به گزارش گروه اجتماعی خبرگزاری دانشجو _ فاطمه قدیری؛ تن هوپن به این کمپ رفته بود تا از یک کلینیک پزشکی جدید برای اورژانس عکس بگیرد. همچنین امیدوار بود بتواند زندگی پناهندگان آن اردوگاه را مستند کند. با این حال زمانی که به او گفتند که نمیتواند بیرون از محوطه بیمارستان عکاسی کند و تمام امیدهای او بر باد رفت.
تن هوپن در این باره گفت: "من محدودیتهای بسیار بسیار سختی از سوی دولت سودان داشتم. آنها در حفظ رسانههای خود بسیار سخت گیر و ماهر هستند".
تن هوپن بدون آزادی عمل، درست مانند خود پناهندگان، به ترفندی قدیمی متوسل شد که پیشتر نیز در سفر به آفریقا از آن استفاده کرده بود. او با کمک کارگران بیمارستان پناهندگان، یک استودیوی عکس موقت با استفاده از ملحفههای بیمارستانی و سایر مواد موجود ساخت. پروژه ساخت استودیو به سرعت به یک شور و شوق جمعی تبدیل شد. هنگامی که کارمندان بیمارستان داوطلب شدند تا عکس خود را بگیرند، صفهایی از پناهندگان که منتظر عکس گرفتن از خود بودند شروع به چرخیدن در اطراف محوطه بیمارستان کردند. این افراد یکی پس از دیگری برای عکس گرفتن نشستند. حالا زمان آن بود که به رسمیت شناخته شوند. جاذبه و قطعیتی در ژست آنها وجود داشت، چرا که درست در همان لحظه خاص بود که داستان آنها ثبت میشد.
تن هوپن گفت: "دریافت مطالب بیشتر و روایتهای بیشتر از مردم یکی از دلایلی بود که استودیو را ساختم".
این پروژه به سرعت به کتابی از تاریخ و هویت پناهندگان تبدیل شد. عکسها چندین نسل را شامل میشدند - برخی از سوژهها در کمپ پناهندگان متولد شده بودند و برخی برای دههها در آنجا حضور داشتند. زنانی لباس سنتی سودانی به تن داشتند و هویت و ریشه خود را از طریق مدل پوشیدن آن لباس نشان میدادند. زنان شمالی (مسلمانان) برخلاف زنان جنوبی (مسیحیان) لباسهای کاملا پوشیده داشتند. چهرههای جمعی و فردی از سودان، سودان جنوبی یا اریتره، به تصویری از جنگهای بی پایانی تبدیل شدند که شاخ آفریقا را شکل داده است.
کلمه پناهنده اغلب تصاویری از جمعیتهای بی چهره در حال فرار از درگیری را تداعی میکند که وجود آنها فقط از نظر آمار و نمودار ثبت شده است. ولی تن هوپن میخواست به سوژه هایش توانایی بروز هویتشان را بدهد.
تن هوپن درباره پروسه عکاسی گفت: "آنها خیلی جدی شدند و صاف نشستند. من سعی کردم تا حد امکان کمتر بگویم؛ چرا که به عبارات خود آنها، روایت و دیدگاه منحصر به فردشان اعتماد داشتم. "
استودیو تأثیر آرامش بخشی داشت. پناهگاهی برای فرار از شلوغیهای بیمارستان کمپ بود. این به عکاس فرصتی داد تا با سوژه خود چشم در چشم شود و توجه هر فرد را به خود جلب کند. هوپن از نظر زیبایی شناختی، هالهای را در اطراف هر فرد ایجاد میکرد و نور را بر روایت شخصی او میتاباند.
تن هوپن گفت: "من همیشه سعی میکنم روی پروژهها بیشتر فکر کنم؛ بنابراین من آتلیههای عکاسی کلاسیکی میسازم که در هر شهر کوچکی در قاره آفریقا یا اروپا وجود دارد؛ فقط برای اینکه به مردم احساس کنند برای مدت کوتاهی خاص هستند و یک نفر در دنیا وجود دارد که از آنها به صورت رسمی عکس میگیرد".
او گفت: "برخی از بیماران در بیمارستان ماهها بود که در اتاق خود خوابیده بودند. سپس شما آنها را بیرون میآورید، این کار برای این است که کمی از بدبختی خودشان فاصله بگیرند؛ به همین دلیل است که میبینید صف در حال طولانی شدن است، چرا که وقتی از استودیو بیرون میآیند میبینند که مردم در حال خندیدن هستند. "
بوسیوای ده ماهه وقتی وارد استودیو شد نمیخندید. او برای بررسی مالاریا به تازگی آزمایش خون بود و بسیار ناآرام به نظر میرسید. چشمانش به کسی که دستش را گرفته بود به عنوان منبع قدرت دوخته شده بود.
حوا هارانان، ۴۰ ساله، پیش از اینکه به عنوان نظافتچی در بیمارستان مشغول به کار شود، در منطقه جنگ زده دارفور بود. او لباسی ساده میپوشد، ولی میتوان احساسات را در پشت نگاه خیره شیر مانند او مشاهده کرد. زندگی و مبارزه او، مانند سایر افرادی که از آنها عکس گرفته شده است، با شهادت یک دوربین به تصویر کشیده شده است. تن هوپن از لنزهای تیلت شیف استفاده کرد که معمولاً با دوربینهای با فرمت بزرگ مورد استفاده در عکاسی کلاسیک استفاده میشود.
او گفت: "من واقعا قدردان پرترههای قدیمی هستم. «زمانی که مردم پرترهشان را به گونهای میگرفتند که آماده شده بود. به نظرم آن مدل عکاسی بسیار محترم و جدی بود». آن روش یک روش نسبتا آرام است که در آن باید تمام تمرکز خود را روی یک نفر که در مقابل شما نشسته است قرار دهید. "
تن هوپن در پاسخ به این سوال که چگونه اعتماد بسیاری از پناهندگان ناآرام را به دست آورد، در حالی که برخی از آنها به شدت آسیب دیده بودند و در ترس زندگی میکردند گفت: "سخت نبود. من فقط به آنها گفتم که استراحت کنند و لذت ببرند. البته بچهها گاهی اوقات عصبی میشوند که من آنها را سرزنش نمیکنم. من یک مرد اروپایی قد بلند، سفیدپوست و کچل هستم. در آن کشور هوا گرم است، بنابراین معمولاً هنگام عکاسی بسیار قرمز میشوم و در همه جای خالکوبی دارم. آنها فکر میکردند من موجودی بسیار جالب و بامزه هستم."
«بوسیوای ده ماهه، درست بعد از تست مالاریا»
«حوا هارانان چهل ساله، نظافتچی کلینیک پزشکی»
«نعمت ادریس سی ساله، مادر شش فرزند»
«جواهر زکریا هفده ساله و دخترش»
«ماجد سی و سه ساله، کارگر کلینیک پزشکی»
«سادیا محمود سی و پنج ساله، و فرزندش که چندین روز است بیمار است»
«فاتحه عبدالوهاب سی ساله و پسرش عثمان حسن»