گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو- زهرا قربانی رضوان؛ جنگلی که شخصیتهای آن برای بقا میجنگند تا در میان حیوانات وحشی جامعه خود زنده بمانند. این روایت آشنا، کلیشهای و قابل حدس است، اما همین روایت معمولی مخاطب را پای تماشای این سریال نگه میدارد.
از ابتدای شروع سریال بی هیچ مقدمهای داستان آغاز میشود روایتی از قتل و به دنبال آن پیگیری خانواده قاتل برای گرفتن رضایت از خانواده مقتول. اینبار قهرمان داستان یک دختر است که در این جنگل به دنبال بقا و مکانی امن برای خود و خانواده است. نویسنده برای نشان دادن شخصیت این قهرمان، هنگامه را قوی ظاهر میکند تا جایی که او هیچ ترسی از کسی ندارد. در قسمت اول میبینیم که وارد خانهای متروکه میشود که نامزدش خبر از اجنه قرمزپوش در آن داده و شجاعانه میگوید در جشن عروسی من دو جن هم باید حضور داشته باشند. هنگامه موتور سوار میشود و همچون مرد خانواده کار میکند. او عاشق فوتبال است و تمام این کلیدهای شخصیتی نمایانگر یک دختری است که کارهای مردانه انجام میدهد.
یکی از نقاط مثبت این سریال شخصیت پردازیهای درست آن است که بازی بازیگران آن را تکمیل کرده است. تقابل این شخصیتها بایکدیگر که هرکدام در عین آشنا بودن گذشتهای پنهان برای خود دارند سبب شده تا با چالشهایی روبه رو شوند. کاراکترها خود هیجان خلق میکنند و در این هیاهو در داستان کلیشهای گم نمیشوند. ما با سه خانواده رو به رو هستیم؛ خانواده امیر، هنگامه و پاشا که هرکدام در زندگی خود غرق شده اند. نوید محمدزاده تمام تلاش خود را کرده تا مخاطب با او همذات پنداری کند، چه در کلام و چه در اَکتهای بازیگری خود که توانسته تا حدودی از تکراری بودن فاصله بگیرد. امیر جعفری در نقش ایرج سعی دارد تا بازی متفاوت داشته باشد، اما همان شخصیت آشنای بازار سیاه سکه و طلای همیشگی است و تنها توانسته نسخه بی نقصی از تکرار همیشگی این دست کاراکترها را بازی کند.
تم سریال شامل خیانت، انتقام، فساد، عشق و قدرت است. خرده روایتهایی از خانوادهها که هرکدام به هم متصل هستند. گرهافکنیهای متعدد که سبب میشود تا در این ریتم کُند سریال مخاطب به خواب عمیق فرو نرود. البته که این گرهها بی جان هستند و بدترین آفت، قابل پیش بینی بودن آنها است. یک عامل مثبت در اینجا باز شدن سریع گرهها است که بی دلیل تماشاگر معطل به نتیجه رسیدن اتفاقات نمیماند. همین گرههایی متعدد نمادی از شاخ و برگهای فراوان در این جنگل گسترده بیقانون است. تعلیق نیز در میان گرهها تنها برای چند قسمت ابتدایی کارساز واقع شده و در ادامه ریتم کُند سکانسها تعلیق را تکراری میکند.
سیاهی، سیاهی و سیاهی در این سریال گسترده شده و مخاطبِ خسته از جهان برای لحظات تفریح و استراحت خود باز هم در دل جامعه سیاه خود میافتد و نمیتوان زمان تماشای این سریال را جزو سرگرمیهای افراد دانست.
جنگل آسفالت نمایش دهنده جوان امروزی است که از خانواده خود جدا افتاده و حتی نقش قهرمان را بازی میکند. حال باید دید این روایت تا چه حد به واقعیت کنونی جامعه نزدیک است. فرزندانی که زندگی جدا از پدر و مادر خود را انتخاب کرده اند و تحمل حضور در خانواده را ندارند. نگاه نویسنده به جوان امروزی که سرکش، مستقل، و جدا از هر چارچوبی است قابل توجه است. ایرج برای دختر خود که از خانواده فرار کرده خانهای خرید است که این جوان در جامعه سرگردان نماند. پسری که با دختر این خانواده دوست و آشنا است به محض نبود دختر به در خانه پدری میرود و بی هیچ واهمهای خبر از نبود دختر میگیرد. این نوع نگاه خبر از واقعیتی میدهد که اکنون در جامعه هرچند محدود وجود دارند.
جنگل آسفالت روایتی تکراری دارد، اما به نگاه مخاطب احترام میگذارد و در عین سادگی جذابیت تصویری و بازیگری حرفهای دارد؛ حتی بازیگران جدیدی را معرفی میکند که در میان بازیگران حرفه ای، بازیهایی قابل توجه به نمایش گذاشته اند. استاندارهای تصویری و فنی این سریال را در درجهای بالا از کیفیت نگه داشته است و تنها مشکل اساسی آن فیلمنامه و روایت گنگستری از ماجرایی کلیشهای است.