گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ امروز به روایتی سالروز وفات امام سجاد(ع) است به همین منظور اشعار تنی چند از شاعران را گرد آوری کردیک که در ذیل آماده است:
حمید رضا برقعی
بسته است همه ی پنجره ها رو به نگاهم
چندی است که گم گشته ی در نیمه ی راهم
حس میکنم آیینه ی من تیره و تار است
بر روی مفاتیح دلم گرد وغبار است
از بس که مناجات سحر را نسرودم
سجاده ی بارانی خود را نگشودم
پای سخن عشق دلم را ننشاندم
یعنی چه سحرها که ابو حمزه نخواندم
ای کاش کمی کم کنم این فاصله ها را
با خمسه عشر طی کنم این مرحله ها را
بر آن شده ام تا که صدایت کنم امشب
تا با غزلی عرض ارادت کنم امشب
ای زینت تسبیح و دعا زمزمه هایت
در حیرتم آخر بنویسم چه برایت
اعجاز کلام تو مزامیر صحیفه است
جوشیده زبور از دل قرآن به دعایت
در پرده عشاق تو یک گوشه نشسته است
صد حنجره داوود در آغوش صدایت
از بس که ملک دور وبرت پر زده گشته است
"پیراهن افلاک پر از عطر عبایت"
تنها نه فقط آینه در وصف تو حیران
باشد حجرالاسود الکن به ثنایت
من کمتر از آنم که به پای تو بیفتم
عالم شده سجاده افتاده به پایت
خلیل عمرانی
مردی در ارتفاع عطش ایستاده سبز
در باورش تموّج عشق و اراده سبز
مردی که ایستاده در آغاز آسمان
در ابتدای فرصت بیتاب جاده سبز
بعد از وقوع سرخ درختان سربلند
دستی به طرح روشن فردا گشاده سبز
کوثر شکفته در نَفَسش جرعه جرعه راز
خمخانه بیکرانهترین جام و باده سبز
آتش، تمام خیمه و آن چشمه ی زلال
آینده را به سمت بهار ایستاده سبز
زنجیر در مقابل صبرش اسیر داغ
شمشیر دل به جلوه ی تقدیر داده سبز
با آن همه صلابت و وسعت برای عشق
بر سجده ی شگفت زمان سر نهاده سبز
اشکش پر از تبسّم دردی شکوهمند
در انتشار روشن خورشید، ساده سبز
حمیدرضا شکارسری
اه مانده است و پای آبلهدار
شن و صحرا و خشم قافلهدار
سفر این بار، داغدار و اسیر
آه با دست و پای سلسلهدار
روز، سیلی و تازیانه و زخم
شب، سیاه و بلند و نافلهدار
این طرف جای خالی کودک
آن طرف یک سپاه حرملهدار
سرد و ساکت به شیشه میماند
مُرد آن آسمان چلچلهدار
علقمه مانده شرمسار از خود
میرود کاروان از او گِلهدار
سفر انگار انتهایش نیست
باز راه است و پای آبلهدار
غلامرضا سازگار
دریا به دیده ی تر من گریه می کند
آتش ز سوز حنجر من گریه می کند
سنگی که می زنند به فرقم ز روی بام
بر زخم تازه ی سر من گریه می کند
از حلقه های سلسله خون می چکد چو اشک
زنجیر هم به پیکر من گریه می کند
ریزد سرشک دیده ی اکبر به نوک نی
اینجا به من برادر من گریه می گند
وقتی زدند خنده به اشکم زنان شام
دیدم سه ساله خواهر من گریه می کند
رأس حسین بر همه سر می زند ولی
چون می رسد برابر من گریه می کند
ای اهل شام پای نکوبید بر زمین
کاینجا ستاده مادر من گریه می کند
زنهای شام هلهله و خنده می کنند
جایی که جد اطهر من گریه می کند
محمد علی مجاهدی
آگه چو شد، از حالت بیماری او
دامن به کمر بست، پی یاری او
چون دید، کسی بر سر بالینش نیست
سرگرم شد آتش، به پرستاری او!