به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو؛ نقد تئاتر، رضا آشفته در نقدی بر نمایش پایین گذر سقاخانه که با عنوان یادگار اکبر رادی در جام جم منتشر شد، نوشت: در نمایش «پایین، گذر سقاخانه» به کارگردانی رضا بهرامی میبینیم که او یادگار شادروان اکبر رادی را با مصداقهای درست رئالیسم این نویسنده به صحنه آورده است. اگر این روزها به تالار سنگلج بروید و این نمایش عاشقانه را ببینید، متوجه درک والای اکبر رادی از اجتماع پایینشهر تهران خواهید شد که از چه منظر بسامانی دارد روابط این آدمها را بنا بر باورهای مذهبی شیعه و درآمیختگی با مسائل اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی موشکافی میکند.
آرزوی اکبر رادی همیشه این بود که در حد بضاعت لازم متنهایش اجراهای درخوری صورت بگیرد که این خواسته کمتر اتفاق میافتاد و کمتر کارگردانی توان اجرایی لازم را برای بیان این نوع رئالیسم قدرتمند و چندلایه داشت و اگر علیرضا نادری و محمد یعقوبی در بیان رئالیسم خود موفق عمل کردهاند تنها دلیلش کارگردانی خود این دو نمایشنامهنویس است و البته علیرضا نادری بعدها این شانس را داشت که اشکان خیلنژاد با نگاهی مستقل و درعینحال پرتوان «پچپچههای پشت خط نبرد» را اجرا کند و محسن علیخانی هم از عهده دو متن «دیوار» و «سعادت لرزان مردمان تیرهروز» برآمده بود و رادی همچنان در این آرزو بهسر میبرد که هیچگاه نتوانست در حد مطلوبی یک اجرای جانانه از متنهایش را ببیند و البته این آرزوی سالهای پس از انقلابش بود و قبل از انقلاب کارگردانانی چون رکنالدین خسروی و علی نصیریان از این مهمانگاری تا حدی برآمدهاند.
بههر روی این آرزو در یک مقیاس مطلوبتر به دست رضا بهرامی دارد ادا میشود چون او میداند پایینشهر یعنی چه و همین خود دلیل بزرگی است برای چیدمان درست آدمهای تهشهری در کنار هم که با همه خوبوبدشان پیشبرنده یک درام عاشقانه باشند که بهظاهر برداشتی از «داشآکل» صادق هدایت است که خیلی مستقل و با برداشت آزاد آمیخته با مسائل، نگاهها و رویدادهای باورپذیرتری است که از آن نفرت صادق هدایت در گزینش این لایهها در آن خبری نیست.
بههرروی واقعگرایی اکبر رادی اصیلتر و ریشهدارتر مینماید چون انسان تهشهری برای خود باورها و مرامهایی دارد که اگر متوجهش نباشی یا بخواهی انکارش کنی، به بیراهه میروی.
اینکه مذهب را بخواهی منها کنی، خود یک شکست بزرگ است و عنصر پایهای و بنیادین زندگی این آدمها همانا مذهب است و نه انکارشدنی است و نه قابل حذف و خودسانسوری.
بههرروی زبان و فرهنگ اجتماعی این مردمان نیز کاملا متفاوت است و حتی اداکردن کلمات و جملات تهشهری نیز کار راحتی نیست چون فهم زبانی و موسیقایی این زبان نیازمند تجربه زیست یا مطالعات و پژوهشهایی در حد عمقیافتن است.
رضا بهرامی و بخش عمدهای از گروهش اهل همین جنوبشهر تهرانند و سیمای درستی از این مردمان را بنابر همین شناخت راستین در میزانسنهایشان بازنمایی کردهاند و ما با حرکات ناباورانهای روبهرو نمیشویم. مدل راهرفتن زنان چادرنماز رنگارنگ به سر و نوع حرفزدن آنان با جماعت زیر گذر و ارجاع به سقاخانه و مدل قلیانکشیدن و کرکریخواندن اهل محل در قهوهخانه و همه این موارد ریشهدار است و حتی عزاداری امامحسین(ع) که به زیبایی تمام وامدار حقیقتی بینظیر از این مردمان است.
در کل همین نشانگان ریز و درشت رفتاری نمایانگر اجتماعی است که با همه پستوبلندش بین این جماعت پایدار مانده و همچنان نیز جزء لاینفک زندگی آنان است. نوع مواجهه رضا بهرامی همانند اکبر رادی، واقعی و باورپذیر است و این یعنی کامیابی در ارائه یک متن جانانه از اکبر رادی.