آخرین اخبار:
کد خبر:۲۷۳۰۸۲
محرم را در شور دیدند - 5

زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت

چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر/ چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش/ زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت/ تا که خدا نکرده مبادا برادرش ...
زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت

گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»، امشب را بی قرار دو گروه کرده اند. برخی دلشان را روانه اصحاب امام حسین (ع) می کنند و برخی رشته قلبشان را با طفلان حضرت زینب (س) و مادرشان گره می زنند. ما نیز در محفل عزای خود برای هر دو روضه و نوحه می گذاریم تا از هر دو ولایتمداری و ولی دوستی را بیاموزیم:

 

عبد الرحیم سعیدی راد
 

مردی رشید، مثل تیری که از کمان شلیک می‌شود از طایفه شب فاصله می‌گیرد و به قافله سپیدرویان صبح می‌پیوندد.


سایه‌هایی که او را از دور می‌بینند، رنگ می‌بازند، اما مرد با هر قدمی که جلو می‌رود چهره‌اش به سرخی می‌گراید و عرق شرم بر پیشانی‌اش می‌درخشد.


سوزش آفتاب مانع می‌شود تا مرد سرش را بالا بگیرد؟ یا شرم حضور؟ با این حال اگر کمی سرش را بالاتر بگیرد می‌شود در چشمانش برق عاشقی را دید.


یادش که می‌آید چگونه راه را بر خورشید بسته است دلش می‌لرزد. پاهایش سست می‌شود.


می‌ایستد و از دل می‌گذراند: «اگر مرا نبخشد؟...»


و صدایی در گوشش می‌پیچید:


سد کرده‌ای از کینه چرا راه مرا، حرّّ


از جان من امروز چه می‌خواهی؟ یا حرّّ!


تیرهای آفتاب همچنان در چشم‌هایش فرو می‌رود. دیگر نمی‌تواند قدم بردارد. تردید امانش را بریده است؛ اما چهره مهربان امام که به یادش می‌آید دلش محکم می‌شود.


خم می‌شود و بندچکمه‌هایش را باز می‌کند، گره می‌زند و به گردن می‌آویزد.


شن‌های داغ صحرا به پاهای برهنه اش بوسه می‌زند.


آرام قدم بر می‌دارد و دلش را راهی خیمه گاه نور می‌کند.


صدای ضربان قلبش را فرشته‌ها به تبرک می‌برند. سکوتی به رنگ حیرت روی آسمان و زمین خیمه می‌زند. نفس در سینه دقایق حبس می‌شود. دوباره می‌ایستد. ردی از خون روی زمین، مسیر آمدنش را نشان می‌دهد.

 

حالا مرد جلوی خیمه‌ای رسیده که قلب زمین است. می‌خواهد حرفی بزند. صدایش در نمی‌آید. کم‌کم جرات می‌کند و نگاهش را از روی شن‌های داغ به پرده خیمه می‌دوزد. لب‌های ترک خورده‌اش را می‌خواهد از هم باز کند، اما انگار رمقی در وجودش نیست.


بناگاه دستی پرده را بالا می‌زند و صدایی دلنشین از درون خیمه خورشید شنیده می‌شود:


ـ خوش آمدی حرّ


حمید رضا برقعی
قامت کمان کند که دوتا تیر آخرش
یک دم سپر شوند برای برادرش


خون عقاب در جگر شیرشان پر است
از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش


این دو ز کودکی فقط ایینه دیده اند
آیینه ای که آه نسازد مکدرش


واحیرتا که این دو جوانان زینبند؟
یا ایستاده تیغ دو سر در برابرش


با جان و دل دو پاره جگر وقف می کند
یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش


یک دست گرم اشک گرفتن ز چشمهاش
مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش


چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر
چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش


زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت
تا که خدا نکرده مبادا برادرش ...


زینب همان شکوه که ناموس غیرت است
زینب که در مدینه قرق بود معبرش


زینب همان که فاطمه از هر نظر شده است
از بس که رفته این همه این زن به مادرش


زینب همان که زینت بابای خویش بود
در کربلا شدند پسرهاش زیورش


گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات
وقتی گذشته بود دگر آب از سرش...

ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
پربازدیدترین آخرین اخبار