شخصیت اول فیلم نه قهرمان است نه ضد قهرمان؛ سردرگم است و میلغزد؛ یک بار در دام فائزه یک بار در دام عبدالمالک، ولی در هیچ کدام ثبات و قرار نمیگیرد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری دانشجو، شبی که ماه کامل شد؛ عبدالحمید مشغول آرایش همسرش بود، میخواست جنازهی بی روحی که مقابلش نشسته بود را به معشوقی دلربا تبدیل کند. با سرمه زیر چشمهای فائزه را نقاشی میکرد تا شاید بتواند نگاه آغشته به نفرت و بهتِ او را به روزهای ابتدایی آشناییشان برگرداند. به روزی که چشمهایش مقابل درب مغازه، چشمهای فائزه را دید و گرفتارش شد یا به قول خودش سگِ چشمهایش پاچهاش را گرفت! میخواست آخرین تصویر عاشقانه را به اولین صحنه دلدادگی گره بزند، اما دیر شده بود؛ تفکر تکفیری گروه جندالله از عبدالحمید عاشق پیشه و شاعر، سردرگمی ساخته بود که در کشاکش عشق و تکفیر دومی را انتخاب کرد و اسلحه را بر صورت معشوقش چکاند. نرگس آبیار در تازهترین اثر خود برای به تصویر کشیدن جنایت گروهک تروریستی، مستقیم به داستان زندگی عبدالمالک ریگی نمیپردازد بلکه از زندگی برادر او یعنی عبدالحمید شروع میکند و سیر زوالش را در دل یک داستان روایت میکند مانند آنچه فتحی در شهرزاد روایت میکرد و نابودی یک رابطه عاشقانه را در سایه کودتا به تصویر میکشید؛ آبیار هم برای به تصویر کشیدن سیاهیِ تکفیر، سایه سنگین آن را بر عاشقانه فائزه و عبدالحمید نشان میدهد. عبدالحمید در طول این زوال، عاشق پیشگی را فراموش میکند، ساز را به گوشهای پرت میکند، موقع حرف زدن با همسرش کم حوصله میشود و زود از کوره در میرود، در برابر اندوه و ترس همسرش، به او میگوید با گریه چشمهایش زیباتر میشود و.... اما آبیار در نشان دادن انحطاطِ او افراط نمیکند، از عبدالحمید هیولا نمیسازد، بین او و برادرش که در جنایت کردن تمام و کمال است، تفکیک قائل میشود. بیننده بعد از هر دعوا بین فائزه و عبدالحمید انتظار دارد عصبانیت او از حد بگذرد و روی همسرش دست بلند کند، اما هرگز چنین نمیشود حتی زمانی که فائزه بعد از فرار با بچه به خانه بر میگردد تنها خشونت حمید علیه او، بیشتر چکاندن اشک او است! انتهای احساسات حمید هنوز در کشاکش بین عشق و عبور از فائزه است، از کشتن برادر زنش عصبانی میشود، تهمتهای برادرش به فائزه را انکار میکند، عبدالمالک را برای اینکه میخواهد یک زن پا به ماه را به قتل برساند سرزنش میکند و تا آخرین لحظه مخاطب مطمئن نیست که برای کشتن فائزه یک دل شده باشد تا اینکه به یک باره اسحله را میکشد و کار را تمام میکند و مخاطب را شوکه. شخصیت اول فیلم نه قهرمان است نه ضد قهرمان؛ سردرگم است و میلغزد؛ یک بار در دام فائزه یک بار در دام عبدالمالک، ولی در هیچ کدام ثبات و قرار نمیگیرد. "شبی که ماه کامل شد" نه با استدلال و فکت تاریخی، که با تعلیق عاطفی، ذهن و احساس مخاطب را به نام خود سند میزند، اما رسالت مهمتری را فراموش میکند. فراموش میکند روبروی ضد قهرمانش که بیواهمه سر میبرد و خون میریزد قهرمانی ترسیم کند؛ برای سرکرده گروه تکفیری جندالله بدیلی وجود ندارد که به جنگش برود تا او یا حداقل اندیشهاش را از پا در بیاورد. فیلم نمیگوید اگر تکفیریها بدند و وحشت میآفرینند نقطه مقابلشان کجاست؛ چگونه زیست میکند و امنیت تولید میکند. داستان "شر" را ترسیم میکند، اما "خیر" را از یاد میبرد. فیلم از اسلام تکفیری و خشونت آمیز حرف میزند، اما مخاطب نشانهای از اسلام حقیقی نمیبیند و این تفاوت پرداختِ آبیار و حاتمیکیا در موضوع تکفیر و خشونت است. حاتمی کیا در "به وقت شام" قهرمانی به نام علی را به جنگ ضدقهرمانش میفرستاد و نعل به نعل زیست دوگانهی آنها را روایت میکند. از تفاوتِ نماز خواندن دو نحله فکری گرفته تا فرقشان در استفاده از اسلحه و عملیات استشهادی. در خلال فیلم حاتمی کیا گفتگوهای مهمی بر پایه تفاوت ایدئولوژیک بین دو طرز فکر رد و بدل میشود، اما در فیلم آبیار کسی مقابل عبدالمالک و خوانش اشتباهش از اسلام قد علم نمیکند. مخاطب مقابل تفکر او فقط دو زن بی پناه و خوش قلب را (فائزه و غمناز) را میبیند که تنها هنرشان، همراه و هضم نشدنشان در اندیشههای تکفیری است؛ اشک میریزند و احساسات مخاطب را به درد میآورند، اما کار دیگری از دستشان برنمیآید. مخاطب در کل فیلم فقط یک مامور امنیتی میبیند که نه نظام فکری دارد و نه تشکیلاتی؛ با دست خالی و انگشت بریده به جنگ تکفیر میرود و دست خالیتر برمیگردد. شبی که ماه کامل شد در تعلیق عاطفی بی نظیر ظاهر میشود، اما در ترسیم و تکمیل خط فکری که شروع میکند؛ ناکام میماند و تصویر اسلامگرایی را ناقص و بیبدیل میگذارد.