوان، پهلوان و شجاع مدافع حرم من که از بچگی بسیار پرانرژی و پرپتانسیل بود البته من و عارف جان فاصله سنی زیادی با هم نداشتیم و به همین دلیل به نوعی با همدیگر دوست بودیم.
زمانی که عارف به دنیا آمد ۱۴، ۱۵ ساله بودم و با هم بزرگ شدیم. ویژگی خاص عارف از کودکی، ادبش بود. پسرم از همان دوران خردسالی با اینکه خیلی پرانرژی و شلوغ بود، همیشه ادب داشت و من و پدر و خواهرش را با الفاظی همچون مامان جان، بابا جان، آبجی جون، صدا میکرد و این ادب را در هنگام رفتار با دوستان همسن و سالش هم رعایت میکرد.
یادم است چند بار معلم دبستانش من را به مدرسه صدا کرد و گفت: پسرتان خیلی سوال میکند. گفتم چه سوالاتی؟ معلمش گفت: سوالاتی که میپرسد خیلی فراتر از حیطه من است و نمیدانم در پاسخ به او چه بگویم. لطفا به پسرتان بگوید که انقدر سوال نپرسد!
در دوره راهنمایی هم عارف جان، خیلی فعال بود و جزو شاگردان ممتاز مدرسه و همیشه تشنه یادگیری بود. پسرم تا دوره دوم متوسطه درسش را ادامه داد، ولی بعد از آن اصرار داشت که باید به سربازی بروم و هنوز دوره دبیرستانش را تمام نکرده بود که به سربازی رفت. وقتی خدمتش تمام شد تازه داعش پاگرفته بود و به دلیل اینکه عارف همیشه پیگیر اخبار بود متوجه این موضوع شده بود. نسبت به امورات جامعه آدم بی خیالی نبود و همه جا با مسئولیت بود؛ همان موقع شروع کرد به زمزمههایی برای مقابله با این گروهک.
یادم میآید که هنوز دوره راهنماییش تمام نشده بود که شروع به سوال کردن در مورد دین اسلام و اینکه آیا اجباری در داشتن این دین وجود دارد، کرد و من در پاسخ گفتم که نه پسرم تو آزادی که هر دینی که میخواهی انتخاب کنی، اما باید انتخابت از روی منطق و با اطلاعات صحیح باشد و از آن به بعد عارف شروع به خواندن قرآن و تورات و انجیل کرد و به تحقیق در مورد ادیان مختلف پرداخت و بعد از مدتی به من گفت که به این نتیجه رسیدم که اسلام کاملترین دین است و میخواهم که مسلمان واقعی باشم، چون طبق تحقیقاتی که انجام دادم متوجه شدم مذهب تشیع، بهترین مذهب است.
من و همسرم از زمان شروع زندگی مشترکمان همیشه سعی داشتیم که به فرزندانمان حق انتخاب بدهیم تا بهترین انتخاب را داشته باشند که خوشبختانه در این زمینه موفق عمل کردیم و توانستیم فرزندانی با دین و مقید تربیت کنیم البته قبل از اینکه به تربیت دو فرزندمان بپردازیم روی تربیت خودمان کار کردیم تا عارف و نرگس ما را الگوی رفتاری خود قرار دهند که همینطور هم شد.
عارف جان همیشه خوش پوش و مرتب و منظم و آراسته بود و هیچکس فکرش را نمیکرد که این پسر تا این حد به خدا و ائمه اطهارش معتقد باشد که حاضر شود قدم در راه آنان بگذارد، اما پسرم همیشه به دنبال این بود که به سمت کمال برود. نمیگویم که پسرم از کودکی معصوم بود، چون هیچکس بی عیب و ایراد نیست، ولی همواره در تلاش بود که به پیشرفت و کمال برسد و توانست به این خواسته خود دست یابد.
در مورد سایر فعالیتهای پسرتان توضیح دهید
عارف جان دانشجو بودند که به شهادت رسیدند، اما جدای از دانشگاه در دورههای آموزشی زیادی حضور پیدا میکردند و از کودکی در رشتههای ورزشی شنا، تیراندازی با تپانچه و کمان و رشتههای رزمی شرکت میکردند و تخصص اصلی ایشان در تیراندازی با تپانچه بود و دارای رتبههای برتری در مسابقات شهرستانی و استانی بودند و حتی مربی تیراندازی ایشان برای حضور در تیم ملی از عارف جان دعوت کرده بود که پسرم در پاسخ به این درخواست گفته بود من کارهای مهمتری دارم که باید انجام دهم و بهتر است از یکی دیگر از دوستان برای حضور در تیم ملی دعوت کنید.
پسرم علاوه بر اینکه ورزشکار بودند، در حوزه هنر نیز فعالیت داشتند و به قول یکی از فرماندهان گردانشان، عارف دایرة المعارفی از همه خوبیها بود. اگر بخواهم در مورد فعالیتهای ورزشی و هنوری پسرم بگویم به اندازه یک کتاب حرف دارم، اما به همین بسنده میکنم که عارف جان در تئاتر کار میکرد و علاوه بر آن کارگردان بود و بازیگری در تعزیه را نیز انجام میداد و دارای تندیس و لوحهای تقدیر بسیاری است. پسرم حتی دورههای آشنایی با پهپاد را گذرانده و تقریبا میتوانم بگویم که از هیچ آموزشی غافل نشده است.
فعالیتهای عارف جان محدود به قبل از مدافع حرم شدنش نیست و پسرم حتی در میدان رزم هم با شجاعت و دلاوری به رزم با داعشیان پرداخته و مدام فیلم و گزارشهای تصویری از دلاوریهای همرزمانش در میدان نبرد تهیه میکرده است.
البته چندباری به عارف جان گفتم که چرا به دانشگاه نمیروی و مدرک تحصیلی ات را تکمیل نمیکنی؟ که در پاسخ به من گفت: شما دوست داری چه رشتهای بخوانم؟ گذراندن دوره دانشگاه برای من مثل آب خوردن است، اما ترجیح میدهم دورههایی را بگذرانم که سختتر از دروس دانشگاهی باشد، اما به این حال هرچه شما بگویید انجام میدهم که بعد از آن اقدام به ثبت نام در دانشگاه کرد و به تحصیل در رشته کارشناسی روانشناسی دانشگاه آزاد تنکابن استان مازندران کرد.
سبک تربیتی شما تا چه حد بر روی شخصیت پسرتان تاثیر داشته است؟
من که فکر میکنم هر چه بود لطف خدا بود و کار خاصی انجام ندادم جز انجام وظیفه و پدر بزرگوار ایشان هم همین طور. پدر عارف خیلی مرد بزرگی بود هشت ماه و هشت روز بعد از شهادت عارف جان پدرشان هم شهید شدند. پدر ایشان رزمنده و برادر شهید و خودشان هم ایثارگر و جانباز شیمیایی دفاع مقدس بودند و دقیقا هشت ماه و هشت روز بعد شهادت عارف، پدرشان شهید شدند.
وظیفه خودم میدانستم که ایشان را با اهل بیت آشنا کنم پدرش هم که نمونه بارز از پیروان علی (ع) بودند. یادم است از زمانی که ازدواج کردم تا به امروز از همه لحاظ ایشان حلال و حرام را رعایت میکردند این همه موقعیت وام گرفتن داشتیم، اما هیچوقت وامی بالاتر از ۴ درصد نمیگرفتند و همه چیز را رعایت میکردند. عارف با رزق و نان حلال بزرگ شد و زمانی که باردار بودم با این که سنی نداشتم همیشه سعی میکردم دائم الوضو باشم و حتی موقع شیر دادن پسرم هم سعی میکردم وضو داشته باشم و حلال و حرام را رعایت کنم و عارف را با اهل بیت تا جایی که میتوانستم با دانش ناقص خودم آشنا کنم و برای همین همواره در حال مطالعه بودم تا بتوانم عارف و خواهرش را در حد توان با خصوصیات اهل بیت آشنا سازم و برای همین سعی داشتم داستان زندگی اهل بیت را به شیواترین نحو برای آنان تعریف کنم و داستان مورد علاقه فرزندانم همیشه مربوط به زندگی حضرت علی اکبر(ع) و عباس(ع) و حضرت رقیه(س) بود. یادم است حتی وقتی بزرگ شدند خیلی راحت تحت تاثیر روضهها بودند و میدانستند روضه واقعا رزق میدهد. فرزندانم را اینگونه بزرگ کردم.
از خودتان بگویید؛ در چه زمینهای فعالیت دارید؟
خودم ورزشکار هستم و تا جایی که توانسته ام ادامه تحصیل دادم و با اینکه دو فرزند داشتم درس میخواندم و دورههای مختلفی میرفتم. به گفته مربیانم، شناگر نسبتا خوبی بودم و همیشه مربی تیم نفت از من دعوت میکرد که در مسابقات شرکت کنم و من در پاسخ میگفتم فرزندانم کوچک هستند و اولویت اول زندگی من خانواده است. هرگاه دو فرزندم بزرگ شوند حتما در این مسابقات حضور مییابم. بعد از اینکه فرزندانم بزرگتر شدند در برخی مسابقات شرکت کردم و توانستم به اردوهای تیم شنای نفت بروم و هر وقت میرفتم مقام اول و دومی میآوردم. خلاصه خودم هم در خلال این که بچهها را بزرگ میکردم لطف خدا شامل حالم شد و مدرک مربیگری شنا و نجات غریقی و غواصی بین المللی و مربی آب درمانی را در این مدتها گرفتم.
بعد از آن به مرور تحصیلاتم را ادامه دادم تا به کارشناسی ارشد رسیدم. رشته دانشگاهی من در مقطع کاردانی و کارشناسی تربیت بدنی بوده و در مقطع کارشناسی ارشد نیز فیزیولوژی محض گرایش مذهبی خوانده ام.
چه شد که پسرتان مدافع حرم شدند؟ شما با این موضوع مخالف نبودید؟
اولین بار که عارف جان این موضوع را با من مطرح کرد هنوز سرباز بود تقریبا سال ۹۰ یا ۹۱ بود. عارف بسیار اهل تحقیق و مطالعه و مسئولیت پذیر در قبال اطراف جامعه کشور و دوست و رفیق و خانواده بود. به من گفت که یک گروهی به نام اسلام و تحت عنوان اسلام دارند بدترین جنایات را مرتکب میشوند و اسم اسلام را در جهان بد نشان میدهند، به غیرت من خیلی بر میخورد. این افراد حرم اهل بیت را هم مورد هجوم قرار میدهند و این مرا خیلی اذیت میکند و به همین دلیل دوست دارم مدافع حرم باشم. اما من در پاسخ به خواسته اش گفتم که نیازی نیست شما مدافع حرم شوید. مردم خودشان میتوانند از سرزمینشان دفاع کنند.
عارف صمیمیترین و نزدیکترین دوست من و پدر و خواهرش بود؛ یعنی خواهر عارف اینقدر با عارف صمیمی و راحت بود هر صحبتی و هر کاری داشتند به راحتی با هم در میان میگذاشتند هر وقت هر کجا که روضه حضرت زینب با امام حسین را میشنیدم یک طور میشدم، چون صمیمیت این دو را میدیدم. این روضه برام فرقی داشت میخواستم، چون خیلی با کمالات و آگاه بود، جوان ۱۸، ۱۹ سالهای که از ویژگیهای سردار سلیمانی تعریف میکرد و شناخت کاملی از ایشان داشت و برای قانع کردن من از مدافعان حرم حرف به میان میآورد و برای من توضیح داد اگر همه این طور فکر کنیم که مردم سوریه خودشان مسئول بیرون راندن داعشیان هستند و نباید برویم به کمکشان که نمیشود.
عارف را خیلی دوست داشتم و دارم وقتی میگفت: میخواهم مدافع حرم شوم، خیلی سختم بود و مقابله میکردم تا اینکه یک روز به من گفت: مامان جان مگر شما زیات عاشوا نمیخوانید؟ میبینم میخوانی. اما میخواهم بگویم آیا این زیارت را برای تعارف با خدا میخوانی؟ شما با خدا و اهل بیت تعارف میزنی. واقعیت را نمیگویی. زیارت عاشورا را میخوانی. پس اگر راست میگویی همان چیزی که میگویی باش. خلاصه گفتم قبول و با رفتنش موافقت کردم.
با خودم گفتم درست میگوید. دلایل زیبای عارف من را راضی کرد. ته قلبم راضی هستم که عارف در راه خدا جهاد کند. از زمانی که پسرم به دنیا آمد رضایت قلبی من این بود که عارف، فردی بزرگ و جهادگر در راه خدا باشد. وقتی دیدم خودش هم با شناخت انتخاب کرده قلبا خوشحال شدم و گفتم به او لبخند زدم و موافقتم را اعلام کردم. چند سال گذشت دیدم در این مدت عارف خودش را به لحاظ بنیه جسمانی و نفسانی قوی و تقویت کرد تا اینکه سال ۹۴ شد فکر میکنم مهر ماه بود که گفت: اگر خدا بخواهد و اهل بیت بطلند میخواهم به پابوس حضرت زینب(س) بروم.
این موضوع را سال ۹۴ که هنوز دانشگاه نرفته بود به ما اعلام کرد و در پاسخ به ایشان گفتم که به امید خدا، خدا پشت و پناه تو و تمام رزمندههای اسلام باشد و موفق باشید. وقتی داشت میرفت اذیت شدیم. خودم کوله پشتی اش را بستم و با اسپند و آب و آیینه و گذراندن از زیر قرآن راهی اش کردیم. اشکهایی که آن لحظه از چشمانم جاری بود یقینا میتوانم بگویم به اندازه کاسه آبی که پشت سرش ریختم بود. نمیخواستم مانع رفتنش بشوم، اما باز از ایشان میپرسیدم که عارف جان مثلا برای چه کاری میخواهی بروی به سوریه؟ در پاسخ به من گفت که میخواهم بروم پوتین رزمندهها را واکس بزنم. نگاهش کردم. گفت: مامان جان سعادت بزرگی است که پوتین واکس بزنم خلاصه پسرم به سوریه رفت.
البته پدر عارف کاملا رضایت داشت به این سفر حتی خودش مشوق عارف بود و به او روحیه میداد که به جنگ با داعشیان برود. پدر عارف جان جزو شاگردان ممتاز حضرت علی (ع) بودند و همیشه دعا میکنم که ایشان هم نشین با حضرت علی(ع) باشند، چون تمام تلاشش در زندگی این بود که مکتب علی (ع) پیاده شود و به هیچ عنوان کاری نمیکرد که موجب ناراحتی کسی شود این را همه میگویند.
پسرم به سوریه اعزام شد و در آنجا فعالیتهای زیادی داشت و با اینکه گفته بود برای واکس زدن پوتین رزمندهها میرود، رفته بود تا از فعالیت رزمندگان در میدان نبرد فیلم و عکس تهیه کند و مستندسازی انجام دهد. بعد از گذشت حدودی ۴۵ روز تا دو ماه از اعزامش به سوریه که به سلامت به خانه بازگشت، فیلمها و عکسهایی که از آنجا تهیه کرده بود را به ما نشان داد و آنجا بود که متوجه این موضوع شدم که فعالیت عارف در سوریه بیش از واکس زدن پوتین رزمندگان بوده آن هم در شرایطی که هیچ گزارشگر و خبرنگار و تصویربردار و مستندسازی حاضر به حضور در میدان نبرد با داعشان نیست. البته عارف علاوه بر این در سوریه با اتکا به آموزشها و دورههای خاصی که در از کودکی گذرانده بود، در محل استقرارشان مشغول آموزش به رزمندگان هم بود و دانسته هایش را در اختیار آنان قرار میداد.
بعد از دیدن این تصاویر به پسرم گفتم عارف گفته بودی پوتین واکس میزنی. گفت: مامان جان باور کن هدفم این بود و اینکار سعادت بزرگی برایم بود. اما به لطف خدا سعادتی نصیبم شد تا خدمت کنم. البته به هیچ عنوان اجازه نمیدادند رزمندگان با خود دوربین و تلفن همراه ببرند؛ اما نمیدانم عارف چگونه با خود دوربین به همراه داشت که بعد از اینکه فرماندهانش متوجه این موضوع میشوند، اجازه تصویربرداری از فعالیتهای رزمندگان اسلام را به ایشان میدهند. عارف با این دوراندیشی خود توانست تصاویر به درد بخوری را به ثبت برساند و مایه افتخار ما شود. یادم است فرمانده گردان پسرم به ما گفت: در گردان لقب شهید آوینی را به عارف داده بودند.
به هرحال بعد از گذشت این مدت عارف به خانه بازگشت و زیاد طول نکشید که برای بار دوم به سوریه اعزام شد و هدف از این اعزام این بود که دو شهر شیعه نشین نبل و الزهرا که در محاصره داعشیان بود را آزاد کنند. متاسفانه در این دو شهر شیعه نشین مردم جایی نداشتند بروند، ولی با این وجود به دلیل ایمان قوی شیعیان ساکن این منطقه چندسالی میشد که این مردم در محاصره بودند، ولی در برابر داعشیان مقاومت میکردند و نمیگذاشتند محاصره شکسته شود و شهر را تحویل داعش نمیدادند. به گفته عارف اوضاع این دو شهر اسفناک بود و میگفت که چند سال است در فکر این هستیم مردم این شهرهای شیعه نشین را نجات دهیم و الان وقتش رسیده است.