گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»، محمد جواد کربلایی/ شهر لاذقیه؛ امروز بناست به «لاذقیه» برویم؛ شهری ساحلی در شمال غرب سوریه. پس از شهرهای حلب، دمشق، حمص و حماه، لاذقیه پنجمین شهر بزرگ سوریه و اصلیترین بندر این کشور است. لاذقیه یکی از چهار منطقۀ استان لاذقیه است. این استان، یکی از دو استانی است که جمعیت علویان در آنها در اکثریت هستند. داشتن مرز مشترک با ترکیه از سمت شمال، رمز ناامنی و خطرخیزبودن این ناحیه در درگیریهای اینسالهای سوریه است.
از آنچه برنامهریزی شده بود، دیرتر حرکت کردیم. روایتها از طول مسیر متفاوت است. محکمترین روایت، شش ساعت است، اما گفتهاند امروز قرار است این راه را چهارساعته برویم. دو مینیبوس پر شده است و به راه که میافتیم، ساعت به وقت محلی 10 صبح است و هوا خنکای مطبوعی دارد.
دمشق، شهر پستیها و بلندیهاست. تپهها یکی پس از دیگری به تصرف ساختمانها و خیابانها درآمدهاند و شهری ساختهاند با چشماندازهای فراوان. ساختمانها، تپههای بلندتر را تا کمر بالا رفتهاند و بقیه را لختوعور رها کردهاند. دمشق، شهر درههای پُرشده از سازههای بشری است.
بلدِ مینیبوسی که ما در آن هستیم، میگوید تکتیراندازها تا همین سه ماه پیش بر جادهای که الآن در آن با سرعت 120 کیلومتر میتازیم، یعنی همین جادۀ دمشقـلاذقیه، مسلط بودهاند. جاده، رشتهکوهی را رد میکند تا ما را به لاذقیه برساند. بنابراین، موقعیت جاده، موقعیت مناسبی برای کمینکردن است. بلدِ سوری، سرِ راه، یکییکی روستاها و مناطقی را که حالا مخروبهاند نشان میدهد و میگوید اینجا هم در تسلط معارضان مسلح بوده است. امنیت، آبادی میآورد.
در نزدیکیِ «یَبرود» صفی از ماشینهای باری و سواری را دیدیم که ترافیک کرده بودند. آوارگانی بودند که حالا به شهر خود برمیگشتند. یبرود هم از همان دست مناطقی است که در طول مسیر دمشق تا لاذقیه، در اشغال معارضان مسلح بوده است. امروز صبح در اینترنت نقشۀ سوریه را میدیدم تا مسیر حرکتمان به سمت لاذقیه را بدانم. نقشهها همه مربوط به قبل از سه ماه اخیر بود و از بین رنگهایی که نقشۀ سوریه را به طیفی از بخشهای امن تا ناامن تقسیم کرده بود، این مسیر یکسره قرمزرنگ بود. قرمز برای خطرناکترین مناطق استفاده میشد. قزوه میگوید یک ماه پیش در یبرود میهمان خانوادهای بوده است. اسم آن خانواده را هم گفت. میگفت، مرد، عاشق فردوسی بود و در مراسم بزرگداشت فردوسی به ایران دعوت شده بود. خیلی از میهماندوستی مرد و خانوادهاش تعریف کرد.
درختهای کاجی که در مسیر میبینیم، کمرِ خمشدهای دارند. باد در این منطقه یکسره میوزد. مدیترانه که برای ما یادآور «تودههای هوای پرفشار»ی است که از غرب و شمال غرب به ایران میفرستد، اینجا در 80کیلومتریِ سمت چپ ماست. این بادها هم از همان مدیترانه میآید. مسیر دمشق تا لاذقیه، مسیری جنوبیشمالی است که به موازات مرز لبنان بالا میرود و در شمال لبنان، به سمت غرب میپیچد تا به بندر لاذقیه برسد.
هرچه به سمت شمال پیش میرویم و به لاذقیه نزدیک میشویم، سرسبزی و شکوفاییِ طبیعت خیرهکنندهتر میشود. از اواسط راه بهبعد، دیگر از آثار خرابیها خبری نیست. گویی خبری هم از جنگ به اینجا نرسیده است. آباد و شاداب، به کوههایی که پشتش مدیترانه است، تکیه داده و خبر از بیخبریاش از جنگ میدهد. بلدِ سوری، خوابیده است و نمیتوانم دربارۀ این مناطقِ انتهاییِ راه چیزی بپرسم. راهی را که میگفتند چهارساعته تمام میشود، تا الآن که چهل دقیقه از موعد گذشته، کش آمده و تقریباً همه را که سرحال بودند و گپ میزدند و شوخی میکردند، خسته کرده است. بلدِ سوری هم مثل علیاکبر خوابیده است.
در این شهرهای انتهایی که بر سرِ راه لاذقیه قرار گرفتهاند، گلخانههای زیادی هست. بهنظرم اینجا رسمِ کشتِ گلخانهای کارکردی برعکس دارد. جاهای دیگر اگر با گلخانه، بیآبی را چاره میکنند، اینجا گلخانه سدی برای پربارانی و شاید سرماست. در این شهرها، مثلاً در بانیاس، تراکم خانهها مثل برخی از شهرهای شمالیِ ماست. خانهها آنقدر تنگِ هم نیستند که جایی برای حیاط درختدار و باغ یا باغچهای محقر و خلاصه سبزیِ خوشرنگ نمانده باشد.
و حالا مدیترانه؛ صبور و درخشان آنجا نشسته است. و حالا لاذقیه؛ محکم و استوار به حاشیهای که جنگدیده و دردمند است، درس استقامت میدهد.