" توی نخ چیزی بودن " در فرهنگ اصطلاحات فارسی "علاقه مند بودن " ترجمه اش کرده اند ، خودمانی اش می شود " آمار چیزی را داشتن " ، ادبی اش هم به قول فریدون مشیری "محو تماشا و چنان محو که یک دم مژه برهم نزنی".
گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو - مهدی عبدالعلی پور؛ " توی نخ چیزی بودن " در فرهنگ اصطلاحات فارسی "علاقه مند بودن " ترجمه اش کرده اند ، خودمانی اش می شود " آمار چیزی را داشتن " ، ادبی اش هم به قول فریدون مشیری "محو تماشا و چنان محو که یک دم مژه برهم نزنی".
هرانسانی به نحوی توی نخ چیزی است ، کتاب ، فوتبال، سینما ، موسیقی و ... ، هر قدر که علاقه مندی و توی نخ بودن بیشتر شود ، انسان بیشتر از دیگران فاصله می گیرد و گاها برچسب می خورد و انگشت نما می شود و این شیفتگی آنقدر می تواند پیشرفت کند که به قول روانشناسان تبدیل شود به "وسواس فکری و علاقه مفرط " آن وقت است که دیگر آدم می شود " خوره " آن چیز.
خوره بودن ویژگی خوبی است ، البته اگر آدم خوره چیز خوبی باشد ، مثلا کتاببازها ، کتاب در نظر آنها ارزشمند است؛ ساعتها بین قفسه کتابفروشیها پرسه میزنند، با ولع تمامنشدنی کتابهای جدید را میخرند و در شبکههای اجتماعی گروههای کتابخوانی را دنبال میکنند و در پروفایل خود علاقهشان به کتاب را در صدر تمایلاتشان مینویسند و از همه مهمتر اینکه افراد بیگانه با کتاب را تحقیر و ملامت میکنند.
یا فیلم باز ها ، مدام در سینما ها می چرخند ، در محافل هنری هم از جایگاه ویژه ای برخوردارند ، فیلم را به راحتی آب خوردن تحلیل و بررسی میکنند و اکثریت جامعه هم چون از نقد فیلم سر در نمی آوردند معمولا تحسین و تمجیدشان میکنند.
اما اگر آدم خوره چیزی مثل قطار باشد نهایت لطف مردم به او می شود " خل مشنگ" .
در کتاب قطار باز ، احسان نوروزی که یک " ریل کی شیدا" ( در اردو به معنی عاشق ریل و در فارسی همان خل مشنگ) است ، سفری را روی راهِ آهنی آغاز می کند که از تجریش آغاز می شود و تقریبا همه مسیر های اصلی ریلی ایران را بررسی می کند، از تبریز به جلفا سپس در جنوب شرق، زاهدان تا میرجاوه سپس در شمال بندر ترکمن تا ساری از نو جنوب از بندر امام خمینی تا اهواز و نهایتا ایستگاه پایانی تهران .
نویسنده علت شیدایی خودش را اینگونه بیان می کند : "شاید دلیلی ساده داشته باشد این علاقهی جنونآمیزم به قطار: امنیت. تا دوران نوجوانیام از سه سانحهی رانندگی جادهای جان سالم به در بردم و هنوز هم نمیتوانم در اتوبوس چشم بههم بگذارم… راهآهن اما انگار نظم و حریمی دارد مجهز به سازوکارهای تنظیمگر و نظارتی که کمتر جایی برای «تکروی دلبخواهی» میگذارد. عبورومرور ریلی زیر نظر بخش ترافیک و سپس مرکز کنترل انجام میشود و قطارهای مسافری تابع قوانین مضاعفاند"
در هر مسیر علاوه بر روایت سفر خود نویسنده ، نقبی هم به تاریخ آن خط و تاریخ معاصر ایران زده شده است ، یعنی دو خط روایی داریم یکی حال و دیگری گذشته ، نکته مهم درباره روایت پژوهشی کتاب این است که اطلاعات تاریخی معمولا جدید و کمتر شنیده شده اند و مخاطب از خواندن آنها خسته نمی شود ، خواننده با حقایق و واقعیت هایی مواجه میشود که یا از آنها بیخبر بوده یا تصوری نادرست از آنها داشته است از جمله ماجرای اعزام صادق هدایت به اروپا برای فراگیری دانش مهندسی راهآهن یا اینکه راه آهن تبریز به جلفا اولین راه آهن ایران است و ... .
سراسر کتاب مملو از جزئیات جذاب تاریخی است، از شکل گیری هسته اولیه حزب کومونیست در ایران تا لشکر کشی عثمانی به آذربایجان و ... تا چرایی قطار نامیده شدن این وسیله در ایران در زمان ساخت راه آهن میرجاوه – زهدان، "بعد از چندین دهه سردرگمی زبانی ایرانیان برای نامیدن این پدیده جدید که گاهی کالسکه بخار و گاهی ترن نامیده میشد، بالاخره کلمهای برای نامیدنش جاافتاده است که پیش از این برای شتر به کار میرفت: قطار؛ به معنی ردیف. مشخصا به صف شترهای کاروان اطلاق میشد و عمدتا به شکل قطار شتر و به معنی رشته شتر به کار میرفت."
علاوه بر تاریخ ، همه ژانر داستانی میتوان در کتاب پیدا کرد ، تراژدی ، کمدی ، درام و ... که البته کلیت تاریخ معاصر ایران خودش تراژدی است...
برای مثال یکی از صحنه های تراژیکی که در کتاب می بینیم داستان کارگری است به نام احمد ، تونل شماره یک راه آهن ناحیه زاگرس نزد محلی ها به نام مهندس سازنده اش ، تونل مهندس مارکو نامیده می شود ، به دستور این مهندس ، حفره هوا کشی تونل به صورت عمودی به سطح زمین حفر شده بود ، " رفته بودم حقوق عملهجات را بپردازم. صدای «آیپول، آیپول آمد» در کوه پیچید. هرکس از هرجایی کارش را رها کرده برای اخذ حقوق میآمد. شروع به پرداخت نموده و پس از اتمام، قصد ادامه پرداخت در نقاط بالاتر [در مسیر خط آهن] را نیز داشتم لیکن چون پاسی از شب میگذشت، بنابهاصرار مارکو عزم رحیلم مبدل به اقامت شد".
"نمیدانم چهقدر گذشته بود که صدای ولوله و غوغایی از نزدیک دهانه تونل برخاست. همه سراسیمه و متوحش بدانطرف هجوم آوردیم. «یک نفر در تونل کشته شده.» این صدایی بود که به گوش ما خورد."
"یکی از کارگران به اسم احمد بعد از گرفتن حقوقش، در راه بازگشت در مسیر باریک روی تونل، بهداخل حفره هواکش و کف تونل افتاده است. اگر هم این سقوط به تنهایی مهلک نبود، دیلم دوسری که او به رویش سقوط کرده و قفسه سینهاش را درانده و از پشتش بیرون آمده بود کار را یکسره کرده بود"
"ما موقعی رسیدیم که گویی سالهاست به خواب ابدی فرو رفته است. ناگهان از درب شمالی تونل غوغایی برخاست . در فضای تونل که به واسطه چراغ های کار همچون روز روشن بود، یک نفر از دور دیده میشد که بی محابا و با حالی پریشان پیش می آمد. جمعیت هم کوچه به او داده ، راهش را باز میکردند. این پدر احمد بود که جسته گریخته چیزهایی شنیده ولی هنوز کاملاً قضیه بر او مکشوف نبود. پیرمردی بود ۵۰ ساله. کم کم پیش آمد و نزدیک تر شده ... بالاخره رسید و با یک حال هراس انگیزی به زبان لری گفت «هی خوشه هی خوشه» خود اوست خود اوست. خود را چنان روی نعش انداخت و این تن بی جان را طوری تنگ در آغوش گرفت و می فشرد که گویی می خواهد در قلب خویش جایش دهد . خون منجمد او برداشته محاسن خود را رنگین می ساخت . می بوسید و می بویید و چون ابر بهار عشق از دیده میبارید و در ضمن این احوال، زمزمه می کرد که مفهوم نمیشد. آهسته چیزی میگفت . به سر و سینه می کوبید سر را به آسمان بلند کرد و گفت« شکرت (خدای) کریم با این نانی که پر شالم گذاردی ».
پدر احمد که میدانسته امروز حقوق پسرش میرسد آمده بود تا پول را بگیرد بابت مهریه بدهد به پدر دختری که احمد نشان کرده بوده است. سه ماه پیش ، مهریه ای که پدر دختر مطالبه کرده بوده « ۲۰۰ ریال نقد، یک ماده گاو، یک دست لباس ،شش عدد گوسفند» بوده که همه را داده بودند بجز شش گوسفند"
خانواده دختر همه مهریه را پیش می خواهند .
" احمد برای خریدن این 6 گوسفند به کار در راه آهن آمده بود و در این سه ماه کار در راه آهن توانسته بود سه گوسفند بخرد و قرار بود با حقوق این ماه بالاخره سه گوسفند دیگر را بخرد و به وصال دختر برسد"
از محتوی کتاب که بگذریم ، قلم روان و خوب نویسنده هم باعث جذابیت شده است ، متن خشک و بی روح نیست و مخاطب با خواندش قطعا با آن ارتباط برقرار می کند ، نکته مهم این است که نویسنده ادای قطارباز ها را در نمی آورد و خود حقیقتا یک قطارباز است و متن و روایتش برخاسته از حس علاقه ای است که نسبت به این وسیله دارد و گفته اند که " آن چه از دل برآید بر دل نشیند"، خط روایی منسجم و داستان گونه هم از دیگر نقطه قوت های کتاب است.، قالب کتاب هم در ادبیات فارسی معدود و انگشت شمار است ، روایتِ تاریخ نه تاریخ صرف ... .
اما نقاط منفی هم در کتاب به چشم می خورد ، شاید اولین و واضح ترین نکته حشو در متن باشد که البته باعث آزار مخاطب نمی شود ، دیگر اینکه نقل و قول ها ناگهانی و بدون منبع است و هم چنین در متن مشخص نشده اند ، این ممکن است مخاطب غیر کتاب خوان را اندکی به دردسر بیندازد و مجبور شود چند مرتبه یک بخش را بخواند.
اگر نکات فنی را هم کنار بگذاریم ، از نظر من شاید مهم ترین ویژگی کتاب ، بدون جهت نوشتن و غیرسفارشی بودن آن است ، در روایت های تاریخی کتاب جهت گیری چندانی وجود ندارد ، مشخص است کتاب صرفا به واسطه علاقه قلبی به قطار نوشته شده و لا غیر..
قطار باز را نه میتوان کتاب تاریخ دانست نه سفرنامه ، اگر میخواست به تنهایی هر کدام از اینها باشد ، کتاب جالبی از آب در نمی آمد ، این تنیدگی مشاهده حال و تاریخ گذشته است که متن را جذاب و قابل خواندن می کند ، قطارباز شاید یکی از بهترین نمونه های نادستان فارسی باشد ...
قطار باز توانسته نامزد بخش مستندنگاری جایزه ادبی جلال شود ،به همراه چهار اثر دیگر که همگی از سطح کیفی بالایی برخوردارند ، امیدوارم قطارباز بتواند به آنچه که شایسته اش است برسد ...
احسان نوروزی توانست از یک موضوع شاید خشک و بی روح که اغلب نویسندگان به سمتش نمی روند، اثری دارای شخصیت و درخور توجه ایجاد کند ، به راستی که علاقه و عشق می تواند به هر چیزی روح ببخشد ، علایقی که گاهی برای دیگران مسخره به نظر می رسد ، اما ملالی نیست زیرا علایق و اعتقادات ما نیازی به تایید دیگران ندارد.
" اگر از احوال من جویا باشید ، در نبود موزه ای برای راه آهن ، برای خودم معبد ریلی ای درست کرده ام در اتاقم . قطار اسباب بازی ام را باتری نو انداخته ام و عصرها سنجاق سینه ی اهدایی راه آهن را به سینه میزنم و می گذارم قطارم یکی دو دور بزند ."