یکی از مهمترین دلایل سقوط حکومتها در تاریخ ایران، تربیت حاکمان در حرمسراها بوده است.
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، تأسیس و زوال حکومتها در تاریخ، تابع عوامل متعددی بوده است که هر کدام از آنها بهنوبه خود، نقشی در این روند داشتهاند. مطالعه بر آغاز و انجام دودمانهای فرمانروایی در ایران، یکی از شیرینترین و البته عبرتآموزترین بخشهای مطالعات تاریخی است. در میان همه عواملی که آغاز و انجام سلسلههای حکومتی را رقم میزنند، میتوان نقاط مشترکی را یافت که در اغلب موارد، سهمی اساسی در پیدایش یا زوال ایفا کردهاند و «بچهننه» بودن یکی از نقاط مشترک در شتاب دادن به پدیده زوال، در اغلب حکومتهای ایرانی است. جالب است که این مسئله، ربطی به دوره تاریخی هم ندارد و از چندهزار سال قبل، قابل بررسی و ردگیری است. اگر در اینباره تردید دارید، حتما نوشتار پیش رو را مطالعه بفرمایید.
ولیعهدهای نُنُر در ایران باستان!
قصه سقوط دودمانها بر اثر فرمانروایان «بچه ننه»، از ایران باستان آغاز میشود. مثلاً وقتی حکومت هخامنشیان را بررسی میکنید، میبینید که افرادی نظیر کورش و داریوش با اتکا به توانمندیهای خودشان، دست به کشورگشایی و لشکرکشی میزدند و البته، موفق هم بودند. اما بعد از داریوش یکم، کار تربیت ولیعهدها کمی با مشکل روبهرو شد؛ آنها بیشتر دوران کودکی و نوجوانی خود را در حرمسرا و نزد مامانشان میگذراندند؛ این مسئله به خودی خود، آنها را از شناخت بهتر جامعه و فراگیری فنون حکومتداری بازمیداشت. افزون بر این، رقابت میان خانمها در حرمسرا، برای بهتخت نشاندن آقازاده خودشان، راه را برای ارتکاب به جنایت فراهم میکرد. پریزاد، همسر داریوش دوم، یکی از این افراد بود که برخی از مورخان، اقدامات او را دلیل زوال حکومت هخامنشیان میدانند. این وضعیت در دوره ساسانی به مراتب خطرناکتر شد. از اواسط این دوره و بهویژه بعد از انوشیروان، فرمانروایان دودمان ساسانی، عموماً وابسته به مادران و حرمسرا بودند و توقعشان از مشکلات حکومتداری، همسنگ توقعی بود که از مادرشان داشتند؛ اینکه سخت نباشد، خودش به صورت خودکار همه کارها را سامان دهد و البته، عیش آنها را منغّص نکند! کار درگیری و کشت و کشتار در دربار ساسانی تا آنجا پیش رفت که در سالهای پایانی عمر این دودمان، طی چهارسال، ۱۴ فرمانروا بر اریکه قدرت تکیه زدند و، چون پسر کم آوردند، دختران را به پادشاهی رساندند.
جانشینان نامتعادل
درباره نامتعادلبودن ولیعهدهای تحت تربیت حرمسرایی، در هزاره اخیر تاریخ ایران، اطلاعات کامل و جامعتری داریم. میدانیم که پرورش جانشینها، در شرایطی که آنها هیچ تلاشی برای کسب قدرت از خود نشان نداده بودند، در کنار رفتارهای توام با حسادتی که در حرمسراها رایج بود، ولیعهدها را مبدل به افرادی نامتعادل و البته بسیار خوشگذران میکرد. شاه صفی، جانشین شاه عباسیکم، یکی از این افراد بود که در قتل و شکنجه بدون دلیل، به نمادی در تاریخ ایران تبدیل شد. او که دیرزمانی را در حرمسرا سپری کرده بود و اجازه ورود به عرصه فعالیتهای حکومتی را نداشت، سیاست آدمکشی برای لذت را پیش گرفت و به شهادت بسیاری از جهانگردان اروپایی، طبعی کاملاً نامتعادل داشت.
شاه سلیمان صفوی نیز چنین بود و مشهور است که به کوچکترین بهانه، دستور بریدن سر افراد را میداد و از این کار احساس قدرت و لذت میکرد. پیش از صفویان و بهویژه در دوره حاکمیت سلجوقیان که حکومت را به صورت ملوکالطوایفی اداره میکردند، وضعیت تربیتی ولیعهدها بدتر بود؛ ملکشاه سلجوقی که از او با عنوان مقتدرترین فرمانروای دودمان سلجوقیان یاد میشود و از موهبت وزیری مانند خواجه نظامالملک توسی برخوردار بود، فکری برای تربیت درست جانشین خود برنداشت! ترکان خاتون، همسر وی در تلاش بود که فرزند خودش را جانشین ملکشاه کند و این مسئله به زد و خوردهای ویرانگری انجامید که دودمان سلجوقیان را به فنا داد و قلمرو بزرگ آنها را تجزیه کرد. سلطان سنجر سلجوقی هم نتوانست از مشکلات ناشی از تربیت در حرمسرا رها شود.
آلبویه، با آن همه اقتدار و تلاش برای تقویت فرهنگ ایرانی، در نیمه راه گرفتار فرمانروایان «بچهننه» شدند. به طوری که وقتی سلطان محمود غزنوی قصد تصرف مستملکات آنها را کرد، عملاً چیزی در چنته نداشتند که بتوانند با تکیه بر آن، خودشان را از مخمصهای که گرفتارش شده بودند، نجات دهند. در واقع، پس از مرگ عضدالدوله دیلمی، کار به دست ولیعهدهای تربیتشده در حرمسرا افتاد و این به معنای آن بود که اداره مملکت عملاً در دست فرمانروا نیست و این وزرا، لَلِهها و البته بانوان حرمسرا بودند که تکلیف فرمانهای حکومتی و تعیین والیان را معلوم میکردند.