به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری دانشجو، روزنامه سنگاپوری استریتس تایمز که مواضع ضدایرانی هم دارد، در تحلیل تحولات منطقه غرب آسیا نوشت: حملات موشکی ایران به سوریه، عراق و پاکستان در هفتههای گذشته، به جاهطلبی تهران به عنوان یک هژمون منطقهای اشاره دارد. ابتدا سوریه، پس از آن عراق و سپس پاکستان. در اواخر سال ۲۰۲۳، پنتاگون، ایران را به حمله پهپادی به یک نفتکش در اقیانوس هند متهم کرد. هر یک از این حملات، توجیهات فوری خود را داشت. اما همه این عملیاتها که در یک دوره کوتاه و در شعاع جغرافیایی گستردهای رخ دادهاند، نشاندهنده یک رویداد بسیار مهمتر است: ظهور ایران به عنوان یک ابرقدرت خاورمیانه، که دیگر تنها به استفاده از شبهنظامیان نیابتی بسنده نمیکند. برای دستیابی به اهداف استراتژیک خود، آماده به کارگیری نیروهای مسلح خود است.
این یک تحول نگرانکننده است- ما شاهد آغاز یک دوره جدید و حتی خطرناکتر در خاورمیانه هستیم. احساس غرور ملی با مضمون برتری آن، همیشه محرک قوی فرهنگ سیاسی استراتژیک ایران بوده است. تردیدی نیست که جمهوری اسلامی ایران در طول ۴۵ سال گذشته، درآمدهای قابلتوجه صادرات نفت و گاز و نیز درایت ملت خود را تا حد زیادی در جهت حرکت موفق برای برتری منطقهای به کار گرفته است. رهبران ایران این کار را به این دلیل انجام داده اند که سرنوشت تأسف بار انقلاب قبلی خود (ملی شدن صنعت نفت) را در اوایل دهه ۱۹۵۰ به خاطر میآورند، انقلابی که ایالات متحده و سرویسهای اطلاعاتی انگلیس، آن را خفه کردند. احساس استحقاق تاریخی، آرمانهای ایران را تغذیه میکرد، که به دلیل نارضایتی عمیق از سرنوشت شیعیان در سراسر خاورمیانه تشدید شده بود.
تغییرات استراتژیک گستردهتر نیز حرکت منطقهای ایران را تسهیل کرد. در بیشتر دوران قرن بیستم، دو دولت جانشین امپراتوریهای قدیمی که بر خاورمیانه تسلط داشتند- عثمانی و پارس- فقط نقش محدودی داشتند. اما همه چیز از اواخر دهه ۱۹۹۰ بهخصوص در دو دهه گذشته تغییر کرده است. حمله آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳، نه تنها صدام دشمن سرسخت ایران را سرنگون و مهمترین مانع نفوذ ایران را از میان برداشت، بلکه قدرت را در عراق به اکثریت شیعه منتقل کرد. با خارج شدن عراق از معادله، هیچ کشور عربی دیگر آنقدر اقتدار نظامی نداشت که در مقابل ایران بایستد. بهار عربی ۲۰۱۱ باقی دولتهای عربی را بیثبات کرد. کسوف دولتهای عربی و ناتوانی آنها به واسطه یک دهه جنگ داخلی در سوریه کاملا آشکار شد، جایی که بازیگران اصلی آن ایران، ترکیه و قدرتهای خارجی مانند روسیه بودند. تنها کاری که کشورهای عربی در نهایت میتوانستند انجام دهند این بود که بپذیرند بشار اسد، رهبر سوریه بماند.
ایران دههها را صرف تاسیس یا پرورش حزب الله در لبنان، حماس در غزه و حوثیها در یمن و همچنین مجموعهای از شبه نظامیان عمدتا شیعه در سوریه و عراق کرده است. حزبالله به تدریج تبدیل به قدرتمندترین بازیگر لبنان شد. در جاهای دیگر، گروههای طرفدار ایران به اندازه کافی قدرتمند شدند که به حق وتو بر دولت دست یابند. با این حال، طی چند سال گذشته این استراتژی نیابتی بیشتر تحول پیدا کرد. ایران به جای تامین پول و تسلیحات شبهنظامیان مختلف خود، شروع به انتقال قابلیتهای تولید موشک به آنها کرد تا نیروهای نیابتی بتوانند تاسیسات خود را داشته باشند.
ایرانیها متقاعد شدهاند که همه روندهای فعلی به نفع آنها حرکت میکند. آنها که شاهد تقریبا یک سال آشفتگی داخلی گسترده در اسرائیل بودند و آن را رو به زوال میبینند. دولت بایدن هم هر روز میگوید که مایل است دستهای خود را از کل خاورمیانه بیرون بکشد.
حزبالله لبنان اکنون به عنوان یک سرمایه بسیار مهم تلقی میشود که با گشودن جبههای جدید علیه اسرائیل در معرض نابودی قرار نمیگیرد. حزبالله برای رویارویی آینده با اسرائیل در ذخیره نگه داشته میشود. اما اکنون میتوان از حوثیها برای اعمال فشار بر اسرائیل استفاده کرد، شبهنظامیان شیعه در عراق میتوانند برای حفظ فشار بر آمریکاییها فعال شوند. ایران هم اکنون به عنوان هژمون منطقه ای، با ادعاهای جهانی گستردهتر رفتار میکند.