گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ رمان «اعدام سرباز اسلوویک» نوشته ویلیام بردفورد هیوئی، نویسنده و روزنامهنگار آمریکایی است که توسط مسعود امیرخانی ترجمه و از سوی انتشارات پیدایش برای اولین بار در سال 1392 به چاپ رسید.
این کتاب داستان، زندگی تنها سرباز آمریکایی را بازگو میکند که در زمان جنگ داخلی این کشور به جرم فرار از خدمت سربازی اعدام میشود. سرباز ادی دی اسلوویک، یکی از هزاران سرباز فراری است که در جنگ جهانی دوم در دادگاه نظامی محاکمه میشود. از این هزاران سرباز فراری، 49 نفر به اعدام محکوم میشوند، اما تنها حکم اعدام اسلوویک به اجرا درمیآید.
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
به راستی چه بر سر سرباز اسلوویک می آید، وقتی تنها در تاریکی در آن گودال در البوف کز کرده بود و گلوله های توپ بالای سرش منفجر می شدند؟ آیا همان طور که می شود حدس زد «میخ کوب» شده بود؟ آیا آن قدر ترسیده بود، می لرزید، و اعصابش خرد شده بود که واقعا نمی توانست از گودال بیرون بیاید؟ یا تعمدا آنجا مانده بود؟ او به قولش عمل کرده بود؛ هرگز تفنگش را شلیک نکرده بود.
هر چه پیش می آمد، ادی اسلوویک تصمیمش را گرفته بود، یک بار زیر آتش بودن بس بود.
این دسته کانادایی که تنکی و اسلوویک به آن می پیوندند، هجده سرباز بودند به فرماندهی یک استوار. این واحد مجهز به 6 موتورسلیک، 4 جیپ، یک کامیون آشپزی، و یک کامیون مقاوم ویژه کارهای تعمیراتی و بکسل بودند. یک دسته سیار و دارای تحرک زیاد. آنها به دنبال نیروهای رزمی می آمدند و اطلاعیه هایی را به زبان های مختلف به شهرها می فرستادند و به سکنه درباره مفاد قوانین اساسی آموزش می دادند. از آنجایی که اسلوویک و تنکی هر دو «بچه های خیلی خوب»، به درد بخور و با تدبیر در کارهای آشپزخانه بودند و در دنیا همه کاری برای دیگران می کردند، این کانادایی ها آن دو را بلادرنگ و به دلیل کمک های نظامی، خوراکی و غیره آمریکایی ها به متفقین بر می زنند و بهشان کار می دهند. یک درشکه آلمانی برای حمل و نقل به آن دو می دهند و حتی تنکی با دادن آدرس سرجوخه گردن به همسرش یک نامه هم دریافت می کنند.
تنکی به خاطر می آورد: آن کانادایی ها با ما خواب بودند.برخورد خوبی هم داشتند. به اندازه کافی غذا می خوردیم، اما همیشه کنسرو گوشت گاو. صبح، ظهر، شب کنسرو گوشت گاو. یک روز به ادی گفتم: «تا حالا مادرت کیک تابه ای سب زمینی برایت درست کرده؟» هر لهستانی کیک سیب زمینی می خورد. او گفتک «البته». بعد سعی کردیم طرز درست کردنش را یادمان بیاوریم. رفتیم بیرون و چند تا سیب زمینی دزدیدیم. یک فرانسوی سر و صدا راه انداخت، اما هر جور شده سیب زمینی ها را آوردیم. می دانستیم چطور به فرانسوی ها حالی کنیم تخم مرغ می خواهیم. «Oeufs» - فرانسوی ها به تخم مرغ می گفتند: «Oeufs». چند تا از این تخم مرغ ها را تاخت زدیم و جان کندیم بهشان بفهمانیم رنده می خواهیم. آنها همه چیز برایمان آوردند جز رنده. دست آخر ادی فکری به سرش زد. آنها قوطی کنسروهایی برای قهوه و خرت و پرت های دیگر داشتند. ادی در یکی از آن قوطی ها را برداشت وبا چگش و میخ سوراخش کرد. و از آن به جای رنده استفاده کردیم. سیب زمینی های زیادی را باید رنده می کردیم. دست هایمان زخم و و زیلی شده بود. با این حال کانادایی ها امان ندادند. و به کیک ها حمله ور شدد. ول کن ما نبودند. مدام سراغ کیک سیب زمینی ها را می گرفتند. ما هم دوباره برایشان درست می کردیم.
ما به همراه کانادایی ها به طرف ساحل برگشتیم، به کاله و بولونی، در شهر کوچکی نزدیک کاله، من و ادی از وجود انباری باخبر شدیم که دست آلمان ها بوده. رفتیم داخلش و یک تکه گوشک بزرگ 40 کیلویی ران یخ زده پیدا کردیم. آن را بریدیم و با چیزی حدود 25 کیلو کره نباتی - که از توی انبار برداشته بودیم – سرخش کردیم. واقعا خوشمزه شد و کانادایی ها هم خوش شان آمده بود. از آن ران چند وعده غذای درست و حسابی خوردیم