آخرین اخبار:
کد خبر:۲۸۶۷۶۹
راه روشن مصطفی-2

خدمت شما در اون جا(سایت نطنز) ظهور آقا امام زمان(عج الله) رو نزدیک می کنه/ تنها مهمان خانه مصطفی

علی بچه خیلی دیرجوشیه. بغل ماها خیلی نمیاد. ولی پرید بغل آقا. دستش رو انداخت دور گردنش و آقا مجبور شدند ...
خدمت شما در اون جا(سایت نطنز) ظهور آقا امام زمان(عج الله) رو نزدیک می کنه/ تنها مهمان خانه مصطفی

گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ صبح بیست و یکم دی ماه سال 90 بود که تیتر یک اخبار به ترور یکی دیگر از دانشمندان هسته ای کشورمان اختصاص یافت. شاید آن لحظات هیچ یک از خانواده و دوستان مصطفی احمدی روشن باور نمی کردند که او هم آسمانی شده. اما بسرعت همه چیز رنگ واقعیت گرفت. شهادت مصطفی همه را غمگین کرده بود تا جایی که رهبر فرمودند: شهیدی که شهادتش دل ما را سوزاند...

 

بهتر دیدیم این روزها از زبان مادر مصطفی به معرفی این علم الهدای دورانمان بپردازیم. به این خاطر به سراغ مکتوبات چاپ شده رفتیم و کتاب «من، مادر مصطفی» را برگزیدیم.

 

کتاب «من، مادر مصطفی» در بردارنده خاطرات شهید مصطفی احمدی روشن از زبان مادر و همسر شهید و نزدیکان ایشان می باشد که در 20 روز گردآوری شده و توسط رحیم مخدومی به نگارش درآمده است.

 

مخدومی این کتاب را به مادر بزرگوار این شهید تقدیم کرده و در صفحه ابتدایی کتاب چنین نوشته است:

 

تقدیم به مادر مصطفی؛ او که ام وهب قرن بیست و یکم شد. و در برابر نعش جوان شهید خویش، دشمن را اینگونه تحقیر کرد: « من همین مصطفی را می خواستم نه مصطفای ترسو را! من علیرضای مصطفی را هم مثل مصطفی بزرگ می کنم!»
 


خواهرهاش می گفتند: داداشی خونش کم شده!


روز تشیع جنازه گریه نمی‌کردم. من مشوق مصطفی بودم برای ماندن در سایت نطنز. این رو بارها گفتم به دوستاشم گفتم من همین مصطفایی رو که الان هست می‌خواستم نه مصطفی ترسو، که از ترس جونش کارشو ول کنه. اندازه دوست داشتنم به قدریه که الان اگه قدرت داشته باشم بچه‌مو پس بگیرم، می‌گیریم.


ولی با همه علاقه‌ای که بهش داشتم، مرد بودنش رو دوست داشتم. محکم بودنش و هدفشو دوست داشتم. هیچ وقت تشویقش نکردم که از کارش بیرون بیاد. پیرو آقا بودنش و دوست داشتم؛ تو مراسم تشیعش هم گفتم: خط قرمزش مقام معظم رهبری بود. اینکه بچه‌ام پیرو ولایت فقیه بود، بهش افتخار می کردم. اینکه بچه‌ام عضو هیچ گروه و حزبی نبود بهش افتخار می‌کردم.


مصطفی واقعا مرد بزرگی بود. این مرد بزرگ یک مادری رو نمی‌خواست که پشت سرش شیون کنه و مردم را دور خودش جمع کنه. من روز تشیع جنازه کنار هیچ کس راه نمی‌رفتم. برای خودم تنها می‌رفتم و حرف‌هایی که زدم دقیقا حس می‌کنم حرف خود مصطفی بود اگه تو خواب می‌دیدم که یه مو از سر مصطفی کم شده، دیوونه می‌شدم. اگه فقط یک روز باهاش تماس تلفنی نداشتم، اون روز شب نمی‌شد. اون روز خواهراش می‌گفتند:«داداشی خونش کم شده، بچه‌ها سربه‌سرش نگذارید. دور و برش نپلکید. امروز عزیز دردونش بهش زنگ نزده.»


ولی هدفش برام با ارزش‌تر بود. این بود که حرف‌هایی رو گفتم و حرف دل مصطفی رو زدم. برای اینکه جای هیچ سوءاستفاده‌ای برای هیچ کس نگذارم.
 
یار غار مصطفی!


روز تشیع جنازه بچه‌ها – دوستان مصطفی – گفتند جایی اسمی از شهید قشقایی برده نشده. ابتدا فکر کنم از ایشون به عنوان یک رهگذر نام برده بودند. شهید قشقایی راننده مصطفی بود و هفت سال با مصطفی تو این جاده‌ها رفت و اومد و واقعا یار غاری که می‌گن، شهید قشقایی بود اکثر اوقات که می‌آمد در خونه دنبالش، معمولا آقا رحیم می‌آوردش بالا با هم صبحانه‌ای می‌خوردند. جدای اینکه راننده مصطفی بود، باهم خیلی دوست بودند.      
 

 

یه وقتایی مصطفی زنگ می‌زد، می‌گفت:‌رضا من می‌آم دنبالت.                                    
می گفتم: تو راننده‌ای یا رضا.                                                                             
 می‌گفت: خیلی فرق نمی‌کنه. هر دوتامون یکی هستیم حالا هر کی که بتونه.                         
این بود که روز تشیع جنازه فکر کردم چیزی بگم که مقام و جایگاه شهید قشقایی هم تثبیت بشه.

گفتم: «شهدای دیگر و به ویژه شهید قشقایی کمتر از پسر من نبودند و مصطفی از طبقه‌بندی کردن شهدا متنفر بود.»         

                                                                      
این آخرا یه روز بهش گفته بود: «رضا ما با هم اومدیم من هر پست و مقامی هم که بگیرم، مطمئن باش تو رو ول نمی‌کنم. تو همیشه باید همراه من باشی. محرمم هستی، محرمم هم باش.»      

                                     

خب مصطفی همه کارهاش با تلفن بود؛‌ اونم تو ماشین جلوی هر کسی نمی‌تونست با تلفن حرف بزنه. شهید قشقایی واقعا محرمش بود. یه وقتایی در حضور ما قشقایی تلفنی با مصطفی صحبت می‌کرد، ورد زبان شهید قشقایی جانم حاجی جان بود. خیلی دوستش داشت.     

                                                                              

مطمئنم اگه از اون روز تا حالا هر کاری کردم که مورد پسندش نباشه، اینکه اعلام کردم پیرو خط رهبری بوده و شهید قشقایی رو معرفی کردم، از این دو تا موضوع خیلی خوشحاله. چون می‌شناسمش.
                                               
تنها میهمان خانه مصطفی


تنها مهمانی که خانه خود مصطفی اومد، حضرت آقا بود. روز سوم شهادت مصطفی به ما گفتن: «فرمانده کل سپاه می خواهد بیاد خونه تون»


گفتم: باشه، تشریف بیارن.
بعدی هی امروز و فردا می شد. شب هفتم شد. ما چیذر بودیم؛ مراسم شب هفت مصطفی. وسط مراسم بهمون اطلاع دادن که: پاشین بیاین. دارن میان خونه تون.
 

من مطمئن بودم کسی که می خواهد بیاد، خیلی بالاتر از این حرفاست که این طوری دارن ما رو از تو جمع می برن. مطمئن بودم حضرت آقاست. بلندشدیم، یه چند نفری رفتیم. گفتم: بریم خونه ای ما.                                                                                        

گفتن: نه، یه خورده اون جا رو از لحاظ امنیتی نمی شه کنترل کرد.                                        
 

 

بیاین خونه ای خود مصطفی. رفتیم تو، نشستیم. موبایل ها رو جمع کردن. اون جا بود که گفتن: حضرت آقا می خواد بیان. 
 
گفتم: علی! بابات رو خداوند فرستاده مأموریت


علیرضا هی این ور و اون ور می پلکید و مرتب سئوال می کرد: عکس بابام چرا این جاست؟ چرا این شکلیه؟ هنوز نمی دونست پدرش شهید شده. ما تو هیچ کدوم از مراسم های مصطفی نبرده بودیمش. مدام از مامانش می پرسید: بابام کی میاد؟      

                                                                                                  

اونم فرستادش پیش من. گفت: برو از مامان جون بپرس. من نمی دونم.


منم هر چی فکر کردم، دیدم نمی تونم چیزی به بچه بگم که دروغ باشه. نمی تونم راستش رو هم بهش بگم. گفتم بابات رفته مأموریت.


گفت: کی میاد؟
گفتم: علی! بابات رو خداوند فرستاده مأموریت. هر وقت نوبت ما هم بشه. ما هم می ریم ماموریت. ولی بابایی دیگه از ماموریت بر نمی گرده. قبول کرد.

چیزی نگفت. بعد مرتب می پرسید: کی می خواهد بیاد خونه مون؟   

                                                                      

گفتم: یکی می خواهد بیاد که دوست باباییه. بابایی خیلی دوسش داره. مرتب سئوال کرد تا حضرت آقا اومد. دیگه من بردمش نزدیک و گفتم: علی خیلی وقته منتظرتونه.     

                           

علی بچه خیلی دیرجوشیه. بغل ماها خیلی نمیاد. ولی پرید بغل آقا. دستش رو انداخت دور گردنش و آقا مجبور شدند عصا رو دست یکی از همراهان بدن و علی رو بغل کردن. وقتی علی به آقا چسبیده بود، حس می کردم که شوق و علاقه ای خود مصطفاست. چون بچه ای که اصلاً با کسی جور نبود، تا لحظات آخر رو پای آقای نشسته بود. نمی اومد پایین. وقتی اومد که آقا قرآن ها رو می خواست بنویسه. اون جا هم دوباره رفت آقا رو بوسد. 


شور و شوقی که من تو علی می دیدم، چیز طبیعی نبود. 
 
خدمت شما در اون جا(سایت نطنز) ظهور آقا امام زمان(عج الله) رو نزدیک می کنه؛


شاگرد اخلاق آیت الله خوشوقت بود. چند سال می رفت. بچه ها می گن به حاج آقا گفته بود: یه ذکری به من یاد بدید که من شهید بشم. حاج آقا گفته بودند: « شما الان فقط وظیفه تونه که اون جا (سایت نطنز) خدمت کنید. خدمت شما در اون جا ظهور آقا امام زمان(عج الله) رو نزدیک می کنه.»         

                     

دوستاش بعد از شهادتش رفتن به حاج آقا گفتن: حاج آقا! چه ذکری به مصطفی یاد دادید؟

حاج آقا گفته بود: « تا همین جا دیگه کافیه، بهتره شما خدمت کنید، نیازی نیست برید ذکر یاد بگیرید.»

ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
نظرات شما
ندا
-
۲۵ دی ۱۳۹۲ - ۰۹:۰۳
دوست دارم به مادر شهيد مصطفي بگويم که ما به پسر شما افتخار مي کنيم هم وقتي زنده بود و هم الان که با خون خودش حق بودن راهش را امضا کرد .
و تنها يک نگاه و دعاي آقا مي تواند جاي خالي پدر را براي علي رضا پر کند
بدانيد که ما به ياد شما هستيم
انشا،الله
18
0
بدون نام
-
۲۵ دی ۱۳۹۲ - ۰۹:۳۸
درود بر روح پاک شهيد عزبز مصطفي احمدي روشن و همه شهيدان اسلام و ولايت.ودرود بر اين چنين مادران بزرگوار.حتي تصورش هم براي من سخته که بتونم مثل مادر مصطفي باشم.از خدا مي خوام اين عشق ولايت را در دل همه شيعيان زياد کند تا عزيزترين و با ارزشترين افراد زندگيمان را فداي خدا و ولايت کنيم.
23
0
پربازدیدترین آخرین اخبار