به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، حسن از بچههای ساده و بیسر و صدای تبریزی بود اما در سرش فکرهای بزرگی بود. او از روزهای ابتدای جنگ به جبهه آمده بود و دیدن وضعیت تسلیحاتی رزمندگان ایرانی در مقابل ارتش بعث همواره او را در فکر فرو میبرد که چطور میشود کاری کرد؟ روش جنگیدن تنها با اسلحههای انفرادی مثل ژ-۳ که برای صد سال پیش بود در چنین جنگی نمیتوانست کاری از پیش ببرد.
تا اینکه عملیات ثامنالائمه (ع) انجام شد و طی حصر آبادان شکست. علاوه بر شکستن محاصره این شهر غنائمی به دست آمد که بسیار میتوانست برای رزمندگان ما گرهگشایی کند. یکی از این غنیمت ها آتشبار توپخانه ۱۵۵ م.م کششی بود در شمال آبادان بین دارخوین و پل مارد توسط دشمن مستقر شده بود. گرفتن چنین غنیمتی در دل افرادی مثل حسن که قدر توپ را در آن شرایط بهتر از هر کسی درک میکردند، نور امیدی روشن کرد. آنها بلافاصله قسمتهای آسیب دیده این آتشبار توپخانه را تعمیر کردند و از غنایم به دست آمده علیه دشمن بعثی به کار گرفتند.
تازه شیرینی این اتفاق در دهان رزمندگان مزه کرده بود که درست سه ماه بعد در عملیات فتح بستان نیز مجدداً یک گردان توپخانه ۱۳۰ م.م و یک آتشبار ۱۰۵ م.م پرتغالی از ارتش عراق، از سوی رزمندگان تیپ ۱۴ امام حسین (ع) اصفهان به غنیمت گرفته شد.
این دو اتفاق فرماندهان سپه را بر آن داشت تا واحد توپخانه سپاه را راهاندازی کرده و با به دست آوردن چنین غنایمی برنامهریزی درست در جهت بهتر استفاده شدن آنها صورت گیرد. البته راهاندازی چنین واحدی کار آسانی نبود و باید کسانی انتخاب میشدند که از تبحر و تخصص خاصی بهره میبردند.
در همان ایام بود که با پایان یافتن عملیات فتح المبین، علاوه بر پانزده هزار اسیر و سایر غنائم، ۱۶۵ عراده، انواع توپهای مدرن و دوربرد و متوسط به همراه همه تجهیزات لازم و توپکش و مهماتبر و ... و حتی خدمه و متخصصان آنها به دست رزمندگان اسلام به غنیمت گرفته شد. حالا توپ و توپچی و توپخانه دشمن یکجا به دست رزمندگان افتاده بود.
حسن طهرانی مقدم که از همان روزها استفاده از کوچکترین فرصت را از دست نمیداد با مشورت افرادی چون حسن شفیعزاده تصمیم گرفتند هر چه سریعتر واحد توپخانه را راهاندازی کنند. طهرانی مقدم میدانست حسن بهتر از خیلیهای دیگر قدر چنین غنایمی را میداند زیرا از روزهای اول جنگ با یک خمپارهانداز و روزی سه گلوله سهمیه و در شرایط بسیار سخت و فشارهای دشمن در جبهه آبادان با عراقیها جنگیده بود و میدانست توپخانه چه دُر گرانبهایی محسوب میشود.
«حسن خاطره حضور در آبادان کنار شهید باکری را فراموش نکرده بود. آنجا که در جبهه فیاضیه، مهدی شده بود خمپارهانداز و او دیدهبانی میکرد و گرا میداد. همان روزهایی که آبادان محاصره بود و روزی سه تا گلوله خمپاره صدوبیست هم بیشتر سهمیه نداشتند تا از مواضع خود دفاع کنند! برای همین به ناچار این قدر میرفتند جلو تا مطمئن شوند گلولههایشان به هدف میخورد. در همان روزها بود یک بار شفیعزاده با بیسیم به مهدی گفته بوده یه هدف خوب دارم. گلوله بده اما مهدی گفته بود: سه تامون رو زدیم. سهمیه امروزمون تمومه!»
با دادن طرح تشکیل توپخانه، رحیم صفوی که فرمانده عملیات سپاه بود بلافاصله موافقت کرد و شهید طهرانیمقدم شد مأمور انجام آن. طهرانی مقدم حسن را صدا زد و ماجرا را با او درمیان گذاشت و آنها پا به پای هم دویدند تا این توپخانه تاسیس شود. وقتی خبر این اتفاق به گوش دشمن رسید، تجسم آنچه به گوششان خورده بود غیرقابل تصور بود. نکته مهمتر اینکه ۹۰ درصد توپهای غنیمتی سالم و حتی بسیاری از آنها آغشته به گریس کارخانه سازنده بودند.
سال ۶۲ وقتی به حسن طهرانی مقدم ماموریت داده شد تا یگان موشکی را در سپاه راه اندازی کند او حسن شفیع زاده را به فرماندهی توپاخنه سپاه منصوب کرد. همه این اقدامات مهم در حالی بود که کسی این جوانان را حتی به اسم نمیشناخت.
حسن کسی بود که به قول سردار حاجی زاده اگر قرار بود مسیری را دو ساعته برود با یک ماشین معمولی میآمد و ۴ ساعت طول میکشید تا برسد زیرا در راه هر بسیجی را که میدید سوار میکرد و میرساند بدون اینکه حتی یک نفر آنها بدانند کسی که رانندگی میکند فرمانده توپخانه سپاه است. حسن گمنامی و بی سر و صدا کار کردن را دوست داشت.
سردار چارباغی از شاگردان حسن شفیعزاده که خود اکنون فرماندهی توپخانه سپاه را بر عهده دارد خاطرهای از تبحر فرمانده خود را اینگونه روایت میکند: «فرمانده وقت سپاه به او گفته بود که بسیجیان در دو سه روز اول عملیات باید پشت آتش توپخانه سنگر بگیرند چون ما آنجا خاکریز نداریم و باید با آتش توپخانه برایشان خاکریز ایجاد کنی تا بچهها امن باشند تا بعد برویم و خاکریز بزنیم و شفیعزاده به خوبی این کار را کرد.
اینکه زیر دید آواکس آمریکا، ستون پنجم و هواپیمای دشمن این همه توپ را به منطقه ببری، طوری که دشمن متوجه نشود، هنر بزرگ شفیعزاده بود.
با لباس محلی، با تراکتور و نیسان و در قالب کارشناس سازمان آب برای شناسایی به منطق میرفتند و وقتی عملیات آغاز شد، مراکز مهندسی در حال ایجاد مواضع توپخانه بودند و توپها هم همزمان شروع به شلیک کردند و در کنار این، مقادیر زیادی از مهمات را بدون اینکه دشمن متوجه شود، به مناطق میبردند.»
اینها همه در حالی بود که حسن شفیعزاده علی رغم اینکه پاسدار بود اما هیچگاه لباس بسیجی را از تن در نمیآورد و هر کجا کار سختتری بود، شفیعزاده جزو اولین کسانی بود که خود را میرساند و کارش که تمام میشد آرام بر میگشت.
حاج قاسم سلیمانی که خود یکی از اسطورههای بی بدیل دفاع مقدس و از پاسداران بلند مرتبه است، با افتخار به دوستی با شهید حسن شفیعزاده، خاطرهای از او یک ساعت پیش از شهادتش روایت میکند: «در مورد برخورد شهید شفیع زاده با من در جلسات عرض کنم، من با شهید شفیعزاده خیلی رفیق بودم و رفاقتی که با شهید شفیعزاده داشتم از بچههای دیگر بیشتر بود، ما معمولاً در جلسات کنار هم مینشستیم و با هم دیگر بیشتر شوخی میکردیم.
یادم است، در کربلای ۱۰ به همراه برادر عزیزمان سردار اسدی رفته بودیم برای تثبیت خط. چون شب گذشته عملیات بود، رفتیم به بچهها سر بزنیم، یکی از بچههای بسیجی موجی شده بود، به حالت تعرضی به ما گفت که اینجا شاخ بز هم پیدا نمیشود، با آقای اسدی آمدیم برای خودمان یک سناریو درست کردیم، رفتیم پیش آقای شمخانی بعد پیش آقای شفیع زاده. بین رزمندهها ما همیشه من باب شوخی چیزهایی داشتیم، ایشان هم منتظر این نکتهها بود و جواب می داد، شروع کردم به صحبت و شوخی کردن.
تقریباً عملیات را در قالب یک فیلم آوردیم، وقتی که رسیدیم به موزیک، معمولاً در فیلم به ترتیب گفته میشود کارگردان چه کسی است، بازیگران و… بازیگران را خودمان معرفی کردیم، وقتی که رسیدیم به موزیک متن، گفتیم موزیک متن شفیعزاده. خدا رحمت کند، ۱۰ دقیقه حسن میخندید و میگفت بار دیگر بگو و شاید کمتر از یک ساعت قبل از شهادتش بود.
بعد ایشان از همان جا بلند شد و برای سر زدن به منطقه عملیاتی رفت پیش آقای محتاج که در ارتفاع قرارگاه تاکتیکی بود که همان جا توسط اصابت گلوله توپ به خودرویش شهید شد.»
سرانجام در ۸ اردیبهشت سال ۶۶ خودرو حسن شفیعزاده در منطقه عملیاتی کربلای ۱۰ در شمالغرب (منطقه عمومی ماووت) مورد اصابت ترکش گلوله توپ دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید. پیکر پاک این شهید عزیز در گلزار شهدای تبریز به خاک سپرده شد.