گروه اجتماعی خبرگزاری دانشجو_ فاطمه امی؛ اولین کلمهای که با شنیدن واژهی فرزندخواندگی به ذهن ما میرسد یتیمخانه یا پرورشگاه است. جایی که بار معنایی آن فضایی تلخ و سیاه را برایمان تداعی میکند. به همین دلیل هم حرفها و تصوراتی که از زبان غالب مردم راجعبه فرزندخواندگی میشنویم با تجربهی زیستهی خانوادههای فرزندپذیر متفاوت است؛ پدر و مادرهایی که فرزند دلبندشان چند سال بعد از آغاز زندگی به آنها پیوستهاست. مسیر فرزندپذیری برای خانواده و کودک پر فراز و نشیب است و طی کردن این مسیر به تنهایی و بدون حمایت اطرافیان و جامعه آن را سختتر میکند. ما پای حرفهای شیرین مادر دو فرزند نشستهایم. از زمانی که این مصاحبه را گرفتم روزی نبوده که به آن فکر نکنم. به اینکه چگونه با کلمات زنجیرهای از حمایت برای حال بهتر کودکان درست کنم و اینکه چه بنویسم تا شما بخوانید. نکتهی مهم آنجاست که کودکان بیسرپرست و بدسرپرست تنها هستند. فرهنگ جامعهی ما آنها را تنها گذاشته به همین دلیل کسی سراغ مطالبات قانونی و حمایتی برای آنها نمیرود؛ مگر زنانی که خود را مادر کودکان بیسرپرست و بدسرپرست میدانند همانند آمنه اسماعیلی که در این مصاحبه مهمان ما بود. من مخاطب صفحهی آمنه اسماعیلی در اینستاگرام بودم و او را به فرزندپذیریاش میشناختم. او یک معلم ادبیات خوشرو و خوشصحبت و مادر امیرحسن و امیرحسین است و ابایی از بازگو کردن سختیهای فرزندپذیری ندارد. گفتوگوی ما با تردیدهای پیش از فرزندپذیری شروع شد. سوالاتی که باید قبل از آمدن بچهها، پاسخی برایش پیدا میکردند. آمنه اسماعیلی از تصمیمش برایمان میگوید؛ از اینکه فلسفهی صرف هزینه و وقت بسیار برای درمان ناباروری برایش قابل قبول نبود و فرزندپذیری یکی از گزینههای پیش رویش بود.
یک تصمیم سرنوشتساز
اولین تردیدی که او به آن اشاره میکند، خانواده است: «من و همسرم هر دو خانواده هایمان برایمان خیلی مهم هستند و تایید آنها چه به صورت ضمنی چه مستقیم، خیلی برای ما جایگاه ویژهای دارد. ما خیلی نگران بودیم که الان با این تصمیم چه اتفاقی میافتد و با چه برخوردی مواجه میشویم. تردید بعدی ما نگاه جامعه بود که حالا چجوری به این بچهها و پدر و مادرهایشان نگاه میشود.» نگرانی از نگاه خانواده و جامعه، تردید مشترک تمام خانوادههایی است که مشتاق فرزندپذیری هستند. گاهی از حرفهای و زمزمههای افراد در سطح جامعه؛ به نظر میرسد نداشتن پدر و مادر یا معلوم نبودن هویت این بچهها جرمی است که در هیچ قانونی نیامده، اما همهی مردم از آن خبر دارند. همهی ما در تصمیمهای بزرگ زندگی دچار تردید میشویم و چیزی که به ما اطمینان خاطر میدهد، مشورت و استفاده از تجربههای مشابه است. همین امر این مادر فرزندپذیر را به سمت پیدا کردن خانوادههای فرزندپذیر و استفاده از تجربهی آنها کشاند. او میگوید: «ما حدود ده خانوادهی فرزندپذیر را پیدا کردیم و گاهی به سختی با ما صحبت میکردند و بعد با وبلاگ نویسی آشنا شدیم که فرزندپذیر بود. او به من اجازه داد تا از نزدیک شرایط را ببینم. ما حتی در راه به یقین رسیدن پیش یک مشاور ژنتیک رفتیم که ببینیم ژنتیک بچهها، چقدر در بچهها تاثیرگذار است؟ و استاد ژنتیک به ما گفت که کدهای ژنوم هم حتی در مسیر تربیت و هم نشینی عوض میشود و خیلی از آنها تغییر پیدا میکند و چیز ثابتی نیست و محیط خیلی موثر هست. در آخر متوجه شدیم پذیرش آدمها کاملا به وسع روحی آنها بستگی دارد و اینکه چگونه میخواهند با این مقوله رفتار کنند. ممکن است موانع موجود و تردیدها برای یکی خیلی بزرگ باشد یا ممکن است خیلی کوچک باشد. البته ما مطمئن بودیم که معضلهای فرهنگی خیلی زیادی ما را اذیت خواهد کرد، ولی آن شوق داشتن بچه هم به ما انگیزه میداد.»
تردیدهای آنها به سادگی برطرف نشد بلکه آمنه اسماعیلی برای ما از نامهنگاریها و مراجعه به دفتر مراجع در کنار پژوهشهای دیگر گفتند؛ اما چیزی که در نهایت این خانواده را به سمت اقدام عملی برای سرپرستی برد، بعد از گامهایی که جهت آگاهی از مشکلات این موضوع برداشتند، جسارت آنها بود.
برچسبهای ناروا به فرزندخواندهها
برخی مشکلات فرزندخواندهها مانند برچسبهایی که به کودک زده میشود با مرور زمان بزرگتر میشود؛ آن هم در شرایطی که بهزیستی، دادسرا و همه نهادهای مربوطه خانوادهها را رها کردهاند و خبری از مشاوره یا نظارتی نیست. هرکس باید خودش راهحل این مشکلات را که جامعه بر دوش آنها قرار داده است پیدا کند و حواسش هم باشد که این امانتهای کوچک خدا ذرهای آسیب نبینند. اسماعیلی مادر دو فرزندخوانده میگوید: «وقتی که یک بچه میآید، میگویند نمیدانیم ذاتش چه بوده، نکند فلان ایراد را داشته، آیا پدر و مادرش چجوری بودهاند و این مباحث. بچهای که در این مسیر پروندهی برملاتری دارد، مشکلات بیشتری دارد. مثلا بچهای که رها شده داخل خونش اعتیاد پیدا میشود که نشانهی آلودگیهای والد زیستی اش است. حالا این برچسبها خیلی پررنگتر میشود و همین طور مشکلات افزایش پیدا میکند.» راهکاری که آمنه اسماعیلی پیشنهاد داد ایجاد یک پویش فرهنگی است؛ اما تجربهی خودش برای حل چالشها و حرفهای اطرافیانش پاسخ به تمام سوالات آنها بود: «وقتی که وارد این ماجرا شدیم دیدیم برچسبهایی که روی بچه میچسبانند زیاد است و او میخواهد با این برچسبها رشد پیدا کند؛ و این درست نیست. دیگران را صدا کردیم، با آنها صحبت کردیم. احساس کردیم گفتگو خیلی مسائل را حل میکند. ما گفتیم که تنهایی اصلا نمیتوانیم این کار را انجام دهیم. هر بچهای خانواده میخواهد و خانواده در فرهنگ ما از پدر بزرگ، مادر بزرگ، خاله، عمو، عمه، دایی تشکیل شدهاست و یک جامعه باید این بچه را رو به جلو ببرند و حمایت گرفتیم و خیلی هم خوب حمایت شدیم و خود آمدن بچه خیلی چیزها را حل کرد.» او در ادامه میگوید: «ما جواب سوالهای دیگران را به طور کامل داشتیم و اصلا به هیچکس حمله و پرخاش نکردیم و به هیچکس نگفتیم که اصلا به شما مربوط نیست. از همان اول سعی کردیم همه را درک کنیم و به نوع فرزند خواندگی خدمت کنیم به انسانهای اطرافمان هم در این راستا خدمت کرده باشیم. فقط میخواستیم بگوییم که این بچهها مشکل خاصی ندارند. در این راهی که ما رفتیم، چند سال طول کشید. خیلی آدمهای زیادی را دیدیم که موانع اجتماعی باعث شده که بچه با مشکلات بسیاری بزرگ شود و خانواده آرامش نداشته باشند.»
بچه کالا نیست که اگر زدگی داشت پسش بدهیم
برای همهی ما پیش آمده تصوراتی که قبل از وقوع اتفاقات داریم با خود آن متفاوت باشد. فرزندخواندگی که یکی از مهمترین تصمیمهای زندگی خانوادههای فرزندپذیر است هم از این قاعده مستثنی نیست. گاهی بعضی از خانوادههایی که متقاضی فرزندپذیری هستند تصور میکنند با ورود کودک به زندگی آنها معجزهای اتفاق خواهد افتاد و قصه به انتهای خوش خودش خواهد رسید، اما آمنه اسماعیلی میگوید: «بعضی از تصورات بدی که داشتیم به خوب تبدیل شد؛ یک مقدار تصورات خوب هم جای خودش را به یک بستر بزرگی از مشکلات داد و چالشهای خیلی عمیقی برای ما پیش آمد وتا مدتها خودسانسوری بسیاری برای خانوادهها و اطرافیان حاکم کردیم، زیرا برخی از افراد فکر میکردند که بچه چند کیلو گوجه فرنگی یا لباس است که اگر زدگی یا بیماری دارد؛ اگر الان سرفه کرد برویم پسش بدهیم.».
اما همیشه اینطور نیست که بتوانیم با تفاوت تصوراتمان و واقعیت پیش آمده کنار بیاییم؛ گاهی خانوادهها شتابزده وارد این ماجرا میشوند و یا احساس میکنند مسئلهی سادهای است و نتیجهی این تصور متقاضیان، ممکن است فسخ فرزندخواندگی و بازگشت کودک به مراکز نگهداری باشد. البته بهزیستی با پیچیدهکردن فرایند فرزندپذیری قصد دارد جلوی این اتفاقات را بگیرد همانطور که اسماعیلی میگوید: «همه این دست اندازها و این پیچهای اداری بهزیستی؛ یعنی باید تو مصمم بودن خودت را در همین رفت و آمدها پیدا کنی. بهزیستی متقاضیان را اجبار میکند که در این راه تست شخصیت و تست روان سنجی دهند. کمیتههای اجتماعی برایشان تشکیل میدهند و بسیاری از افراد در کمیته قبل از فرزند پذیری که مرحله آخر است، تایید نمیشوند. یعنی میگویند شما هنوز آمادگی داشتن یک فرزندخوانده را ندارید. با این حال که همه از این فیلتر رد میشوند؛ باز هم نمیتوانیم سبقه ذهنی و فرهنگی یک نفر را انقدر ساده عوض کنیم.»
در مورد فسخ سرپرستی بخوانید: فسخ سرپرستی، آسیب دوبارهای برای کودک/ بی مسئولیتی در قبال فرزندخوانده
از رسانه تا واقعیت
جواب این سوال که چرا تصور غالب جامعه نسبت به نهاد سرپرستی و فرزندخواندگی مثبت نیست؛ از زبان بسیاری از کارشناسان و افراد مرتبط با این حوزه، مشکلات فرهنگی است. تغییرات فرهنگی امری طولانی مدت است و ما تا امروز قدمی در این راه برنداشتهایم. محصول رسانههای مکتوب یا تصویری ما فاصلهی زیادی با واقعیت و آنچه باید باشد؛ دارند. از آمنه اسماعیلی که مادر دو فرزندخوانده است پرسیدیم که چقدر فیلمها و تصاویری که از قبل در فضای مجازی یا رسانهها راجع به فرزند خواندگی دیده بود یا الان میبیند، با زندگی و واقعیت الان او منطبق است و پاسخ او تاییدی بر فقر فرهنگی جامعه در این مسئله بود: « بسیاری از فیلمهایی که در آن فرزندپذیری اتفاق میافتد منطبق با واقعیت امر نیست. نمونههای خارجی آن برایمان در پذیرش، چالشها و بیان چالشها، دلچسبتر بود. در فیلمها نشان میدهند که بچه را خودت انتخاب میکنی، فکر میکنند که شیرخوارگاه بازار است، شما میروی بچهها را انتخاب میکنی. در صورتی که اصلا چنین چیزی وجود ندارد. بچه را مددکارهای بهزیستی و شیرخوارگاه و مسئولین بخش شبه خانواده، با توجه به شرایط شما انتخاب میکنند و بعد به شما پیشنهاد میدهند. شما میتوانید رد کنید یا با آن بچه به خانه بروید.
تصور اشتباه دیگر این است که بعد از فرزندپذیری همه چیز خیلی خوب است. یک بهشت بَرینی اتفاق میافتد. بچه که میآید همه چیز شاد میشود و دنیای آن بچه صورتی میشود. درحالی که اصلا این طور نیست. فرزند دوم من در هجده ماهگی قدم به چشم ما گذاشت؛ شش ماه همه چیز برای این بچه سیاه بود. بچه واقعا تحت فشار روانی بود. چون دچار یک تغییر محیط ناگهانی میشوند؛ همه آدمها عوض میشوند؛ کسی که به او غذا میداد دیگر نیست و این عادتها مخصوصا برای بچههای زیر سه سال بیشتر است؛ زیرا که هنوز درکی از خانواده ندارند و جایی که بوده اند را خیلی دوست دارند. بچههای بالای سه سال درکی از خانواده پیدا میکنند، دوست دارند اتاق داشته باشند، اسباب بازی داشته باشند. ولی بچهها بین بازه یک و نیم تا سه سال واقعا دچار چالش روحی هستند و خانواده هیچ روز خوشی نمیبیند و این مسئله هم جایی نشان داده نمیشود.».
اما مسئله فقط هم به فیلمها و رسانهها ختم نمیشود. مثال بارز آن تصور ما از پرورشگاه و یتیم خانه است. اسماعیلی میگوید: «بار فرهنگی ما نسبت به پرورشگاه، محیطی خیلی غمانگیز است و کسی که از داخل آن بیرون میآید اسمش بچهی خیابانی است که ترجمه واژه به واژهی آن هم گاهی یتیم خانه است. یعنی این وارد ادبیات فرهنگی ما شده است. گاهی داخل انیمیشن بروز پیدا میکند، گاهی داخل حرف مردم و اطرافیان ما.»
بار معنایی واژهها، بخشی از تصورات فرهنگی ما را میسازند. این درحالی است که در قانون حمایت از کودکان بیسرپرست و بدسرپرست حرفی از پدرخوانده و مادرخوانده زده نشده است؛ بلکه واژهی سرپرست جایگزین مادر و پدر فرزندپذیر شدهاست. واژههایی که معمولا راجعبه کودکان بیسرپرست یا بدسرپرست در سطح جامعه استفاده میشود به خود کودکان هم همان هویت را القا میکند و وقتی این کودک وارد خانواده میشود؛ پدرخوانده و مادرخوانده باید تلاش بسیاری کنند تا هویت و ارزش کودک را برای او جا بیندازند. به قول خانم اسماعیلی این کودکان با بقیه تفاوتهایی دارند که نباید به چشم نقص آنها را ببینیم. در انتهای صحبتهایی که با خانم اسماعیلی داشتیم تمام مدت به خلأهایی که در رسانه و فرهنگسازی برای مقولهی فرزندخواندگی وجود دارد؛ فکر میکردم. به اینکه اگر اطلاعات و آگاهی درست به یک جامعه راجعبه یک مسئله ندهیم، قاعدتا نمیتوانیم انتظار نتیجهی مطلوب و حمایت مضاعف از این کودکان داشتهباشیم. حرف راجعبه فرزندخواندگی بسیار زیاد است. همانطور که در گزارشهای قبلی به مباحث حقوقی و فرهنگی پرداختیم؛ هنوز این قصه سر دراز دارد.
بخوانید:
خلاهای قانونی نهاد فرزندخواندگی / قانون سرپرستان را به عنوان خانواده عادی بپذیرد
روایت های تلخ و شیرین از فرایند فرزندپذیری / نگاه جامعه، بزرگترین عامل تردید متقاضیان