به گزارش گروه فرهنگی«خبرگزاری دانشجو»، راضیه تجار در یادداشتی درباره «امیرحسین فردی» از شخصیت و سلوک این نویسنده و شخصیت مهم ادبیات انقلاب اسلامی میگوید.
طاهره صفارزاده آن بانوی شعر و شعور در گذشته بود. غمگین بودم. سخت غمگین بودم. احساس میکردم بغضی در گلویم مانده که باید بیانش کنم. تلفن زنگ زد. آقای فردی بود. از من خواست برای آن زندهیاد یادداشتی بنویسم تا در صفحه ادب و هنر کیهان که مسئولیتش را داشت چاپ کند. از اینکه پیشنهاد ایشان باعث شد واژگان را به بند کشم و خطی یادگار بر این «خانه بر آب» بجا بگذارم خوشحال شدم. چراکه ما همیشه در مسیر غفلتهاییم.
امروز هم فرصتی است تا قلم را بر سینه کاغذ بگذارم به یاد «زندهیاد امیرحسین فردی». اماحس میکنم کاغذ میسوزد و شعلهای که به ظاهر دیده نمیشود بر آن خطی از خاکستر میگذارد.
چهل روز گذشت. چهل روز برای باور این حقیقت که دیگر رد سایه و سکوت را که با لبخندی بر لب پشت میزی عمومی مینشست و از بحث و جدل و غیبت و حرف درشت و تلخ گریزان بود. نمیبینی زود است. گرچه باید با همه تلخی باورش کنی.
خاطرم نیست که اولینبار که ایشان را دیدم کی بود؟ اما دورترین تصویری که از زندهیاد در ذهنم دارم با آخرین تصویر تفاوتی ندارد. جز آنکه خطوط چهره عمیقتر شده بود و دردی رسوب کرده در آن بیشتر. دردی جسمانی.
من عزیزترین عزیزم را با همین درد از دست دادهام. میدانم چاقوی جراحی با سینهای که با خود دنیایی حرف دارد چه میکند. میدانم مردی که قلبش را از سینه درآورند و دوباره برجا بگذارند چگونه به روزها نگاه میکند. میدانم که دیگر نمیتواند با اطمینان کامل شبها بخوابد و روزها از جا برخیزد. در نگاه چنین کسی چهار فصل پاییز است هرچند در جستجوی بهار باشد.
زندهیاد فردی در تلاش بود تا برگهای تقویم را ورق بزند و به فصل بهار برسد. برای مردی که در زمین فوتبال میدویده و دوستانش را به ورزش و تلاش تشویق میکرده است پاییز است نفس کم آوردن.
برای مردی که با دوستان و شاگردانش به کوه میرفته و آنها را به نوشیدن هوای پاک تشویق میکرده است پاییز است توان صعود نداشتن.
برای مردی که اهل عمل بوده و گرفتن مسئولیت در راستای اهداف و آرمانش امری عادی، پاییز است توان تحرک نداشتن.
از دید دوستان و آشنایان شاید امیرحسین فردی همان فردی سابق بود اما هر بار که به دفتر آفرینشهای ادبی میرفتم و در اتاق او را تمام باز میدیدم احساس میکردم نیاز به احوالپرسی دارد. او مردی بود که یکبار قلبش را از سینه بیرون کشیده و تیمار کرده بودند. این قلب قرار بود قرار یابد اما تجربه تلخ و سنگینی به من میگفت:
باور مدار که
در همان مدار
بچرخد
بسیار سیب که قبل از رسیدن
افتاده است.
روزی که بهعنوان رئیس آفرینشهای ادبی انتخاب شد و به دیدنش رفتم یک جلد کلامالله مجید هدیه بردم. انگار کسی گفته بود باید آقای امیرحسین فردی در پناه قرآن باشد. در آخرین دیدار مثل چراغی که شعله بکشد، گفت: از شما نقطه روشنی در ذهن دارم. فراموش نمیکنم.
میدانستم از چه میگوید. در روزهای دغدغه و اضطراب برگزاری جشنواره داستان انقلاب در سال گذشته وقتی بودجهای نبود تا پول داوران را بپردازند و او دست کمک به سویمان دراز کرده بود با وجودی که بعضی از دوستان تلخ شدند گفته بودند هستیم و حالا او تشکر میکرد. بعد یکباره گفت: حوزه خانه ماست. اگر به ما حقوق هم ندهند میآییم و باز همینجا مینشینیم.
او متعهد بود. انقلاب را دوست داشت. در جریان فتنه سبز با نوشتن دو مقاله در کیهان روحش را عریان کرد و ادای دین او تا آخرین روزها لبخند به لب داشت و میخواست تقویم عمر را ورق زند و از فصل پاییز عبور کند اما از درون قلب شیشهایاش ترک خورده بود. افسوس که هرچند بعد از سه دهه بعد انقلاب حضور او کم حضوری نبود. او جدا از همه ابعاد شخصیتیاش یک معلم بود و یک معلم کسی است که ذاتاً گرده افشانی دارد هرچند که به فصل پاییز گرفتار آمده باشد.