سردار شهيد مهدي زين الدين، فرمانده لشكر 17 علي بن ابيطالب (ع) در وصف شهيد نوروزعلي ايماني نسب، فرمانده گردان ادوات تیپ 12 قائم (عج) استان سمنان گفته بود كه اگر 10 نفر مثل ايمانينسب داشتم تا قلب بغداد پيش ميرفتم!
گروه فرهنگي «خبرگزاري دانشجو»، نوروز ایمانینسب فرزند محمد ايماني نسب در شانزدهم مهر 1339 در سرخه متولد شد. بعد از اتمام دوم راهنمایی به پدر کشاورزش پیشنهاد می دهد که او را به سر کار بفرستد و به اين ترتيب او مشغول به کار می شود.
با شروع جنگ تحمیلی، وي از اولین نفرات اعزامی به جبهه بود؛ در طول جنگ بجز چند روزی که برای مرخصی میآمد یا برای درمان مجروحیتها، بقیه روزها و سالها را در جبهه گذراند و همیشه در فرم اعزام به جبهه قسمت «تاریخ پایان مأموریت» جمله «پایان جنگ» را مینوشت.
همسر شهيد در بيان خاطراتي از شهيد مي گفت: گفته بود من قبل از ازدواج بايد با همسر آينده خودم صحبت کنم و يا با نامه حرف هايم را به او بزنم، بنابراين قبل از عقد برايم نامهاي فرستاد، در آن نامه نوشته بود؛ من يك پاسدار هستم و براي خدمت به ملت و دولت هر وقت و هر جا که ابلاغ شد، بايد بروم. الآن در دوران جنگ بسر ميبريم و در جنگ ممکن است خيلي اتفاقات بيفتد. شايد دست يا چشمم را از دست بدهم. حتي ممکن است اسير و يا شهيد شوم. تو بايد خودت را براي همه اينها آماده کني، پس از ازدواجمان در سال 1361، به شهرهایی که در تیررس موشکهای دوربرد و بمباران عراقیها قرار داشت رفتيم.
مسئولیت دژبانی لشکر 17 علی بن ابیطالب علیهالسلام، مسئولیت قبضه، سپس واحد خمپاره، جانشینی ادوات لشکر 17 و در نهایت فرماندهی گردان ادوات تیپ 12 قائم آل محمد عجلالله تعالی فرجهالشریف از وظایف مهم شهید ایمانینسب در دوران دفاع مقدس بود.
در عملیاتهای رمضان، خیبر، بدر، والفجر مقدماتی، 1، 4 و 8، کربلای 4 و 5، نصر 8، بیتالمقدس 2 و مرصاد شرکت داشت؛ در والفجر 8 از ناحیه چشم و قبل از عملیات کربلای 1، پایش مجروح شد.
داشتم از سختي زياد كار با يكي از دوستانم درد ودل مي كردم كه: سه ماه است مرخصی نرفته ام، این فرمانده گردان چه کار می کنه! ما باید جون بکنیم سنگر بسازیم، اونا برن مرخصی و خوش بگذرونن. دیگه خسته شدم، باز خدا پدر اون بسیجیه رو بیامرزه، اگه اون نبود ما تا سه روز دیگه ام نمی تونستیم اون جعبه خمپاره ها رو جا به جا کنیم دوستم رو به من گفت: کدوم بسیجی؟ کی رو می گی؟ بهش گفتم همون که تو اين چند روز که دیدمش دائم دستاش بالا زده بود، ساعت دو نيمه شب تازه کارمون رو شروع کرده بودیم که مثل فرشته نجات بالا سرمون پیدا شد، نمی دونی چه جوری کار می کرد، نمي شناسمش فقط مي دونم، با ادب بود و آروم حرف می زد، هر چی بهش می گفتم گوش می كرد، اگه چهار تا بسیجی مثل اون تو جمع ما بودن حاضر بودم حتی شش ماه به شش ماه هم مرخصی نرم...
همين طور كه داشتم حرف مي زدم دوستم ناگهان نگاهش به یک نقطه خیره ماند، رو كرد به من و گفت ببین تو که می گی فرمانده مرخصیه! اوناش، فرمانده اونه، همون که داره تنهایی مهماتی به اون سنگینی رو از ماشین پیاده می کنه؛ همونی رو می گی که لباس بسیجی تنشه؟ اون که همون بسیجی هست که گفتم...
با نگاه به چهرهاش آرام ميگرفتي. تنها وقتي عصباني ميشد که براي انجام کاري، نيروها بگويند، «اين کار رو نميشه انجام داد و يا مأموريت شدني نيست و امکانات لازم رو نداريم.» در جوابشان ميگفت: کار نشد نداره. بايد از کمترين امکانات، بيشترين بهره رو برد.
يكي از رفقايش تعريف مي كرد: در طول چند سالي که در جبههها با هم بوديم، اصلاً آرزو و خواستهاي از او نشنيدم. فقط در اواخر جنگ ميگفت که اگر بتواند ساختمان نيمهکارهاش را تمام كند، خوب است تا لااقل خانوادهاش سرپناهي داشته باشند. نوروز بر اجراي فرمان امام خميني رحمتالله عليه بسيار تأکيد داشت. يکي دو شب قبل از شهادت و حتي بعد از پذيرش قطعنامه 598، خيلي در فکر بود و بيقرار. دائم ميگفت: «ديگه نميخوام توي اين دنيا بمونم.» ميگفتم: «تو تازه خونهات رو تمام کردي.» پاسخ داد: «مگه من اون رو براي خودم ساختم؟»
در آخرين خاطره از همسر شهيد آمده است: دير وقت بود که کسي با شدت به در كوبيد. از طرف سپاه احضار شده بود. نوروز سريع حاضر شد و رفت. وقتي از سپاه برگشت نوروز قبلي نبود، شاد بود و سرحال، انگار روي زمين راه نميرفت و ميخواست پرواز کند. خيلي زود ساکش را بست. زهرا را بوسيد و عازم جبهه شد. مدت زيادي نگذشت که خبر شهادتش را آوردند.
به هنگام شهادت در عملیات مرصاد، در پنجم مرداد 1367، دخترش، زهرا، 15 روزه و پسرش، مجید، حدوداً سه ساله بود. شهید ایمانینسب با تیر مستقیم منافقین به پا، پشت گردن و قلب به شهادت رسید.
در فرازي از وصيتنامه شهيد ايماني نسب آمده است: ملت شهیدپرور ایران! اطاعت از امام راهتان و پیروی از دستورات اسلام وظیفه شماست. امام را دریابید که دریافتهاید و تنهایش نگذارید که نمیگذارید، همیشه پشتیبان روحانیت مبارز و یاور امام باشید که سعادت شما و نسل آینده در گرو همین اطاعت است. ای همرزمان و برادران پاسدار! بدانید تا زمانی که فقط برای خدا، اسلام و راه امام که راه اسلام است میجنگید، پیروزی با شماست.
شعر «رنگ خون» در وصف شهيد ايماني نسب سروده شده است:
چفيه ات رقص كنان در گذر باد هنوز
مي دهد بوي خوش مالك و مقداد هنوز
عطر آرامش دريايي ات اي روح زلال
مي چكد هر سحر از خاطره باد هنوز
كوه، حيرت زده از هيمنه همت توست
مي كند نام تو را صاعقه فرياد، هنوز
در صف تيره تزوير به خاطر دارد
تندر خشم تو را تنگه مرصاد هنوز
سالها مي رود از هجرت سرخت، اما
رنگ خون دارد افق، پنجم مرداد هنوز