ما و آمریکا تجربه مشترکی در دوره نهضت ملی داریم، موقعیتی شبیه بعد از انقلاب و حتی امروز ماست. آنها سیاست چماق و هویج داشتند؛ از یک طرف فشار میآوردند که شما حضور و بهرهبرداری ما از منابع نفتی را بپذیرید و از طرف دیگر هم تهدید میکردند که صبر ما اندازهای دارد.
به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری دانشجو، ساماندهی وضع اقتصادی کشور از طریق سیاست خارجی همچنان یکی از مباحث گرم و جاری در فضای سیاسی کشور است. هواخواهان این ایده معتقدند که کشور در اثر تعامل جدی با آمریکا میتواند از وضع نابسامان اقتصادی عبور کند و از عواید عادیسازی روابط، پیشرفت کشور خواهد بود؛ چنانکه اگر طی ۴۰سال گذشته جمهوری اسلامی روی دشمنی با آمریکا اصرار نمیداشت، ایبسا به این تنگنا نمیرسید. در دوره پهلوی دوم، روابط میان ایران و امریکا اگرچه فراز و فرودهایی داشت، اما مجموعا دو کشور نزدیک به ربع قرن نزدیکترین همپیمانان در حوزههای سیاسی و اقتصادی بودند. مرور این سابقه در رابطه ایران و آمریکا و نتایج حاصل از سیاستهای آن دوران میتواند تحلیلی واقعیتر از روابط سیاست خارجی و اقتصاد بهدست دهد. البته ممکن است گفته شود زمانه تغییر کرده و نمیتوان از تجربههای تاریخی درسی برای امروز آموخت. نکته اینجاست که علم بر شواهد و دلایل استوار است و اگر شاهد و دلیلی بر تغییر رویه ایالات متحده نداشته باشیم، وجهی ندارد که چشم از سابقه تاریخیمان بپوشیم. به سراغ محمد رضا کائینی، کارشناس تاریخ معاصر رفتیم تا از او بپرسیم که رابطه ایران و آمریکا در این دوره تا چه اندازه به کار رشد و توسعه کشور آمد و آیا میتوان امید داشت که تجدید روابط دو کشور منجر به گشایش اقتصادی شود؟
در برههای از تاریخ یعنی دوره پهلوی دوم ما با ایالاتمتحده روابط مستقیم داشتیم. آیا با عادیسازی روابط ایران و ایالاتمتحده نبود که مشکلات و مسائل کشور در آندوره تا حدی رفع و رجوع شده بود؟ آیا نمیشود گفت که با تنشزدایی و عادیسازی روابط دو کشور، این امر میتواند منجر به بهبود اوضاع داخلی شود؟
آمریکا در مقطع حضور در ایران دو دوره متفاوت را در استفاده از ظرفیتهای متنوع کشور تجربه کرده است. این تجربه البته مشترک است و ما هم آن را پشتسر گذاشتهایم. گذشته از اینکه آمریکاییها از چه موقع با ایران آشنا شدند و سعی کردند رابطه برقرار کنند، بهطور مشخص در دوره نهضت ملی تلاش کردند تا حدی جای خالی انگلیسیها را پر کنند؛ یعنی انگلیس از ایران رانده شده بود و آمریکاییها که یک قدرت جوان بودند، طالب سهمی از نفت ایران بودند. البته این بهمعنای آن نیست که آمریکاییها در این زمینه فعال مایشاء بودند و با انگلیسیها همکاری نمیکردند، اما در طمعورزیشان نسبت به نفت ایران تا یکجایی پیش میآمدند و البته جانب انگلیسیها را هم رها نمیکردند. این طمع نهایتا بهدلیل اینکه دکتر مصدق پیشنهادهای آمریکاییها را برای خرید نفت از ایران برخلاف اصل ملی شدن نفت تشخیص میداد، عملا برآورده نشد. بگذریم از اینکه تقریبا تمام رهبران سیاسی آن روز از یک توافق عادلانه با آمریکا استقبال میکردند. خود دکتر مصدق خیلی به آمریکاییها امید داشت. حتی برخی نقل میکنند با اینکه در جریان کودتای ۲۸ مرداد، آمریکاییها در سقوط او نقش اساسی داشتند، او همچنان به کمک آمریکا امیدوار بود و این امیدواری به آمریکا البته در چهرههایی مثل آیتالله کاشانی هم وجود داشت. میتوانم بگویم نیرویی که نه آمریکا، نه انگلیس و نه روس، هیچکدام را نمیپذیرفت و بر اصل نه شرقی نه غربی تاکید داشت، صرفا فداییان اسلام بود. ما و آمریکا تجربه مشترکی در دوره نهضت ملی داریم، موقعیتی شبیه بعد از انقلاب و حتی امروز ماست. آنها سیاست چماق و هویج داشتند؛ از یک طرف فشار میآوردند که شما حضور و بهرهبرداری ما از منابع نفتی را بپذیرید و از طرف دیگر هم تهدید میکردند که صبر ما اندازهای دارد و ما میتوانیم خواسته خود را از راههای دیگری پیگیری کنیم. دوره نهضت ملی سپری شد و آمریکا با یک نقش فعال در برکناری دکتر مصدق توانست خود را به تمامیت ایران، اعم از اقتصاد و سیاست و فرهنگ تحمیل کند. ما دوره مذاکره و کشوقوس بر سر منافع با آمریکا را در دوران نهضت ملی و دوره تسلیم و سروری و انقیاد آمریکا بر ایران را در دوران پس از نهضت ملی تا پیروزی انقلاب اسلامی تجربه کردیم؛ یعنی ما تجربه هر دو نوع از رابطه با آمریکا را داریم و نمیشود گفت که هیچ تصوری نسبت به رابطه با آمریکا نیست. از اینجا میخواهم نقبی به کلام شما بزنم، کسانی که رویاهایی در سر دارند و فکر میکنند اندیشه سازش با آمریکا بهنوعی جامعهپذیری دارد، باید پاسخ دهند در دورهای که پهلوی سر کار بود و آمریکاییها نفوذ و سلطه مطلق داشتند، چه گلی به سر ایران زدند که الان میخواهیم دنبال چنین روابطی باشیم.
یعنی میفرمایید در دوره تسلط و حضور فعال آمریکا در ایران هیچ اتفاق مثبتی نداشتیم و این روابط-آن هم در زمانی که ایالاتمتحده قدرت بلامنازع جهان بود- اصلا بهکار توسعه ایران نیامد؟
قدم اول در آن دوره مساله کنسرسیوم بود. نفت ایران معلق مانده و در دوره دکتر مصدق قرارداد مهمی برای فروش نفت بسته نشده بود و به همین دلیل آمریکا یکی از بهرهبرداران اصلی کنسرسیوم بود. این کنسرسیوم تا اوایل دهه ۵۰ ادامه پیدا کرد و وقتی لغو شد و درآمد نفتی بالا رفت، آمریکاییها بههیچوجه اجازه استفاده از این درآمد را به شاه ندادند. بخشی از این درآمد که بهطور طبیعی برای گذران امور کشور لازم بود–که بخش خیلی اندکی هم بود- در اختیار دولت ایران قرار میگرفت و بقیه آن صرف خرید اسلحه از کشورهای اروپایی و آمریکایی میشد. چه ایران قرار بود نقش ژاندارم آمریکا در منطقه را ایفا کند، به همین دلیل آمریکاییها ترجیح میدادند که به شاه اسلحه بفروشند و پورسانتی از فروش اسلحه متعلق به شخص شاه بود. یعنی افرادی که در پی نوعی اعاده امریکنیسم در ایران امروز هستند باید پاسخ دهند که ایران کجا در دوران سیادت آمریکاییها توانسته حتی در منابع و درآمدهای خود تصرف کند؟ حتی امروز ریختوپاشهای خاندان پهلوی، حاصل همان حسابهایی است که شاه از درآمد پورسانت اسلحه پر کرده بود و الان صرف تاسیس تلویزیون و روزنامه و تبلیغات برای یک آدم کندذهن بهعنوان ولیعهد آینده ایران میشود؛ بنابراین حضور آمریکا در ایران بهطور مشخص دو مرحله دارد. یکی در دوران نهضت ملی که با یک جریان و جنبش مردمی و نسبتا موفق و فراگیر مواجه شد و آنطور عمل کرد و در راستای براندازی آن گام برداشت. مرحله دوم دوره حاکمیت محمدرضا پهلوی بود که اولا کنسرسیوم را به ایران تحمیل کرد و از همه مهمتر، پس از کنسرسیوم که به ظاهر ایران باید به درآمدها و حقوق خودش میرسید، هم اجازه تصرف در درآمد سرشار نفت را نداد و صرفا به پرداخت پورسانتی به خود شاه از محل فروش اسلحه پرداخت. صرفنظر از امتیازاتی که از ایران در قالب کنسرسیوم، مستشاری و... میگرفتند که تا پیروزی انقلاب هم ادامه داشت.
یعنی ژاندارمی آمریکا هیچ عایدیای برای کشور نداشت؟
فکر کنم جواب شما را در سوال پیشین دادهام، اصلا مهم نیست که به شاه در دوران پس از ۲۸ مرداد تا انقلاب چه نقشی داده بودند، مهم این است که عملا برداشت و دریافت ایران از آنچه حقوق طبیعی و خدادادی خودش محسوب میشد، چقدر بود. ممکن است اسم بزرگی به شما بدهند و عملا شما را بهعنوان شهردار یا بخشدار فلان منطقه منصوب کنند، اما اگر کسی به عایدات شما از این محل مراجعه کند، متوجه میشود که عملا این عایدی تقریبا هیچ است. مرحله اول، کنسرسیوم و مرحله دوم، همزمان با بالارفتن قیمت نفت و خروج از کنسرسیوم، محدودیت شدید برای شاه و کشور در تصرف در درآمد طبیعی و خدادادی خودش بود. این نتیجهاش بود. اما اشاره کردید به اینکه شاه در منطقه ژاندارم بود، این بخشی به تمایل خودش برمیگشت و بخشی هم به تمایل دولت نوظهور آمریکا. شاه ابتدا بهدلیل خفتی که پدرش از انگلیسیها کشیده بود، دنبال این بود که برای انگلیسیها جانشینی تعیین کند که از زیر سایه نام انگلیسی بودن خلاص شود. به هر حال مردم عمدتا رضاخان را انگلیسی میدانستند و عمدتا بر این باور بودند که ژنرال آیرونساید این فرد را در اطراف قزوین کشف کرد و بهمرور پس از وقوع کودتا او را به مراحل بالا رساند. این انگ صرفنظر از حواشیای که درمورد آن وجود دارد، درمورد سلسله پهلوی وجود داشت. شاه تصور میکرد اگر خود را به یک قدرت جدید و نوظهوری وصل کند، میتواند در حذف نام انگلیسیها موفق باشد. در آن موقع خیلی کارنامه منفی شاخصی از آمریکا وجود نداشت و اغلب افراد حتی رهبران نهضت ملی به آمریکا خوشبین بودند. به این خاطر که در آن برهه آمریکاییها سابقه منفوریت انگلیسیها را نداشتند و به همین دلیل مورد امید برخی افراد بودند. شاه هم از این قاعده مستثنی نبود و شاه هم دوست داشت که انگلیسیها را با قدرت نوظهوری به نام آمریکا مبادله کند. به همین دلیل هم به حسب ظاهر تا مدتی با نهضت ملی همکاری میکرد. حتی وقتی دولت مصدق اوراق قرضه ملی برای کمک به شرایط اقتصادی کشور منتشر کرد، بخشی از آن را خود شاه خرید. قبل از آن مهندس بازرگان در خاطرات خود نقل میکند که ما وقتی برای خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس رفتیم، مردم در آنجا برای سه نفر کف میزدند: شاه، کاشانی و مصدق؛ یعنی اوایل حتی این تصور هم وجود نداشت که شاه با نهضت ملی مخالف است، بهخاطر اینکه انگلیسیها با آن خفت، پدرش را برده بودند و دوست داشت یک حامی جدید پیدا کند. از طرف دیگر آمریکای نوظهور هم دوست داشت یک نمایندگی و پلیس نسبتا قدرتمندی در منطقه داشته باشد. بهخاطر همین روی تسلیح و قدرت نظامی شاه خیلی تاکید داشت و کمک میکرد. بعدها اسرائیلیها هم وارد چرخه شدند و به سیستم امنیتی پهلوی کمک کردند. این پدیده ژاندارم از یک خواست دوسویه درآمد و اتفاق افتاد. اما اینکه این آقای ژاندارم از مواهب این ژاندارم بودن چقدر استفاده کرد، داستان همان است که خدمت شما عرض کردم.
ولی گفته میشود در زمان شاه بهقدر امروز مشکل اقتصادی نبود و مساله عموم هم مساله اقتصاد نبود و اساسا انقلاب ۵۷ هم دلیل اقتصادی نداشت، یعنی کمترین عایدی رابطه شاه با آمریکا همین بود که لااقل مردم در آن زمان مشکلات اقتصادی و معیشتی نداشتند و ما هم امروز بهدنبال سامان بخشیدن به مسائل اقتصادی هستیم، بنابراین تجدید روابط با آمریکا نسخه بهبود وضع اقتصادی است.
این ادعا اساسا با رجوع به ابتداییترین آمار قابلخدشه است. من فکر میکنم کسانی که دوران پهلوی را درک کردهاند و فقر شدیدی را که در آن زمان جریان داشت، دیدهاند و الان خودشان تبدیل به طبقه متوسطی شدهاند که هر روز فربهتر میشود و میخواهند بیشتر داشته باشند [هم]چنین چیزی را باور نمیکنند. آمارها نشان میدهد که ما آن زمان یک طبقه اقتصادی ضعیف خیلی فربه و بزرگ، یک طبقه متوسط نسبتا لاغر و یک طبقه بسیار برخوردار، اما معدود -که به دربار و حاکمیت وصل بودند- داشتیم، یعنی اگر شما طبقه ضعیف اقتصادی آن دوران را ملاحظه کنید، متوجه آمار خیلی وحشتناکی میشوید. کاری که جمهوری اسلامی کرد، این بود که آن طبقه بسیار ضعیف اقتصادی را به طبقه متوسط تبدیل کرد، یعنی ما الان یک طبقه متوسط خیلی بزرگ داریم و با وجود اینکه مشاغل و فعالیتهای خیلی زیادی ندارند و تلاش روزانه و کار عمدهای هم انجام نمیدهند و عمدتا یک خانه و یک ماشین دارند و در دانشگاه درس خواندهاند، هر روز دوست دارند سطح زندگی خود را بالاتر ببرند. این خاصیت طبقه متوسط است. قشر بسیار کمبرخوردار ما در این چند وقتی که فشار تحریمها وارد شده، حدود ۱۲ تا ۱۵ میلیون است، یعنی وقتی دولت میخواهد آمار بدهد که چه کسانی واقعا مستحق دریافت یارانه در کشور هستند، از حدود ۱۲ تا ۱۵ میلیون نفر با اختلاف آمار اسم میبرد. اما طبقه متوسط ما درمقابل گرانیها هیچوقت از عادات روزانه و غیرضروری خود دست نکشیده است، یعنی ما با گرانی بنزین هیچگاه ندیدهایم خودروهای تکسرنشین علاف در خیابانها کم شود یا لباسفروشیهای لوکس از بالایشهر تا پایینشهر و مالهایی که حتی در نازیآباد هم ساخته شده، یک مقدار خلوت شود. هیچکس حاضر نیست با وجود این همه گرانی، این عادات را کنار بگذارد. این نشان میدهد که مساله نابرخورداری بیشتر نوعی تصور و اشاعه روانی است تا واقعیت خارجی. البته ما در چندسال اخیر بهخاطر برخی ناکارآمدیها و فشارهای تحریم، بخش فقیری داریم که ۱۰ تا ۱۵ میلیون نفر هستند. اما درعینحال طبقه متوسط ما نسبت به دوره پهلوی خیلی فربهتر شده و کسانی که ادعا میکنند در آن دوره وضع اقتصادی بسامان بود، با آمار باید ثابت کنند. بالاخره آمارهای استانداردی دارند که اینها قابل مقایسه هستند. من فکر میکنم کسانی که درمورد پهلوی حرف میزنند؛ اولا تکیه به اسناد و آمار ندارند و ثانیا نگاه نوستالژیک دارند. [چه]یک دوره که اساسا حسرت [بیبندوباری]بود، امروز هم که بحث مسائل معیشتی و اقتصادی مطرح است خبری از استناد به آمارها نیست، بلکه فقط یک نوستالژی است. من نمیدانم که این نوستالژی چطور به نسل جوان ما راه پیدا کرده است، اگرچه فکر میکنم بهخاطر تبلیغات رسانههای خارجی و مستندهای بیپایه و مبنا و سفارشیای است که خاندان پهلوی با استفاده از پولها و پورسانتهای اسلحه که آن زمان در بانکها به نام شاه انبار شده و الان به آنها رسیده میسازند، این حالت نوستالژیک در بخشی از جوانان ایجادشده باشد.
آیا نوع روابط ایران با آمریکا در دوره پهلوی یک استثناست، یعنی آمریکا فقط با ایران اینطور برخورد میکرده و عواید این روابط را برای خود برمیداشته و خسارت را برای مردم باقی میگذاشته یا این یک راهبرد است و میتوان گفت کشورهایی که با آمریکا روابط عادی یا حسنه داشتهاند، از این رابطه خسارت دیدهاند؟ مثلا کرهجنوبی یا ژاپن یا چین آیا از رابطه با آمریکا منتفع نشدهاند؟
نه این یک راهبرد کلان است، منتها بهاندازهای که چاقوی آمریکاییها ببرد و توانشان ایجاب کند، این راهبرد را ادامه میدهند. این راهبرد در برخی موارد خیلی خوب جواب داده و در موارد دیگر بهطور نسبی عمل کرده و در بعضی موارد هم موجب عصیان شده است. آمریکا بانی بیشترین کودتاها و حامی غیرمردمیترین حکومتها و سازنده کشندهترین سلاحهاست. این مولفهها وقتی درکنار هم قرار میگیرد چیزی جز سرکوبگری و ایجاد ترس و اختناق بههمراه ندارد. این راهبرد اختصاص به ایران ندارد. اما ایران از نظر آنها اهمیت بیشتری نسبت به جاهای دیگر دارد، چون از نظر آنها ایران شاهراه است و به این دلیل که محل اتصال و گرانیگاه قدرتهاست، موجبشده برای ایران حساب ویژهای باز کنند. از دست دادن ایران هم طبعا برای اینها نسبت به مثلا ویتنام خیلی خسارتبارتر بوده است؛ بنابراین به سوال شما میتوان اینطور پاسخ داد که این یک سیاست عام و شامل در بین آمریکاییهاست، منتها درمورد ایران بهدلیل جایگاه استراتژیک و ذخایر انرژیاش بهطور ویژه دنبال شده است.
از تجربه سابق در روابط ایران و آمریکا سالها گذشته است. چه دلیلی دارد که همچنان گمان کنیم و بگوییم عادیسازی روابط با ایالات متحده در برهه زمانی فعلی، نتیجهای عینا مانند نتیجه ۵۰ یا ۶۰ سال پیش دارد؟ برخی معتقدند که آمریکای امروز آمریکای زمان پهلوی نیست، یعنی اگر یک هژمونی داشته و میتوانست خود را بر کشورها تحمیل کند، امروز دیگر چنین نیست.
واقعیت این است که از قدرت آمریکا نسبت به ۵۰ سال پیش خیلی کاسته شده و آمریکای امروز با آن دوره قابلمقایسه نیست. خیلی بیسابقه است که در فاصله هفت یا هشت ماه چند پدیده از درون ۳۰۰ سال ادعای دموکراسی و پیشرفت و توسعه آمریکا بیرون بزند که اعجاب همگان را برانگیزد. یکی پدیده کرونا بود که برای آمریکاییها خیلی آبروریزی شد. اوایل اگر یادتان باشد خیلی مساله کرونا را به سر ما میزدند تا وقتی که از آمریکا سر درآورد و مشخص شد در آنجا وضعیت وخیمتر است و باعث شد این اهرم فشار از روی ایران برداشته شود. مساله بعدی دعوا بر سر کشته شدن یک سیاهپوست بود که البته بعدها سفیدها از سیاهان بیشتر بهصحنه آمدند و نشان داد کشوری که دم از توسعه و حقوق بشر میزند، هنوز در گیرودار رنگ پوست انسانها مانده است. این ابلهانهترین و ارتجاعیترین شیوه نگاه به انسانهاست. ادعا میشد که نزاع بر سر سیاهان منسوخ شده، اما ظاهرا منسوخ نشده است. سومین مساله انتخابات بود. اجماع مرکب بین غالب و مغلوب وجود دارد که انتخابات فاسد است و هر دوطرف قصد تقلب دارند. این چطور توسعه و دموکراسی است که بعد از ۳۰۰ سال چنین بروندادی دارد؟ بنابراین علائم زوال در آمریکا وجود دارد و چیز عجیبی هم نیست. امپراتوریها درطول تاریخ متولد شدهاند و خیلی هم سروصدا کردهاند، اما یک روزی هم سقوط کردهاند. آمریکاییها هم همین سرنوشت را خواهند داشت، اما اینکه این ضعف موجب شده باشد آمریکا در شیوه خود تجدیدنظر کند، فکر نمیکنم اینطور باشد. اتفاقا ابرقدرتها وقتی در سراشیبی سقوط قرار میگیرند بیشتر رفتارهای وحشیانه از خود نشان میدهند و موجودات غیرقابل پیشبینی و عجیب و خشنی میشوند. دستکم در مواجهه با ما این علائم که هر روز از گروه الاغها و فیلها درحال نمایان شدن است، نشان میدهد که تفاوتی بین این دو نیست. مثلا در دوره ترامپ، بهصراحت ایران تحریم میشد، اما دموکراتها معمولا با ایران نرمتر صحبت کردند و سختافزارشان را به اسرائیل محول کردهاند. نمونهاش هم ترور شهید فخریزاده است که آمریکاییها یا بایدن درمورد این ترور اظهار تاسف هم نکردند. پس معلوم است یک نوع تقسیم کار بین اینها صورت گرفته است؛ بنابراین من ضعف آمریکا را میپذیرم، چنانچه علائم آن مشخص است، اما نشانهای از تغییر رویکرد وجود ندارد و طبعا نمیتوانیم خیلی به آن امید داشته باشیم. سوابق آمریکایی ملاک ارزیابی است، چراکه شیوه جدیدی از آمریکاییها سرنزده که ملاک ارزیابی ما قرار گیرد. از سال ۱۳۲۰ تا سال ۵۷ یک چهره از آمریکا میبینیم، چنانکه از سال ۵۷ تا امروز هم آن چهره تغییر نکرده و خط سیر آن ثابت بوده است.
یعنی یک ماهیت ثابت برای آمریکا قائلید که چه در زمان قدرت و چه در دوران ضعف حفظ شده است؟
اصلا دولتهای توتالیتر در زمان ضعف و سقوط واکنشهای وحشیانهتری از خود نشان میدهند تا زمانی که احساس قدرت میکنند. وقتی احساس قدرت میکنند یک مقدار آرامترند، اما وقتی که احساس ضعف و زوال میکنند واکنشهای وحشیانهتری از خود نشان میدهند. بههرحال به نظر من ما از آمریکا در هر دو وجه، یعنی تعامل با یک دولت ملی و مستقل و تعامل با یک حکومت کاملا وابسته تجربه داریم و چیزی نیست که پشت پرده باشد و ما بگوییم در سودای آن هستیم که ببینیم چه افزونیای وجود دارد اگر این پرده بالا رود.
ما در زمان دولت ملی که ایران یک حکومت مستقل داشت و از یک جنبش اصیل و ملی برآمده بود، رفتار آمریکاییها را دیدهایم، بعد از آن رفتار آنها را در دوره ۲۸ مرداد تا ۵۷ هم دیدهایم؛ بنابراین اتفاق ویژهای قرار نیست بیفتد که ما آن را تجربه نکرده باشیم و بگوییم حالا ما این پرده از نمایش را هم ببینیم. هیچ نشانی در هیچ جای دنیا مبنیبر تغییر روش و منش اینها دیده نشده که بگوییم ممکن است برای ما هم همان اتفاق بیفتد. به نسبت توان تعدی و سلطهگری و زورگوییای که داشتهاند همان شیوه را پی گرفتهاند که به همان نسبت شدت و ضعف داشته است. مگر کشورهایی که با آمریکا روابط سیاسی دارند، وضع بهتری دارند؟ آنها چه به دست آوردهاند؟ حالا برخی میخواهند همه تقصیرها را متوجه تسخیر سفارت آمریکا کنند. مگر در سوریه، لبنان، مصر، عراق و... دانشجوهای خط امام سفارت آمریکا را اشغال کردهاند؟