گروه اجتماعی «خبرگزاری دانشجو»؛ ساعت که عقربه بر عقربه می ساید، لحظه های ناب میلاد مولایمان علی علیه السلام که از راه می رسد، دیگر هیچ چیزی جلودار شادمانی معنوی دل های مردم سرزمین مان نیست. حال و هوای این روزهای شهرمان با نام مولا علی علیه السلام متبرک شده، همه از پدر می گویند و پاسداشت مقام مردانی که شیارهای عمیق مزرعه پیشانی شان با غم های کوچک و بزرگ فرزندانشان بذرافشانی شده است.
اما پدر تنها آن مرد مقتدر و قدرتمندی نیست که هر شب با دستانی پر از بسته های خرید به خانه می آید. پدرها همیشه قهرمان قصه های کودکانه مان نیستند. امروز به سراغ مردانی می رویم که سال هاست حسرت شنیدن لفظ «بابا» از فرزندانشان را دارند. از مردانی می گوییم که در گوشه متروک آسایشگاه ها و بیمارستان ها جان می دهند، اما خبری از بچه هایشان ندارند.
سکوت و تاریکی تنها هدیه علی آقا در روز پدر بود
علی آقا آرام و کم حرف است. عید باشد یا نباشد چندان برایش فرقی نمی کند. او ساکن همیشگی ساختمان یاس آسایشگاه خیریه کهریزک است. جوان است هنوز موهای سرش سیاه و پرپشتند، اما چشم های مرطوب و چین های عمیق روی پیشانی اش حکایت غریبی دارد از زندگی مردی که تنها آرزویش دیدن بچه هایش است. یکی از دوستانش می گوید: بعد از اینکه علی به بیماری ام اس مبتلا شد همسرش از او جدا شد و دیگر اجازه نداد بچه هایش هم به دیدن او بیایند. چند سال است که او بچه هایش را ندیده و همیشه منتظر آمدن آنهاست.
علی سال ها پیش به بیماری ام اس دچار شد. ام اس بیماری است که سیستم عصبی مبتلایان را نشانه می گیرد. این بیماری با تاری دید، دوبینی، لکنت زبان و بی خوابی شروع می شود و در صورت پیشرفت سایر قسمت های بدن را درگیر می کند. بسیاری از بیماران ام اس آسایشگاه کهریزک دیگر رمقی برای راه رفتن ندارند و روی ویلچر می نشینند، اما علی آقا هنوز هم توان راه رفتن خود را حفظ کرده شاید به این امید که روزی بتواند به دیدن بچه هایش برود.
علی آقا هم روزی قهرمان قصه کودکی های بچه هایش بود؛ برایشان شعرهای کودکانه می گفت. دست های مردانه اش را به کارهای سخت و طاقت فرسا عادت می داد تا مبادا کودکانش لحظه ای سختی بکشند، اما حالا چهار فرزندش هیچ سراغی از پدر بیمارشان نمی گیرند.
بیماری ام اس دارد آرام آرام در تمام بدنش جلو می رود، اما او هنوز هم منتظر است تا روزی بیماری اش خوب شود و بتواند به دیدنش بچه هایش برود. سکوت، تاریکی و بوی تند مواد ضدعفونی کننده تنها میهمانان همیشگی اتاق علی هستند. سکوت را که می شکند، تنها می گوید: «دخترم ام اس درمان دارد؟ شما خبری در مورد درمان ام اس دارید؟»
بیماری ام اس و حسرت دیدن فرزند
مهندس بهنود همسایه دیوار به دیوار علی آقا است. هر چه علی آقا آرام و کم حرف است او خوش صحبت و مهربان است. مهندس بهنود سال ها در کشور آلمان در کنار همسر آلمانی و دخترش آناهیتا زندگی می کرد. روزهای خوبی داشتند. بهنود در کنار همسرش به بسیاری از کشورها سفر می کرد و در آلمان شغل خوب و پردرآمدی داشت، اما ام اس که به سراغش آمد خانه عشق شان را ویران کرد. همسر آلمانی بعد از مدتی دیگر طاقت تحلیل تدریجی همسرش را نداشت و از هم جدا شدند. بهنود به ایران آمد تا آخرین روزهای عمرش را در کنار هموطنان خودش سپری کند.
سال ها از جدایی مهندس و همسر آلمانی اش می گذرد، اما هنوز هم وقتی از دختر کوچکش آناهیتا می گوید، چشم هایش مرطوب می شود و می گوید: دلم برای دخترم خیلی تنگ شده نمی دانم الان چه شکلی شده؟ اصلاً نمی دانم من را می شناسد یا نه. عاشق میهمان و میهمانی است. هر روز منتظر آمدن میهمانی است که برایش درد دل کند و از زندگی اش بگوید. موقع رفتن که می رسد می گوید: «زود به زود به ما سر بزن»
پدران پیر کهریزک منتظر تبریک روز پدر هستند
آسایشگاه خیریه کهریزک پذیرای بیش از 1700 معلول بیمار ام اس و سالمندانی است که دیگر توان اداره زندگی خود به صورت مستقل را ندارند و باید همیشه از مراقبت های پزشکی، فیزیوتراپی و سایر مراقبت های درمانی استفاده کنند، اما سالمندان و بیمارانی که به زندگی در این آسایشگاه دل بسته اند، روزی برای خودشان پدران و مادران توانا و مقتدری بودند. در روزهای عید، کهریزک حال و هوای دیگری دارد، همه چشم انتظارند تا شاید کسی بیاید و آنها را از دلتنگی و تنهایی رها کند.
آقا رضا پیرمرد مهربانی است که دیدن بچه هایش بزرگترین حسرت زندگی اش شده. او می گوید: «بچه هایم برای درس و زندگی به خارج از کشور رفتند و من را تنها گذاشتند. دلم خیلی برایشان تنگ شده، اما چه کنم؟» با آمدن روز عید 13 رجب، حسرت بزرگ زندگی آقا رضا برای دیدن بچه هایش دوباره زنده می شود. خودش می گوید: «دل ما هم به آمدن غریبه ها خوش است بچه های خودمان که به دیدنمان نمی آیند.»
آقا رضا سال هاست که به تخت خانه سالمندان آسایشگاه خو گرفته، اما هنوز هم گاه گاهی یاد روزهایی می افتد که برای بچه هایش پدری می کرد. از صبح تا شب در مغازه خواربار فروشی محله کار می کرد تا آنها بتوانند برای ادامه تحصیلشان به دانشگاه بروند، اما حالا به شنیدن صدایی از پشت سیم های تلفن و احوالپرسی های معمولی عادت کرده.
این روزها خیابان های شلوغ و آذین بسته و مراکز خرید پرجنب و جوش، آمدن عید مبارک 13 رجب را مژده می دهند. بچه ها مشغول تدارک خرید هدایای روز پدر هستند، اما در گوشه گوشه شهرمان پدرانی هم هستند که به دلایل مختلف بهره ای از شادی های روز عید و هدایای بچه هایشان ندارند. پدرانی که این روزها به جبر روزگار ساکن آسایشگاه شده اند، در روزهای خوب عید ماه رجب منتظر آمدن فرزندانی هستند که روز پدر را به آنها تبریک بگویند و نشان دهند که هنوز هم قدردان زحمتشان هستند.