گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ محمد ایرانی، شاعر جوان کشورمان به مناسبت ایام فاطمیه چارپاره ای سروده است که در ادامه می آید:
آسمان سرخ و گلستان شده آتش انگار
تا سحر دست خدا مرهم پهلوی تو بود
من و آب و من و خاک و من و آتش، من و باد
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
عرق شرم به پیشانی دنیا افتاد
دسته راهزنان نیزه به دست آمده اند
شعله خشم و گلوهای به جوش آمده و
رقص شمشیرکنان، لشکر مست آمده اند
نوجوان ها همه در خانه، جوان ها در خواب
مرد در خاک و کسی زانوی غم در بغل است
حکم مامور شب این است که ای مردم شهر
سنگ بر یار زدن معنی خیرالعمل است
یار شیرین که زمین خورد گرفتم امشب
رخت پاییز شکوه گل از اینجا ببرد
جز رخ سرخ و به جز صاحب آن چشم کبود
"نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد"
پشت بر گوشه ی دیوار زد و باغصه
رو به یک نقطه ی معلوم صدا زد بابا
و صدا رفت، صدا رفت، صدایی آمد
گفت: لاحول و لا قوه الا بالله
سایه ی کفر به هم خورد چو آمد خورشید
با تن خم شده ی دخترکی بابایی
لرزه افتاد به بازوی سران فتنه
وای اگر از پس امروز بود فردایی
بیستون _شمه ای از قامت فرهادی مرد _
خم شد از دیدن خم بودن شیرین آن شب
لاله شد کاسه ی چشمش پرِ خون وقتی دید
سوخته ساقه و هربرگ گل یاس از تب
دست سنگین و دل سنگی و مردانی سنگ
یاد سیلی و در و مادرمان افتادم
داغ تو خورده بر اعماق وجودم یعنی:
من از آن روز که در بند توام آزادم