به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، بیستمین بخش از روایت ظفر درباره عملیات بیتالمقدس به روایت سردار سرلشکر سید رحیم (یحیی) صفوی اختصاص دارد. در این روایت این فرمانده سپاه اسلام اشاره به امدادهای الهی دارد:
سردار سرلشکر سیدرحیم (یحیی) صفوی از فرماندهان دوران دفاع مقدس در جلد اول از کتاب تاریخ شفاهی خود با عنوان «از سنندج تا خرمشهر» درباره عملیات بیتالمقدس میگوید: بعدازظهر روز دوم یا سوم عملیات بود. اوضاع به صورتی شد که من از قرارگاه مرکزی کربلا برای کمک به قرارگاه نصر رفتم. به صورت خزیده رفتم توی یک سنگر حفره روپایی که روی سقف آن فقط یک پلت (صفحه فلزی) بود و روی پلت آفتاب میتابید و حرارت توی سنگر میآمد.
لباسهای حسن باقری و سرهنگ حسنی سعدی از گردوغبار سیاه شده و چهرههایشان برافروخته بود. پشت بیسیم فریاد آقای احمد متوسلیان این بود که به ما دارد پاتک میشود و آتش دشمن مانع ارسال نیروی کمکی برای ماست. عراقیها تپههای دیدبانی درست کرده بودند و تانک آنها از روی آن تپهها میتوانست تا ۳ کیلومتر اینطرف جاده را با تیر مستقیم و تیربار بزند.
عراقیها نمیگذاشتند؛ آمبولانس یا خودرو حامل نیرو رد شود و میزدند. حتی ما آب نمیتوانستیم برای آنها ببریم. احمد متوسلیان میگفت: اگر به ما کمک نرسد، ما نمیتوانیم مقاومت کنیم.
نمیدانم روز چندم عملیات بود، ولی من در همان قرارگاه نصر بودم که آنها منتظر بودند، بلکه مغرب بشود و با تاریک شدن هوا، فشار دشمن متوقف شود تا بتوانند در چند ساعت خودشان را تقویت بکنند و سامان بدهند.
طوفان و گردوغباری که در منطقه ایجاد شد، ارتباط مخابراتی تانکهای تی ۷۲ تیپ ۱۰ زرهی عراق را مختل کرد و آنها دیگر نتوانستند پاتک را ادامه بدهند؛ بنابراین بچههای ما توانستند چند ساعت دیگر مقاومت کنند و شب که شد، نیروی تقویتی برایشان رفت.
گردوغبار و طوفان جزئ حوادثی بودند که ثبت شدهاند. حالا بعضیها میگویند شماها افسانه میگویید، داستان میگویید. نه امداد غیبی و حمایت خداوند متعال یک حقیقت بود. به هر حال میتوانم بگویم؛ در چهار، پنج روز اول در مرحله اول، این سرپل را از کیلومتر ۷۰، ۸۰۰ کیلومتر تصرف کردیم. این چیزی نبود که عراقیها تصور بکنند.
نمیتوانستند با پاتک ما را عقب بزنند. اگر ما سرپل کوچک و محدود میگرفتیم یا تلاش اصلیمان را از قرارگاه قدس، از شمال به سمت جنوب قرار میدادیم، قطعاً با شکست مواجه میشدیم. اگر تلاش اصلیمان مثل عملیات نصر ارتش در ۱۵ دیماه ۱۳۵۹ از شمال به جنوب بود، شکست ما حتمی میشد، اما این اشتباه را تکرار نکردیم.
تصور عراقیها این بود که ایران این بار هم همان عملیات نصر در دیماه سال ۱۳۵۹ را تکرار میکند، در حالی که تمرکز حمله ما روی ایستگاه حسینیه تا ایستگاه ۹۰ و رسیدن به مرز بود. این محدوده، قلب منطقه بود.
وقتی ما به این منطقه رسیدیم، فرمانده لشکر پاسگان عراق و فرماندهان عراقی در پشت بیسیمها، هدف مرحله دوم عملیات ایران را رسیدن به بصره اعلام کردند. چون ما با این پیشروی بهطرف مرز در محور شمال، داشتیم عقبه لشکر ۵ مکانیزه و لشکر ۶ را میبستیم و این ۲ لشکر به محاصره در میآمدند.
برداشت فرماندهان عراقی این بود که هدف ما بصره است، نه خرمشهر و فکر میکردند ما قصد داریم، لشکرهای ۵ و ۶ و لشکرهای ۹ و ۳ زرهی و لشکر ۱۱ پیاده عراق را که داخل خرمشهر بود، همه را دور بزنیم و محاصره کنیم.
این طرحریزی، بسیار هوشمندانه بود و سیستم رهبری سیاسی و ارتش عراق را دچار سردرگمی کرد که اگر ایرانیها هدفشان خرمشهر نیست، پس کجاست؟ بصره است. به این دلیل در مرحله دوم عملیات، یکدفعه لشکرهای ۵ و ۶ شروع به فرار کردند.
شما باورتان میشود که ما توانستیم به پشت خاکریز برسیم و نیروی کمکی بفرستیم، یا ظهر که شد، غذای گرم و نوشابه خنک به نیروهای خط مقدم برسانیم؟
علاوه بر این، توپخانههایمان را که در شرق رودخانه کارون بود، همان روزبه غرب رودخانه بردیم و آتش پشتیبانی برای جواب دادن به پاتکهای دشمن مؤثر واقع شد. آتش پشتیبانی هوانیروز هم انصافاً از روز دوم عملیات، خوب بود. نیروی هوایی هم آمد و خوب بمباران کرد.
اردستانی، حسین، از سنندج تا خرمشهر: تاریخ شفاهی دفاع مقدس: روایت: سید یحیی (رحیم) صفوی، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ دوم، ۱۳۹۹.