کد خبر:۸۱۸۵۵۰
حاشیه‌نگاری تشییع سردار دل‌ها |

کاشکی وصل شود عشق تو به آزادی

ما داغ دیده‌ایم. "داغ‌های همه تاریخ را، ما به یکباره دیده‌ایم." ما در بین خواب و بیداری کسی را از دست داده‌ایم که هیچ خونی با او برابر نیست. او فرزند ایران بود و ...
گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو؛ ما داغ دیده‌ایم. "داغ‌های همه تاریخ را، ما به یکباره دیده‌ایم."  ما در بین خواب و بیداری کسی را از دست داده‌ایم که هیچ خونی با او برابر نیست. او فرزند ایران بود و در منطقه برای حل هر بحرانی ورودش لازم و کافی بود. دعا‌ها و التماس‌هایش، او را آسمانی کرد و ما را با بهت و بغض تنها گذاشت. حالا او و همراهانش از بین دو انگشت سیدالشهداء، بهشت را می‌بینند. آن‌ها که سلیمانی را می‌شناختند، می‌دانند که حس فقدان او در هیچ لفظی نمی‌گنجد. گریه و تشییع برای تسلا است، اما برای این غم تسلایی نیست. تا دیروز او انتظار شهادت را می‌کشید و حالا پیمانش را به آخر برده است و این ماییم که  «و منهم من ینتظر»‌ایم، و قسم به خون گرمش، که «ما بدلوا تبدیلا».
 

ماتم

سحر دوشنبه. اذان صبح را گفته‌اند. شهر پیش از طلوع آفتاب بیدار شده و داخل اتوبوس‌ها پر است از سیاه‌پوش‌هایی که زل زده‌اند به یک نقطه. ایستگاه‌های مترو از همیشه شلوغ‌تر است و اگر در خط زرد باشی، حتی صدای پیچیدن فریاد "مرگ بر آمریکا!" را هم می‌شنوی. پرچم‌های سیاه در کنار پرچم‌های سه‌رنگ افراشته شده. گهگاه ماشین‌هایی با پلاک‌های غیرتهران گوشه و کنار پارک شده‌اند و همه چیز در حال حرکت به سمت انقلاب است. این‌ها یعنی در کل تهران، امروز یک خبر است؛ خبری که همه می‌دانند.
 

انکار

بلندگوی متروی دروازه‌دولت اعلام می‌کند که به سمت ارم سبز دیگر قطاری نمی‌رود و به‌ناچار از همان‌جا پیاده می‌شویم. همان سمتی که همه می‌روند. از همین دو سه کیلومتری دانشگاه تهران، خیابان به سمت انقلاب آنقدر شلوغ است که دیگر اتوبوس سوارشدن بی‌معناست و با هیچ ماشینی زودتر از پیاده نمی‌رسیم. از حافظ دیگر پای تک‌وتوک موتور‌ها هم لنگ است و لاین مخالف هم دارد به سمت انقلاب می‌رود. تهران شهر تجمع‌هاست و هر سال اقلاً دو-سه‌تایی از این شلوغی‌ها را به خودش می‌بیند. مثل بیست و دو بهمن پرچم ایران در دست همه است و ایستگاه‌های صلواتی و غرفه‌های فرهنگی در مسیر برپا است. مردم هنوز پراکنده‌اند، اما بین خودشان و بدون بلندگو شروع کرده‌اند به شعار دادن. بوی اسفند هر چند متر استشمام می‌شود و از کالسکه‌سوار تا ویلچرسوار به هر شکلی هست دارند خود را می‌کشانند سر قرار، اما این یکی انگار با بیست و دوی بهمن‌ها تفاوتی دارد؛ تفاوتی از جنس گل‌های گلایل و گریه‌های مردانه. یکی آن بین فریاد می‌زند و صلوات می‌گیرد، برای روح «شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی»... و ما هنوز آمدن این عنوان را پیش از اسمش باور نمی‌کنیم. از همان جمعه ابری منتظر تکذیبش ماندیم و باورمان نشد. پیام‌های تسلیت هم آمد و باورمان نشد. حالا همه به‌خاطر او جمعیم و هنوز باورمان نمی‌شود. پوستر‌ها و عکس‌هایش را روی دست‌ها می‌بینیم و بازهم باورمان نمی‌شود، و حتی اگر از نزدیک تابوتش را ببینیم هم، باورمان نمی‌شود.
 

فرزند خمینی

ما امام را ندیدیم. آن‌ها که سنشان به خرداد ۶۸ قد می‌دهد برای ما نسلِ امام‌ندیده تعریف کرده‌اند که وقتی رادیو خبر رحلت امام را گفت، ایرانی‌ها به‌هم‌دیگر نگاه می‌کردند و می‌پرسیدند: مگر امام هم می‌میرد؟! حاج قاسم برای ما همان بود. فرمانده‌ای بود که شهید زنده بود و شهیدشدن دوباره‌اش، بی‌معنا. حالا خبر آورده بودند که او را زده‌اند، مثل حاج عماد و جهاد در ماشین، ده نفری. سلیمانی فرزند امام بود. تا با چشم‌های خودمان نمی‌دیدیم، حق داشتیم باورمان نشود. امام یعنی بُهت، و حاج قاسم یعنی بُغض...
 
کاشکی وصل شود عشق تو به آزادیوقتی رادیو خبر رحلت امام را گفت، ایرانی‌ها به‌هم‌دیگر نگاه می‌کردند و می‌پرسیدند: مگر امام هم می‌میرد؟!

ساعت هنوز ۸ نشده که از تئاتر شهر دیگر کیپ است. می‌اندازم در فرعی و تندتر می‌روم که خودم را به داخل دانشگاه برسانم. پسرکی تصویری خندان از حاج قاسم به‌دست گرفته که زیرش نوشته: وداع با فرمانده. بله. در دلم می‌گویم: وداع با اسلحه؟
 
کاشکی وصل شود عشق تو به آزادیهر ایرانی نسبتی با فرمانده دارد، هر ایرانی یک جایی او را شناخته و دیگر عاشقش شده
 

گریۀ دانشگاه

این‌جا دهه شصت است. دانشگاه تهران. اسم شهدا را می‌خوانند و ما پس از هر یک تکبیری می‌گوییم. برادر صادق آهنگران نوحه می‌خواند و از بلندگو‌های خاکستری نماز جمعه پخش می‌شود. جمع شده‌ایم به‌خاطر چیز‌هایی از جهانی دیگر. یادمان آمده که روزگاری اشک می‌ریختیم برای رفتن به جنگ و نذر می‌کردیم برای جهاد و می‌خوابیدیم با آرزوی شهادت. چیز‌هایی که از جمعه روزمرگی‌هایمان را بهم ریخته و حتی در خانه‌هایمان نمی‌دانیم چه بگوییم. همه این‌ها با رفتن او شروع شد. امام می‌گفت: بکشید ما را، ملت ما بیدارتر می‌شود. اما کاش ما قبل از کشتن او بیدار می‌شدیم.

حالا دانشگاه تهران هیئت شده‌است و وقتی روضه‌خوان زیر اولین بارقه‌های نور خورشید از "مادر" می‌خواند، بدون خجالت در چشم‌های هم نگاه می‌کنیم و با مشت‌هایمان اشکمان را پاک می‌کنیم. قلب‌ها کم‌طاقت است و میان حرف‌های دختر شهید -آه... این‌قدر این کلمه را تکرار نکنید- صدای شعار‌ها زیر سقف نمازجمعه و در صحن پردیس دانشگاه می‌پیچد. اسماعیل هنیه از سرزمین مبارک فلسطین آمده است، و شهادت فرمانده قدس، را تسلیت می‌گوید: او شهید قدس بود!
 
کاشکی وصل شود عشق تو به آزادی
"مُتلطخین بِدمائهم، مُستشَهدین بَینَ ایدیهِم"

بله دیگر تمام است. "آقا" هم رسیده. نماز را بستند، و دیگر دانشگاه در سکوت فرو رفت. برای لحظاتی حتی مطمئنم صدای پرنده‌های صبحگاهی را می‌شنیدم؛ و بعد: "اللّٰهُمَّ إِنَّا لَانَعْلَمُ مِنْهم إِلّا خَیْراً، اللّٰهُمَّ إِنَّا لَانَعْلَمُ مِنْهم إِلّا خَیْراً، اللّٰهُمَّ إِنَّا لَانَعْلَمُ مِنْهم إِلّا خَیْراً". شاید همین را می‌خواستیم تا این بغض چند روزه را باز کنیم. همان بغضی که از صبح جمعه گلویمان را گرفته بود، شب‌ها با بغض می‌خوابیدیم و روز‌ها با بغض زندگی می‌کردیم و درموردش باهم حرف نمی‌زدیم. حالا دیگر بس است. قوی‌ترین مرد دنیا دارد گریه می‌کند و دیگر دلیلی ندارد خویشتنداری کنیم. این، تابوت "شهید" قاسم سلیمانی و همراهانش است، "مُتلطخین بِدمائهم، مُستشَهدین بَینَ ایدیهِم".
 

پیوستن به دریا

دیگر باید برویم بیرون، که کار راحتی نیست. ازدحام از قبل پیش‌بینی شده بود، اما بازهم خروج از سر در، قیامتی ساخته بود. پیرمردی در تکان‌های جمعیت به دوستش طعنه می‌زند که قبلاً محکم‌تر بودی سید! دانشگاه دارد از پیکر‌های شهدا و مردم خالی می‌شود تا به دریای خیابان انقلاب وصل شود. مجسمه فردوسی مقابل دانشکده ادبیات سربند "یا منتقم" بسته و با پرچم سرخ سوگوار سیاووشان است.
 
کاشکی وصل شود عشق تو به آزادی
مجسمه فردوسی مقابل دانشکده ادبیات سربند "یا منتقم" بسته و با پرچم سرخ سوگوار سیاووشان است

از دانشگاه درمی‌آییم. می‌دانیم که باید به راست برویم، اما سیل جمعیت هر لحظه تکانی می‌خورد. چند نفری کفش به پا ندارند و با این که همه تلاش می‌کنند فشار نیاورند، بین جمعیت احساس می‌کنم نفسم سخت شده. پاهایم را از زمین بلند می‌کنم و بین فشار جمعیت معلق می‌مانم. یاد "ارمیا" می‌افتم. کجا برای تمام شدن بهتر از اینجا! اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم...
 
کاشکی وصل شود عشق تو به آزادی
سربازی بالای دکه ایستاده و بچه‌های کوچک را دانه دانه می‌کشد بالا که زیر دست و پا نمانند
 

آیا تو سردار مایی؟!

سربازی بالای دکه جلوی سر در ایستاده و بچه‌های کوچک را دانه دانه می‌کشد بالا که زیر دست و پا نمانند. خانم‌ها و بخشی از جمعیت به سمت مخالف میدان تخلیه می‌شوند تا سیلِ داخل دانشگاه بریزد در خیابان انقلاب. تا خیابان فخر رازی که اولین فرعی است، سوزن که هیچ، یک قطره آب هم به زمین نمی‌رسد. میان این ازدحام؛ نمی‌دانم از کجا، ماشین سفید رنگ بزرگ، با تابوت‌های سه‌رنگ وارد خیابان می‌شود. طبق معمول اول دوربین‌ها بالا می‌آیند و بعد از آن، چشم‌های درشتی که در حال راه رفتن زل زده‌اند به تابوت اول: شهید مدافع حرم، حاج قاسم سلیمانی... انگار هنوز هیچ‌کس باورش نمی‌شود که این تابوت همان مردی است که "اگر کوه بود، کوهی بود استوار و اگر سنگ بود، سنگی بود سخت". سرداری که جنگ بزرگ منطقه را پیروز شد، بدون آن‌که هیچ کداممان احساس ناامنی کنیم. بزرگ‌ترین استراتژیست جنگ و بزرگ‌ترین مذاکره‌کننده صلح. فرماندهی که قلمرو محبوبیتش به وسعت جبهه مقاومت بود و عراق سوریه و لبنان برایش تفاوتی نداشت. حالا اولین روزی است که می‌دانیم ژنرال بی‌سایه دقیقاً کجاست. حداقل بخشی از پیکر او، حالا در آن تابوت، که سبب متصل ارض و سماء است، خوابیده.
 
کاشکی وصل شود عشق تو به آزادی
حداقل بخشی از پیکر او، حالا در آن تابوت که سبب متصل ارض و سماء است، خوابیده

زیارتِ دوره

پیکر فرمانده، شنبه در کاظمین و نجف بود. در کربلا همین تابوت با پرچم سه رنگ از «باب القبله» وارد حرم شد، زیارت وداع کرد و از «باب الشهداء» روی دوش عراقی‌ها خارج شد. دیشب هم پس از اهواز، بین پرچم‌های سیاه خراسانی و ستارگان شهر آسمانی مشهد تشییع شده است. برای سردار بین‌المللی هر کس به زبان خودش گریه کرده است. حالا او این‌جاست. خوش آمدی سردار. زیارتت قبول. انگار دیگر برای انکار دیر شده. حالا تو برای آخرین بار مقابل چشم مایی. آه، عجب خونی از ما ریخته شده و چه کسی از ما گرفته شده است. صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را که دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید.
 
کاشکی وصل شود عشق تو به آزادی
تابوت سردار دیروز بین پرچم‌های سیاه خراسانی و ستارگان شهر آسمانی مشهد تشییع شده است
 

"لحمک من لحمی"

همراه ماشین سفید با پنج تابوت سه‌رنگ، یک تابوت عراقی هم با ماشین دیگری حمل می‌شود که غرق گل سرخ است. ابومهدی المهندس. عکس‌هایش را که با حاج قاسم می‌بینم، که مثل دو مرد میانسال چگونه دست هم را گرفته‌اند و چگونه یک روح را بین این دو بدن تقسیم کرده‌اند، به حالش غبطه می‌خورم. وقتی ما قدر سردار را نمی‌دانستیم، این عراقی‌های بامعرفت او را فهمیدند و سربازی‌اش را کردند. او هم معرفت را تمام کرد و هنگام رفتن، دستشان را رها نکرد. حالا گوشت و خون این دو سردار ایرانی و عراقی درهم آمیخته شده و هنگام تشییع پیکر حاج قاسم، انگار بخشی از پیکر ابومهدی را هم روی دست می‌بریم و در مقبره شهید المهندس در وادی‌السلام نجف، بخشی از پیکر حاج قاسم هم دفن می‌شود.
 
کاشکی وصل شود عشق تو به آزادی
حالا گوشت و خون این دو سردار ایرانی و عراقی درهم آمیخته شده و هنگام تشییع پیکر حاج قاسم، انگار بخشی از پیکر ابومهدی را هم روی دست می‌بریم

مردم اطراف ماشین را پر کرده‌اند و شعار می‌دهند. سال‌ها بود که صدای "مرگ بر آمریکا" این‌قدر صریح و مطمئن در تهران بلند نشده بود. تشییع حاج قاسم، مثل طراحی‌های جنگی‌اش، مردمی، ساده و عزتمندانه است. پرچم‌های سیاه و سرخ و زرد اطراف تابوت‌ها تکان داده می‌شود. گاهی صدای ضجۀ زنی بلند می‌شود و جمعیت می‌شکند. پوستر‌های حاج قاسم همه جا دیده می‌شود. بعضی بچه‌ها شاید ندانند دقیقاً چه خبر است، اما گریه می‌کنند. هر کسی یک بار یتیم می‌شود، بچه‌شهید‌ها امروز دوباره یتیم شده‌اند.
 
کاشکی وصل شود عشق تو به آزادی
سردار ضدتجزیه، تا وقتی بود به یادمان می‌آورد بالاتر از سیاه و سفید‌های ساختگی، همه ما در قطب مقابل استکباریم و این عمیق‌ترین دوقطبی تاریخ است
 

فرا مرزی، فرا جناحی

دوباره می‌زنم به فرعی. از انقلاب می‌روم در کارگر جنوبی و از آنجا در مسیر‌های موازی آزادی. ماشین حمل پیکر‌ها جلوتر افتاده بود و در آن شلوغی نمی‌شد به راحتی تشییعش کرد. دلم طاقت نداد این آخرین بار، به همین زودی جمع شود و تصمیم گرفتم جلوتر خودم را برسانم. خیابان‌های فرعی هم زنده‌اند. بعضی‌ها با چمدان و کوله‌های بزرگ روی سکویی نشسته‌اند و شیر و کیک صبحانه‌شان را می‌خورند. عده‌ای هم احتمالاً مثل من فکر کرده‌اند که بروند و جلوتر به ماشین برسند. حالا مسیر‌های موازی انقلاب هم به آزادی می‌رسند. سردار ضدتجزیه، تا وقتی بود همه را کنار هم جمع می‌کرد و به یادمان می‌آورد بالاتر از سیاه و سفید‌های ساختگی، همه ما در قطب مقابل استکباریم و این عمیق‌ترین دوقطبی تاریخ است. حاج قاسم در بین امت مهربان بود. آزادی و امنیت را باهم جمع می‌کرد و مقاومت را با حقوق بشر. شهید سلیمانی، از انقلاب می‌آمد، و هر کس که بیشتر عاشقش بود، خود را زودتر به او می‌رساند. "کاشکی وصل شود عشق تو به آزادی".
 
کاشکی وصل شود عشق تو به آزادی
"کاشکی وصل شود عشق تو به آزادی"
 
نواب و رودکی و فرعی‌های دیگری هم که به آزادی وصل می‌شوند، هیچ خلوت نیستند و وارد شدن از هر کدام به مسیر تشییع کار سختی است. آن‌هایی که آخر‌های صف ایستاده‌اند غر می‌زنند که کاش از ۷ می‌آمدیم. بالاخره یک فرعی خلوت‌تر پیدا می‌کنم و خودم را می‌اندازم در جمعیتی که منتظر رسیدن پیکر‌ها هستند. جمعیت راکد نیست و هم‌زمان که عده‌ای به شوق زودتر رسیدن به ماشین به سمت آن می‌روند، عده دیگری دارند از آن سمت می‌آیند. بعضی‌ها دل داده‌اند به عکس‌های حاج قاسم و نوحه‌‌هایی که پخش می‌شود، عده‌ای دارند برای سردار دلنوشته می‌نویسند. پل‌های عابر با جوشکاری بسته شده‌اند و به جز عده معدودی، کسی بالای پل‌ها نمی‌رود، اما هر بلندی دیگری فتح شده و خیلی‌ها هم روی پاهایشان گردن می‌کشند تا زودتر ماشین‌ها را ببینند.
 


عشق دم به دم شد

ماشین جلویی همان ماشین حامل پیکر ابومهدی است که حالا بیشتر گل‌های سرخش روی دست‌های بلندشدۀ مردم رفته و بوی شهید به همراه گلبرگ‌ها به خانه‌ها برده می‌شود. مطهری می‌گفت: «خون شهید هرگز هدر نمی‌رود، خون شهید به زمین نمی‌رسد. خون شهید تبدیل به دریایی می‌شود و در پیکر اجتماع وارد می‌شود.» خون تو به خون ما اثر داد...
 

"إنا من المجرمینَ منتقمون"

هیچ جنایتی بدون مکافات نیست و ریختن خون سردار دل‌ها، بدون خون‌کردن دل‌ها ممکن نبود. این‌جا خاورمیانه است، و امروز نقطه عطف تاریخ معاصر. یک هفته پیش کسی پیش خودش تصور هم نمی‌کرد که اخبار جهان این‌قدر شبیه افسانه‌ها شود. یک ملت (و بلکه یک امت) قربانی بزرگی داده‌اند، پس از چهار روز سوگواری، اندوه‌ها به خشم تبدیل شده و حالا یک‌صدا شده‌اند: "انتقام! انتقام!" هیچ مخالفی نیست. صفحه اول تاریخ دهۀ سوم قرن ۲۱ شبیه صفحات میانی اسطوره‌ها نوشته می‌شود. انتقام در همه زبان‌ها کشیدنی است، گرفتنی است. انتقام هیچ نسبتی با پرچم سفید ندارد. انتقام سیاه و سرخ است. انتقام شستن خون با خون است. از جنس موشک و آتش است. انتقام، فعل خداست؛ و ما تو را به اسم مقتدر و منتقمت می‌خوانیم. انتقام را به ما هدیه کن و به قلب ما فرو فرست. هر چند انتقام اصلی همه شهدا، از یحیا و حمزه و حسین (ع)، تا همت و چمران و جهاد، با اوست. همان که با سپاهی از شهیدان خواهد آمد. "و بر شما شمشیری خواهم آورد که انتقام عهد مرا بگیرد."
 
کاشکی وصل شود عشق تو به آزادی
تو را به اسم مقتدر و منتقمت می‌خوانیم، انتقام را به ما هدیه کن و به قلب ما فرو فرست
 

از سنگ ناله خیزد

این‌جا میدان آزادی است، البته برای سردار. برای ما چیزی شبیه به دعای پایان این روضه مجسم است. شش تابوت روی یک ماشین که به آرامی بین جمعیت شناور است و نیمی از میدان را دور می‌زند. باد ملایمی پرچم‌های سیاه و سه‌رنگ را می‌جنباند. صدای بلندگو کم می‌شود. شاید دم آخری چیزی از شهید بشنویم. اگر به "روحِ خودِ او" تسلیت گفته شده، یعنی روحش باید همین‌جا‌ها باشد دیگر؛ و کاش همیشه همین‌جاها باشد. ما تاب وداع نداریم! حالا روضه علمدار می‌خوانند، و مردم اطراف میدان دست‌هایشان را بالا آورده‌اند.
 

لحظه‌ای شما را اموات نپنداشته‌ایم، ما در پی اجساد نورانی شما، بدن‌های محبوس مرده‌مان را می‌کشانیم؛ پشت تابوت‌های شما می‌دویم و شال و چفیه‌هایمان را می‌اندازیم بالا و بازمی‌گیریم... کاش می‌توانستیم دل‌هایمان را بالا بیندازیم، و دیگر پسشان نگیریم. دیگر کار از دعا برای ماندنت گذشته. ما تو را نشناختیم و برایت کاری نکردیم. کسی چه می‌داند، شاید با دست و زبانمان زخمی هم به تو زده باشیم. حالا تو آن بالایی، و ما زیر تابوت تو، انتقامت را می‌خواهیم. ما چهار روز است که نبودت را انکار می‌کنیم، چون از باورش می‌ترسیم. "به اضطراب قلب ما، و به اشتیاق قلب تو"، کاش خدا کاری کند.
 
 

ما و سخت‌جانی‌مان

روضه عباس می‌رسد آن‌جا که "و بقی الحسین وحیداً فریداً غریبا". ماشین به سمت مغرب خورشید می‌رود و حالا باز گریه‌ها و دست‌هایی که برای وداع بلند شده. بلندگو می‌گوید: حاج قاسم، سلام ما را به سیدالشهداء برسان. أَستَودِعُکَ اللَّهَ و أستَرعیکَ و أقرَأُ علَیکَ السَّلام. این آخرین قاب از حضور سردار پیروز خاورمیانه در تهران است. هنوز نمی‌دانیم چطور داریم این واقعه را تاب می‌آوریم. خون او سرد نمی‌شود و عزای او پایانی ندارد. "و سلامٌ عَلَیهِ یومَ وُلِدَ و یومَ یَموتُ و یومَ یُبعَثُ حَیاً"
ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
پربازدیدترین آخرین اخبار