فارن پالیسی نوشت: مورد ژاپن و آلمان دو درس مهم داشت: قدرت برای همیشه نخواهد ماند ولی بعد از شکست بازخواهد گشت. مسئله اصلی قدرت نیست بلکه مشی فکری [آن قدرت] است. پیروزی در شکست مخالف نیست بلکه در تغییر ایدئولوژی آن است.

گروه سیاسی خبرگزاری دانشجو - احمد رضاپور؛ مجلّه سیاست خارجی (Foreign Policy) نزدیک به جناح محافظه کار آمریکا، در گزارشی با عنوان «ایالات متحده پیش از ورود به جنگ سرد بعدی، نیاز به یک پایانبندی نقشه بازی دارد» به قلم «آندره لونگو» رئیس یک مؤسسه مطالعاتی در حوزه آسیا-پاسیفیک نوشت: حاکمیت ایالات متّحده به این جمعبندی رسیده که زمان مقابله با جمهوری خلق چین است. مقابلهای که برخی از آن با عنوان «جنگ سرد جدید» یا در توصیفی رسمیتر «رقابت قدرتهای بزرگ جهانی» یاد میکنند. امّا در حال حاضر، ایالات متّحده آمریکا فاقد راهبردی هماهنگ و منسجم در مقابله با چین است. مقامات آمریکا فضایی را ایجاد کردند که این جبههبندی با چین را برای حفظ آزادی و دموکراسی ضروری جلوه دهند و باید در این میدان بجنگند تا پیروز شوند. ولی به نظر میرسد که کسی در واشنگتن نیست که این سوال مهم را پپرسد؟ چگونه این [جنگ] پایان مییابد؟
هرگز نباید درگیری آغاز گردد ـــ حال میخواهد جنگی واقعی باشد یا جنگ سرد ـــ بدون اینکه پاسخی به این سوال ارائه شود. ۲ اشتباه بزرگ نظامی ایالات متّحده آمریکا در قرن گذشته، «جنگ ویتنام» و «جنگ عراق» بود، به این دلیل که ابتدا به ساکن پاسخی برای این سوال ارائه نشد. در جنگ ویتنام ـــ در نهایت با امضاء توافق عقب نشینی، تلفات بزرگ انسانی و نابودی منابع ـــ «ویتنام جنوبی» به تصرّف دولت کمونیستی «ویتنام شمالی» درآمد. عراق نیز مورد هجوم داعش قرار گرفت. حمله آلمان نازی به اتحاد جماهیر شوروی و حمله امپراتوری ژاپن به چین و منطقه «پرلهاربر-Pearl Harbor» (و یا حتی جنگ جهانی جهانی اوّل حمله ناپلئون به روسیه) همه در نتیجه این فکر کوتهبینانه بود که پیروزی بهسرعت محقق میشود بدون پاسخ به این سوال که چگونه این جنگها میتواند به پایان برسد.
پیروزی در شکست مخالف نیست بلکه در تغییر ایدئولوژی آن است!
ایالات متّحده در تاریخ خود به عنوان یک کشورقدرتمند با چهار دشمن بزرگ روبرو شده است: آلمان ویلهلم، آلمان نازی، امپراتوری ژاپن و اتّحاد جماهیر شوروی. سه تقابل اوّل پیش از عصر هستهای اتفاق افتاد، که منتهی به جنگی بزرگ شد. با ورود تسلیحات هستهای به صحنه منازعات جهانی، چنین جنگهایی دیگر امکانپذیر نیست.
بر همین اساس، جنگ سرد چالشی شدید و طولانی بود. اوّلین رویارویی آمریکا طی مذاکرهای با طرف بازنده یعنی آلمان ویلهلم پایان یافت ولی به مسئله اساسی پرداخته نشد. امپراتوری آلمان باخت، رژیم آن فروپاشید، ارتش این کشور منهدم شد و یک جمهوری تاسیس شد. ولی ذهنیت نخبگان و جامعه آلمان هیچوقت تغییر نکرد و زمینه را برای جنگ فاجعهبار دیگری مهیّا کرد.
در جنگ جهانی دوّم، آلمان نازی و امپراتوری ژاپن شکست خوردند و نابود شدند. به این دوکشور حتی یک برگه صلح برای امضاء داده نشد و تنها ماندند. ارتشهایشان در ابتدا منحل شد و در بلوک تحت رهبری آمریکا ادغام شد. امروز، آلمان و ژاپن کشورهای قدرتمندی هستند ولی ارتش آن در مقایسه با اقتصاد این دو کشور پیشرفته نیست. نکته مهم این است که آلمان و ژاپن هنوز متحد ایالات متّحده میباشند.
نویسنده این مقاله در ادامه عنوان کرد: با وجود اینکه ایالات متّحده این دو کشور شکست داد و پس از آن اشغال کرد امّآ به عنوان ارباب یا دشمنی تنفّربرانگیز عمل نکرد[!] در هر دو کشور آلمان و ژاپن هستند مردمی که از ایالات متّحده متنفر و مخالف اتّحاد با واشنگتن هستند ولی به لطف ارتباطاتی که در دهههای گذشته برقرار شده است، در هر دو طیف جامعه و نخبگانی دید دوستانهای نسبت به ایالات متحدّه دارند.
مورد ژاپن و آلمان دو درس مهم به ما آموختند: قدرت برای همیشه نخواهد ماند ولی بعد از شکست بازخواهد گشت. مسئله اصلی قدرت نیست بلکه طرز تفکّر [آن قدرت] است. پیروزی در شکست مخالف نیست بلکه در تغییر ایدئولوژی آن است.
پایان جنگ جهانی دوّم آغاز آخرین رویارویی ایالات متّحده بود. رویارویی با اتّحاد جماهیر شوروری. از زمان آغاز این تقابل، این رویارویی یک منازعه ملّیگرایانه با روسها نبود بلکه مبارزه علیه ایدئولوژی کمونیست بود. با سقوط کمونیسم در سال ۱۹۸۹ و فروپاشی اتّحاد جماهیر شوروری در سال ۱۹۹۱، ایالات متّحده در جنگ سرد به پیروزی رسید. کشوری بزرگ با جمعیّت نزدیک به ۳۰۰ میلیون نفر، در چشم برهم زدنی به نصف این جمعیّت تقلیل پیدا کرد، ولی مهمتر از همه، شوروی منبع اصلی قدرت خود را از دست داد: جذّابیت ایدئولوژیکی کمونیست. اتّحاد جماهیر شوروری نه بهدلیل قدرت نظامی و اقتصادی، بلکه بهدلیل جذّابیت ایدئولوژیکی برای جنبشهای انقلابی سراسر جهان یک تهدید [علیه بلوک غرب] بود.
ایالات متّحده پس از پیروزی در جنگ سرد، چندان اهمّیت نمیداد که در روسیه چه اتفاقی درحال وقوع است. بازار آزاد با پیامدهای ویرانگر اقتصادی به شدّت گسترش یافت درحالیکه توجه اندکی به ایجاد نهاد دموکراتیک قدرتمند، حاکمیت بر مبنای قانون، تغییر تجهیزات نظامی قدیمی و رسیدگی به دغدغههای امنیتی روسیه پرداخته شد. روسیه به کشوری دموکراتیک تبدیل شد ولی فقط برای یک دهه[!] ـــ [اشاره نویسنده فارن پالیسی به دوره تاریک حکومت یلستین بر روسیه در دهه ۹۰ میلادی است.] مشی فکری به راحتی از میان نمیرود. بخشی از نخبگان امنیتی - نظامی [باقیمانده از دوران شوروی سابق]، زمام روسیه را برعهده گرفتند و به تجربه دموکراسی روسیه پایان دادند و سیاستخارجی توسعهطلبانه خود را روی میز برگرداندند.
تنها دلیلی که روسیه امروز دیگر به عنوان تهدید وجودی برای ایالات متّحده تلقّی نمیشود این است که فاقد یک «ایدئولوژی جذّاب» و «قدرت نظامی و اقتصادی شبیه به امپراتوری شوروی» میباشد. تولید ناخالص ملّی (GDP) اسمی روسیه به اندازه کره جنوبی است. حتی اگر تولید ناخالص ملّی روسیه به میزان ایالات متّحده توسعه یابد، GDP کشور روسیه به دلیل جمعیّت آن، تنها نصف آمریکا میشود. اتّحاد جماهیر شوروری شکست خورد چون منبع قدرت خود یعنی «کمونیسم» را ازدست داد امّا این باعث نشد که روسیه دوست ایالات متّحده شود. جنگ سرد با روسیه هرگز پایان نیافت؛ تنها شدّت آن با شکست کمونیسم و فروپاشی اتّحاد جماهیر شوروی کم شد.
اشتباه نکنید: «چین» شوروی نیست!
فارن پالیسی در ادامه نوشت: [اکنون] به جمهوری خلق چین رسیدهایم. این مورد چگونه به پایان میرسد؟ دولت فعلی آمریکا در تلاش هستد این تقابل را ایدئولوژیک نشان دهد و حزب کمونیست چین را دشمن معرفی کند. این سیاست میتواند راهبردی خوب باشد امّا نکتهای مهم در میان است. چین بهدلیل جمعیت بالای آن قدرتمند است که این کشور را به یک قدرت اقتصادی و در نهایت به قدرت نظامی و ژئوپلیتیک تبدیل میکند.
نویسنده این مقاله معتقد است که سیستم اقتدارگرای چین جذّابیتی ندارد و در واقع باری بر روی دوش پکن است. اکنون این سیستم اقتدارگرا سیاست خارجی تهاجمی خود را توسعه میدهد. تغییر حاکمیت چین به تنهایی کافی نیست. ایالات متّحده آمریکا هرگز در کلّ تاریخ خود با چالشی نظیر چین روبهرو نشده است. زیرا همه دشمنانی که در مقابل آمریکا قرار گرفتند، در زمینه جمعیتی، اقتصادی و نظامی برابر یا ضعیفتر از ایالات متحده بودند.
فارن پالیسی، قیاس چین با شوروی را اشتباه قلمداد کرد و نوشت: بر خلاف تهدید جهانی اتّحاد جماهیر شوروی که پس از فروپاشی، تبدیل به روسیهای شد که به عنوان تهدید منطقهای تلقّی گشت، این رویه هرگز درباره چین صدق نخواهد کرد. امکان ندارد. حتی اگر مناطقی نظیر سینکیانگ، تبّت و هنگ کنگ از قلمرو چین جدا شود، چین با جمعیّت یک میلیارد و ۳۵۰ میلیون نفری ـــ به جای جمعیت یک میلیارد و ۴۰۰ میلیون نفری ـــ و تقریباً تولید ناخالص ملّی مشابه، ابرقدرت جهانی باقی میماند.
تبدیل چین به قدرت برتر اقتصادی در جهان ممکن است یک دهه به طول انجامد ولی بالاخره آن روز فرا خواهد رسید که چین از اقتصاد آمریکا سبقت میگیرد. به دلیل جمعیت و تسلیحات هستهای، هرگز جنگی در نخواهد گرفت که با اشغال و تسلیم بی قید و شرط چین پایان یابد. هرگونه جنگی بین آمریکا - چین ،بر سر موضوعاتی نظیر دریای چین جنوبی و تایوان، یا با مذاکره پایان مییابد یا با آخرالزمان هستهای!
فارن پالیسی در ادامه نوشت: بهترین حالت برای ایالات متّحده، سقوط نظام اقتدارگرای چین پس از شکست [در جنگ با آمریکا] توسط یک خیزش مردمی است که با توجه به آنچه در آلمانِ بعد از جنگ جهانی اوّل اتفاق افتاد ـــ رویکار آمدن آلمان نازی و هیتلر ـــ سناریوئی خطرناک است.
پس این داستان چگونه به پایان میرسد؟ آغاز یک تقابل ساده است ولی ممکن است توقّف آن غیرممکن باشد. سادهاندیشی است که فکر کنیم چون ایالات متّحده آمریکا در جنگ سرد با شوروی پیروز شد، حتی اگر دههها به طول انجامد، این بار نیز در نهایت پیروز خواهد شد. امّا این اندیشه، "تصوّری غلط درباره چالشی حقیقی بر اساس یک قیاس بد" ـــ یعنی مقایسه چین با شوروی ـــ ارائه میدهد. اگر این موضوع بهدرستی سنجیده نشود و برنامهریزی خوبی برای آن صورت نگیرد، نزاعی بیپایان با کشوری رخ میدهد که ۴ برابر ایالات متّحده آمریکا جمعیت دارد.
درحال حاضر به نظر میرسد ایالات متّحده کاملاً درباره «نحوه تعامل با مردم»، «نحوه جلب حمایت از سوی چینیها»، «نحوه ترویج مدل لیبرالی درمیان رهبران چین» و «نحوه شکاف بین رهبران فعلی حزب کمونیست و نخبگان اقتصادی و مباحث نظری» ایدهای ندارد و خنثی است. آمریکا درتلاش است به هر طریقی که تواند به چین ضربه بزند بدون اینکه درنظر بگیرد چه اثری بر مردم عادّی و سوقدادن آنان به سمت نظام سیاسی چین دارد.
نویسنده فارن پالیسی در پایان نوشت: با رویکرد تقابلی و بدون راهبرد آمریکا علیه چین، هیچ پایانی بر این بازی قدرت متصوّر نیست. درحال حاضر به نظر میرسد ایالات متحده بر نحوه مقابله و شکست جمهوری خلق چین متمرکز شده است. امّا این پایان بازی نیست. این بازی فقط در صورتی پایان مییابد که ایالات متحده و کشورهای جهان بتوانند این معمّای دشوار را حل کنند: چگونه میخواهید چین را تغییر دهید؟ اگر جوابی برای این سوال ارائه نشود، پس باید گفت به دوران جنگ ابدی خوش آمدید و برای قرن خطرناک۲۱ام آماده باشید.
مطالب فوق لزوماً مورد تایید خبرگزاری نیست و صرفاً جهت مطالعه مخاطبان ترجمه شده است.