گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ عاشورا را چگونه باید دید؟ از کدام زاویه به این زمین و زمان باید نگرست؟ اگر حسین، مصباح است یعنی در تیرگیهای وحشتبار و تاریکیهای نفسگیر، تکیهگاه روشن و شفاف و اگر سفینه است یعنی در موجخیز حادثهها و خیزابهای هولناک، کشتی نجات؛ پس چرا عاشورای او را از منظر روشنگری و راهگشایی و به ساحلرسانی نبینیم؟
اوضاع کلی: زمینهها برای جنگ کاملاً آماده است. عمر سعد مصمم به جنگ، سپاه را آماده کرده است.
نخستین شعار جنگ: بعد از نماز عصر(فاصلهای ساعت 3 تا 4 بعداظهر)، عمر سعد سپاه خود را آماده کرد و شعار پیامبر(ص) را سرداد. یا خلیل الله ارکبی و بالجنه ابشری: ای لشکر خدا سوار شوید و مژدهای بهشتتان باد! همگان سوار شدند و حرکت خود را به سوی لشکرگاه امام حسین(ع) آغاز کردند.
امام حسین(ع) جلوی خیمهای خود نشسته و به شمشیر تکیه داده و سر بر زانو نهاده بود. در این هنگام حضرت زینب(س) که صدای سواران و حرکت سپاه را شنیده بود نزد برادر آمد و گفت: آیا همهمه و خروش سپاه دشمن را میشنوی؟ امام سر برداشت و فرمود: هم اکنون رسول خدا(ص) را در خواب دیدم که میگفت: به زودی نزد ما خواهی آمد و آن لحظه بیشک نزدیک شده است. (در برخی مقاتل پدرم علی، مادرم فاطمه و برادرم حسن نیز در کنار رسول خدا در خواب دیده شدند)
حضرت زینب(س) با شنیدن این سخن بر صورت زد و فریاد کرد: وای! وای!
امام به خواهرش فرمود: آرام باش، آرام باش. سکوت کن و صیحه نزن تا دشمن ما را سرزنش و ریشخند نکند.
در این هنگام، امام به ابوالفضل العباس( که روبرویش ایستاده بود) فرمود: فدایت شوم برادر، سوار شو، برو و بپرس چه میخواهند؟ اگر بتوانی آنان را مصرف کن و برگردان.
ابوالفضل العباس با بیست تن از جمله زهیربن قین و حبیب بن مظاهر به نزدیک سپاه آمدند و علت تهاجم را پرسیدند. آنان گفتند: امیر فرمان داده است هجوم آوریم تا فرمان او را گردن نهید.
عباس فرمود: شتاب نکنید تا من بازگردم و با اباعبدالله(ع) در میان بگذارم. سواران درنگ کردند. سردار رشید عاشورا بازگشت و ماجرا بازگفت.
امام فرمود بازگرد و بگو یک امشب را به تاخیر بیندازید تا امشب را به نماز و شبزندهداری و استغفار و دعا بگذرانیم. خدا میداند که من نماز و قرائت قرآن و دعا و استغفار را دوست دارم.
در این فاصلهای زمانی، همراهان ابوالفضل العباس به موعظه و هشدار پرداختند و با مهاجمان گفتوگو کردند. ابوالفضل برگشت و گفت: امشب بازگردید تا ما در این کار مطالعه کنیم. فردا صبح که روبهرو شدیم به خواست خدا یا تکلیف شما را قبول میکنیم و یا پیشنهاد را رد خواهیم کرد.
نحوهای سخن گفتن ابوالفضل العباس(ع)، نوعی مهلت و امان خواستن است که در ذهنیت دشمن سوسوی امیدی برای تسلیم باقی میگذارد. در گفتوگوهای بعدی عمر سعد با سرداران و فرماندهان سپاه این نکته محسوس است.
نکتهای مهم دیگر در این امان خواستن، گذراندن شبی به نیایش و زمزمه و نماز است. امام فرمود: لَعَلَّنا نُصَلّی لِرَبِّنَا اللَّیلَةَ ، ونَدعوهُ ونَستَغفِرُهُ ، فَهُوَ یَعلَمُ أنّی قَد کُنتُ اُحِبُّ الصَّلاةَ لَهُ ، وتِلاوَةَ کِتابِهِ ، وکَثرَةَ ... تا این شب را به نماز بگذارنیم، خدا میداند من عاشق نماز و تلاوت قرآن هستم.
تشکیل شورای فرماندهی: بلافاصله بعد از امانخواهی اباعبدالله، عمر سعد شورای فرماندهان را تشکیل داد و از آنها نظر خواهی کرد. عمر سعد نخست از شمر پرسید نظر تو چیست؟ شمر گفت: فرمانده لشگر تو هستی (هر چه تو تصمیم بگیری) عمر سعد از دیگران نظرخواهی کرد.
عمرو بن حجاج زبیدی گفت: سبحان الله! اگر اینان (حسین و یارانش) از دیلم (اهل کفر) بودند و امان میخواستند موافقت میکردیم. قیس بن اشعث بن قیس گفت: بپذیر. به جان خودم سوگند، جنگ، فردا صبح زود آغاز خواهد شد.
عمر سعد گفت: اگر بدانم چنین است، جنگ را به تاخیر نمیاندازم.
در قولی دیگر است که عمر سعد گفت: کاش هرگز این ماموریت را نمیپذیرفتم و به این مهلکه نمیافتادم. عمر سعد سفیری همراه با حضرت عباس فرستاد. این سفیر نزدیک لشگرگاه اباعبدالله آمد و فریاد زد: یک امشب شما را مهلت دادیم اگر بامداد سر به فرمان فرود آورید شما را نزد عبیدالله بن زیاد خواهم فرستاد و اگر نپذیرید رهایتان نمیکنم تا کار را با شمشیر تمام کنم. پس از این اعلام، دو سپاه به خیمههای خویش بازگشتند.
در برخی مقاتل آمده است که شمر به عمر سعد گفت: فرمانده تویی اگر من فرمانده بودم کار را هم اکنون تمام میکردم و در قول عمر و بن حجاج زیبدی این نکته نیز هست که اگر ترک و دیلم بودند امان میدادیم و اینان که امان میخواهند خانوادهای پیامبرند.
گفتوگوهای یاران با سپاه عمر سعد: در طول مدتی که ابوالفضل العباس پیام امام و پیام سپاه دشمن را رد و بدل میکرد، حضرت حبیب بن مظاهر و زهیربن قین و دیگر همراهان به بحث و گفتوگو با سپاه عمر سعد پرداختند.
حبیب خطاب به سپاه عمر سعد گفت: به خدا سوگند، فردای قیامت، در پیشگاه الهی بد مردمی خواهید بود. در آن حال شما خدا را ملاقات میکنید و قاتل فرزندان پیامبر(ص) و خاندان و یاوران وی هستید، قاتل کسانی که شبانگاه به عبادت و نماز میایستند و هماره خدا را یاد میکنند.
عزرة بن قیس گفت: این همه از خودت تعریف نکن!
زهیر بن عزرة گفت: ای عزرة، حسین را خداوند ستوده و راه نموده است. از خدا بترس که من خیرخواه توام. ای عزرة مراقب باش که از آنانی نباشی که یاریگر گمراهان بر کشتن پاکان و پاک دامنان باشی.
عزرة بن قیس گفت: ای زهیر، پیشتر، از دوستان و پیروان این خانواده نبودی و عثمان را طرفداری میکردی؟
زهیر پاسخ داد: گذشته، گذشته است هم اکنون شیعه و پیرو حسین بن علی(ع) هستم. به خدا سوگند که من نه نامهای و نه پیکی برای حسین فرستادم و نه وعده یاریاش دادم همین که او را برحق یافتم در راه به او پیوستم(اشاره به اینکه تو نامه نوشتی و اکنون پیمان شکستهای) با این سخنان، طرفین از هم جدا شدند.