کد خبر:۸۱۸۵۱۷
روایتی از تشییع سردار شهید؛

بندبندِ وجودمان بغض است

من روز دوشنبه ۱۶ دی‌ماه قیامتِ تهران را دیدم. جمعیت از کوچه‌ها می‌جوشید، قُل می‌زد و سرریز می‌شد به خیابان اصلی. فقط کسی که اربعین رفته باشد، می‌تواند کمی از حال‌وهوای آن لحظات را بفهمد.

گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو- محمدصالح سلطانی؛* بغض توفیر دارد با اشک. اشک، روان است. جاری می‌شود و بیرون می‌زند. می‌گویند گریه آدم را سبک می‌کند. بغض، اما نقطه مقابل اشک است. وزن دارد. سنگینی‌اش روی دل خراب می‌شود و نفس را تنگ می‌کند. بغض، پایان ندارد و فراموش نمی‌شود. از همان صبحِ واقعه، سراسر بغضیم. اشک، می‌آید و دردِ مصیبت را تسلی می‌دهد. بغض، اما رفتن ندارد. می‌ماند و پشت گلو، باد می‌کند. آن‌قدر می‌ماند که متراکم شود و بر سر دشمن، بر سر قاتل خالی شود. حال ما این روزها، حال بغض است. باور نداریم رفتن سردار را. تشییع؟ ما دوشنبه صبح رفتیم استقبال. سردارمان برگشته بود. ماموریت آخر، از همه‌ ماموریت‌های قبلی‌اش سخت‌تر بود. کم‌چیزی نیست؛ سردار در آخرین ماموریت، خون داد و «اتحاد» آورد. رفت و زخم‌‎های مرهم‌نیافته‌ی مملکت را ترمیم کرد. سردار از آخرین ماموریت آمده بود و باید می‌رفتیم استقبالش. همه. با هم.

ژنرال عزیز
بغض امان نمی‌دهد. خشم از چشم‌های همه‌ مسافران مترو بیرون زده. کسی حال‌وحوصله ندارد. هرکسی توی لاک خودش است. احتمالا همه دارند به اولین روزی فکر می‌کنند که عاشق این سردار شدند. کجا بود راستی؟ اولین بار کجا عاشقش شدیم؟ دستمان از کجا گره خورد توی دستش؟ شاید از همان روز‌هایی که دیدیم صدای آن‌طرفی‌ها از عظمت «ژنرال سلیمانی» درآمده. این «ژنرال سلیمانی» هم برای خودش هیبتی داشت. قند آب می‌کرد توی دلمان. طنین واژگانش یک جور دیگری بود. حساب سردار را جدا می‌کرد از بقیه. در مقابل آن‌وری‌ها سینه ستبر می‌کردیم و از «ژنرال» مان می‌گفتیم. از کسی که کابوس شب‌های تروریست‌ها شده بود. سردار سرش به کار خودش بود. جای دیگری سیر می‌کرد انگار. سیاست، زمین وسوسه‎‌برانگیزی برای بعضی رفقایش بود، ولی سردار وسوسه نشد. نرفت دانشگاه دکترا بگیرد. همان «سردار» ماند. تا آخر عمر پشت خط مقدم ایستاد و از سنگری که رهبر برایش تعیین کرده‌بود، بیرون نیامد. شاید برای همین بود که عاشقش شدیم. از همان روز‌هایی که رسانه‌ها رفتند سراغ ژنرال، ما هم یاد گرفتیم عاشقش باشیم. اسطوره‌ زنده را عشق است. عشق می‌کردیم با عکس‌هایش. می‌‎زدیم روی کوله‌ها و می‌چسباندیم روی تی‌شرت‌ها. سال ۹۳ بود فکر کنم، وقتی برای اولین بار می‌خواستم یک لباس با طرح «شهدایی» بگیرم برای اردوی راهیان نور و رفتم سراغ شهید زنده. کل جنوبِ آن سال را با عکس سردار گذراندم. از طلاییه به شلمچه و از شلمچه به شرهانی. سردار در تمام خوزستان کنارم بود آن روزها. مگر می‌شد عاشقش نباشی با آن‌همه سکوتِ کاریزماتیک و دستاورد‌های دست‌نیافتنی؟

همه در کنار هم
بغض‌آلود ایستاده بودم توی مترو، لای جمعیت عزادار. افتاده‌بودم وسط خاطراتم با اسطوره‌ سردار. مثل بقیه. مثلِ بقیه‌ای که احتمالا مثل من هیچ‌وقت سردار را از نزدیک ندیدند، اما ندیده شیفته‌اش شدند. آن‌قدر شیفته که از همین زیرِ زمین و ایستگاه مترو، برایش مرثیه بخوانند و در فقدانش «مرگ بر امریکا» سر دهند. ایستگاه قفل شده بود. قفلِ جمعیت و پرچم و شعار. نیم‌ساعتی طول کشید تا زیرگذر را بالا آمدم و رسیدم به چهارراه. شنیدی می‌گویند فلان‌جا «قیامت» است؟ من دیدم. من روز دوشنبه ۱۶ دی‌ماه قیامتِ تهران را دیدم. جمعیت از کوچه‌ها می‌جوشید، قُل می‌زد و سرریز می‌شد به خیابان اصلی. فقط کسی که اربعین رفته باشد می‌تواند کمی از حال‌وهوای آن لحظات را بفهمد. اینجا البته جنس جمعیت حتی با اربعین هم فرق داشت. چشم، همه‌جور آدم را می‌دید. این «همه‌جور» که می‌گویم اغراق نیست. از این بازی‌های صداوسیمایی هم نیست. واقعا رد همه‌جور آدم را دیدم و این همه‌جور، توضیح اضافه و هم‌زدن نمی‌خواهد.
 
بندبندِ وجودمان بغض است

این‌ها نشانه است
بغض را که می‌شناسی؟ بخواهد امان ببُرد، می‌بُرد و امانت نمی‌دهد. باید می‌رفتم، فریادهایم را کنار مردم می‌زدم و سرمای هوا را مثل سیلی روی صورتم احساس می‌کردم تا بغض، امان دهد. سردار توی راه دانشگاه بود و من، راه افتاده‌‎ بودم در خیابان. نمی‌توانستم بایستم. راه کشیدم به خیابان‌های فرعی، جمعیت متراکمِ اندوهگین را دور زدم و جایی دورتر از دانشگاه، برگشتم به مسیر. می‌خواستم انتهای این رودخانه را ببینم. خودم را غرق کردم در مسیر. نزدیک توحید بودم که دیدم مردم ایستاده‌اند و زار می‌زنند. صدای اشک، تمام آزادی را برداشته بود. سکوت بود و اشک. اشک بود و سکوت و فقط یک صدای آشنا که می‌گفت: «اللهم لانعلم منهم الا خیرا» و بغضش می‌ترکید. می‌دانی بغض یک رهبر بترکد یعنی چه؟ می‌دانی سیدالقائد گریه کند یعنی چه؟ به خدا نمی‌دانی. به خدا نمی‌دانیم. این روز‌ها چیز‌هایی می‌بینیم که هیچ‌وقت ندیده‌ بودیم. پدرانمان هم ندیده‌ بودند. شیطان اکبر، همان امریکای جهانخوار که از کودکی آرزوی مرگش را می‌کردیم حالا دستش را بالا برده و ضربه زده. ضربه سختی هم زده. سیلی زده و با افتخار می‌گوید زدم. بغض رهبر ترکیده و پیش چشم تمام دنیا باریده. این‌ها عادی نیست. این‌ها به هیچ‌چیز شبیه نیست. این‌ها نشانه است، لاولی‌الباب.‌ای کاروان...

بغض با شنیدن صدای رهبر، جان گرفت و بزرگتر شد. حالا تمام وجودم، یک‌پارچه بغض شده‌ بود. پا تند کردم سمت آزادی.‌ ای کاروان، آهسته‌راندن بلدی؟ می‌‎بینی یکسره بغض شده‌ایم؟ این آدم‌های خارج از شماره را می‌بینی؟ از توحید به شادمان، از شادمان به بهبودی، از بهبودی به شریف، از شریف به استادمعین و از استادمعین به آزادی. می‌شود به این رودخانه‌ی سرخِ سیاه‌پوشِ بغض‌کرده رحم کنی؟ می‌شود به سردار بگویی بلند شود، یک بار دیگر لبخند بزند، شوخی کند، دست بکشد روی سرِ این ملت و بعد برود؟ می‌‎شود؟
 
بندبندِ وجودمان بغض است

عزاداران شریف
بغضِ بچه‌ها از دور هم پیدا بود. جلوی سردر دانشگاه غرفه زده و از عزاداران پذیرایی می‌کردند. از جمعه‌صبح که خبر شهادت سردار آمد، خواب نداشتند. اول تمام دانشگاه را سیاه پوشاندند، بعد یک مراسم باشکوه برای بزرگداشت سردار در همان جمعه‌شب برگزار کردند، بعد صبح شنبه دانشگاه را به‌خط کردند برای اقامه‌ عزا، بعد یک نشریه به‌یادماندنی زدند برای سردار، بعد پویش‌های مختلف برای «انتقام سخت» ساختند و حالا هم که این غرفه. بچه‌های «شریف» روزوشب را به هم دوختند، برای سرداری که روزوشب را به هم دوخته بود. بچه‌های شریف دلشان خیلی تنگ است برای سردار. مثل همه‌ی این مردمی که از طلوع تا غروب آفتاب، حیرانِ خیابان بودند برای خداحافظی با سردار.

بغض، تا انتقام
بغض، بغض، بغض. بندِبند این نوشته را با بغض آغاز کردم و تا تحقق «انتقام سخت» بندبندِ وجودمان آکنده‌ی بغض است. سردار عزیزمان را زدند. دردناک هم زدند و فریادِ دیروزِ خیابان، فریاد چندمیلیونیِ مردم تهران که ضمیمه شد به فریاد اهواز و مشهد و قم و کرمان، فریادِ بندبندِ این سرزمین است. کاش همه این را بفهمند، کاش همه این را بدانند.
ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
پربازدیدترین آخرین اخبار