به گزارش خبرنگار"خبرگزاری دانشجو" از مشهد، مراسم "خاطرهگویی دفاع مقدس" شب گذشته به همت بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد مشهد و با حضور سید جواد هاشمی، هنرمند ارزشی سینما و تعدادی از راویان دفاع مقدس در مجتمع فرهنگی این دانشگاه برگزار شد.
این مراسم با نقل خاطرات دفاع مقدس حال و هوایی دیگر به خود گرفت و اشکهای دانشجویان روایتگر مظلومیت شهدا شد.
سید جواد هاشمی، بازیگر سینما و تلویزیون که در این مراسم به عنوان مجری دعوت شده بود، برنامه را پس از قرائت قرآن با خواندن صلوات خاصه امام رضا(ع) آغاز کرد.
وی با بیان اینکه جبهه دارای درسهای فراموش نشدنی است، به تاثیر گذاری دو سرباز بعثی در زندگیش اشاره کرد و گفت: معجزاتی بسیاری در دوران دفاع مقدس اتفاقداد که فراموش نشدنی است.
این رزمنده دوران دفاع مقدس ادامه داد: روزی در حرم حضرت عباس مشغول خواندن زیارت امام رضا(ع) بودم که خادمی نزدیکم شد و گفت: چه میکنی؟ گفتم: زیارت امام رضا میخوانم مشکلی دارد؟ گفت: مشکلی نیست اما دل مرا به آتش کشیدی.
این بازیگر سینما و تلویزیون با بیان اینکه این خادم خود را عبدالناصر، نیروی مردمی عراق در زمان جنگ ایران و عراق معرفی کرد افزود: هنگامی که با وی هم صحبت شدم گفت: "در زمان جنگ روبروی حرم امام رضا(ع) ایستادم و عرض ارادتی کردم. آنگاه نامهای برای مادرم نوشته و در آن گفتم: مادر؛ من میروم تا امام رضا(ع) را آزاد کنم.
چند شب بعد صحرایی را در خواب دیدم که شخصی در آن ایستاده، به طرف آن شخص رفتم. ایشان خود را علیبن موسی الرضا(ع) معرفی کردند، هنگامی که خواستم در آغوشش گیرم از من دور شد و گفت تا زمانی که وارد سپاه من نشوی نمیتوانی در آغوش من بیایی. به ایشان گفتم مگر امروز در سپاه شما نیستم؟ گفتند: خیر، سپاه من آن جایی است که به خاکش "جلنجو" میگویند.
صبح روز بعد زمانی که این اسم را جستجو کردم متوجه شدم آن خاک شلمچه نام دارد که در ایران است. زمانی که متوجه این شدم در جبهه کفر هستم به سمت خاک ایران فرار کردم. نزدیک خاک ایران یکی از رزمندگان چند تیر به من شلیک کرد و از من پرسید کجا میآیی اینجا خاک ایران است؟ گفتم: انا عبدالرضا.
هنگامی که مرا به بیمارستان منتقل کردند، آنقدر گریه کردم تا مرا به مشهد و به زیارت امام رضا(ع) بردند.
امام رضا(ع) از شلمچه وارد ایران شدند
هاشمی در ادامه بیان کرد: روایت شده است که امام رضا از خاک شلمچه وارد ایران شدند. زمانی که پا به این خاک گذاشتند از اسب پیاده شده، مقداری از خاک شلمچه را برداشتند و به قدری گریه کردند که خاک گل شد.
وی ادامه داد: اباصلت با نگرانی از ایشان علت گریه کردنشان را جویا شد که امام فرمودند: " اینجا سرزمینی است که روزی دوستداران جدم امام حسین(ع) آنقدر میجنگند تا به شهادت میرسند." آنگاه امام بر خاک شلمچه بوسه زدند.
شهدای ایران مستجابالدعوه هستند
این بازیگر سینما و تلوزیون در بخش دیگری از سخنان خود خاطرنشان کرد: زمانی که به مکه مشرف شدم عبایی را که پدربزرگم به من داده بود را به خانه خدا بردم تا متبرک کنم. هنگامی که عبا را به دیواره خانه خدا کشیدم نگهبانان با عصبانیت مرا بازداشتند، آنگاه یکی از اعراب به دادم رسیده و مرا از دست آنان نجات داد.
وی بیان کرد: هنگامی که نزدیک این مرد عرب شدم تا از وی تشکر کنم از من پرسید بسیجی هستی؟ گفتم بله، شما چه کسی هستید؟ گفت: من علی کاظم و سرباز بعثی بودم و در زمان جنگ 500 بسیجی را کشتم!
هاشمی ادامه داد: علی کاظم گفت:" در زمان جنگ من کسی بودم که تیر خلاص به رزمندههای شما میزدم. یک روز تمام نیروهای ما به دست نیروهای ایرانی کشته شدند و تنها من ماندم، در این میان مشاهده کردم یکی از رزمندگان شما به طرف من میآید، آنگاه خود را به مردن زدم. زمانیکه به من نزدیک و متوجه زنده بودنم شد از ترس به صدام دشنام دادم.
این رزمنده از من پرسید مسلمانی؟ گفتم: بله. گفت: خانهات کجاست: گفتم در نجف و در همان خیابانی که به حرم امیرالمومنین(ع) ختم میشود.
آرزو دارم بعد از شهادتم آنقدر دور حرم امام علی طوافم دهند تا پاک شود
اشک در چشمان رزمنده ایرانی جمع شد رو به من کرد و گفت: من امام علی(ع) را بسیار دوست دارم و یکی از آرزوهایم این است که زمانی که شهید شدم مانند رسم اعراب مرا آنقدر دور حرم امام علی(ع) طواف دهند تا پاک شوم و بعد نزدیک گنبد آقا خاکم کنند.
رزمنده ایرانی به من گفت: تو را میبخشم اما توبه کن. و من توبه نکردم و پا به فرار گذاشتم. رزمنده ایرانی لباسهای نظامی مرا که آنجا مانده بود پوشید و به طرف خاک عراق حرکت کرد و من آنقدر رفتم که از تشنگی و گرسنگی بیهوش شدم.
زمانی که به هوش آمدم پدرم گفت: علی کاظم زندهای؟! ما تو را دفن کرده بودیم!
پرسیدم چگونه مرا دفن کردید در حالی که زندهام! پدرم گفت: علی کاظم جنازهای از تو برای ما آورند که کاملا سوخته بود و ما از روی لباس و مدارکی که در جیب لباست بود، تو را شناسایی کردیم. آنگاه به رسم عرب تو را دور حرم امام علی(ع) آنقدر طوافت دادیم که پاک شوی و بعد نزدیک گنبد امیرالمومنین دفنت کردیم.
زمانی که این داستان را شنیدم فهمیدم شهدای ایرانی مستجابالدعوه هستند. بعد از این قضیه به سپاه بدر پیوستم و علیه بعثیها مبارزه کردم."
پایم را تکان میدهم تا به مین اصابت کند تا شما بتوانید یک قدم جلو بروید
در ادامه این مراسم جباری یکی دیگر از راویان دفاع مقدس به بازخوانی عملیات والفجر مقدماتی پرداخت و گفت: دو شب مانده به عملیات، فرمانده گردان به بچهها گفت امشب شب وداع است ممکن است فردا شب نتوانید یکدیگر را در آغوش گیرید. تا فرمانده این سخن را گفت، رزمندگان برقها را خاموش کردند و شروع به گریه کردند.
وی افزود: شب بعد کامیونها را آوردند و جعبه سربندها را کنار کامیون گذاشتند تا رزمندهها قبل از سوار شدن یک سربند بردارند. بعد از دقایقی مشاهده کردیم یکی از صفها تکان نمیخورد. زمانی که به ابتدای صف رفتم تا علت را جویا شوم مشاهده کردم نوجوانی به نام حسن مشغول زیر رو کردن سربندهها است.
جباری خاطرنشان کرد: پرسیدم حسن چه میکنی؟ گفت به دنبال سربندی خاص میگردم. گفتم مگر سربندها با یکدیگر چه تفاوتی دارند یکی را بردار. گفت: به دنبال سربند "یافاطمه الزهرا(س)" میگردم تا هم مادرم باشد و هم در عملیات کمکم کند.
این رزمنده دفاع مقدس ادامه داد: هنگامی که راه افتادیم حسن که کمک آرپیجی زن بود 10 موشک آرپیجی و یک کلاش تاشو برداشت و گفت میخواهم 10 تانک را بزنم.
جباری بیان داشت: در مسیر خود به کانال رسیدیم با توجه به اینکه طول کانال بیش از 90 متر بود مجبور شدیم ار برانکاردها پلی بسازیم تا بتوانیم از کانال عبور کنیم.
وی با اشاره به دشواری راه و عبور از موانع سخت به شهادت تعدادی بسیار از رزمندگان اشاره کرد و یادآور شد: دو ساعت از عملیات میگذاشت که یکی از نیروها به من گفت: حاجی بچهها در میدان مین گیر کردند. جلو که رفتم حسن را دیدم که در میدان مین است و پای چپش را مدام روی زمین میکشد، یکی از دستهایش قطع و بدنش پر از ترکش شده.
این راوی دفاع مقدس اضافه کرد: از دو طرف آتش سنگینی میبارید به حسن گفتم تکان نخور، گفت: پاشنه پایم را تکان میدهم تا به مین جلویی بخورد تا بچهها بتوانند یک قدم جلوتر بروید.
شهدا انسانهایی بودن که پله پله تا خدا رفتند
در ادامه این مراسم علی باخرد یکی از راویان دفاع مقدس ضمن اشاره به اینکه شهدا انسانهای معمولی بودند، بیان داشت: شهدا کسانی بودند که مانند برخی جریانهای سیاسی مانند اصولگرایان و اصلاح طلبان خط قرمز نداشتند. آنان کسانی هستند که بر این دنیا تاثیرگذارند.
وی ادامه داد: خواهر یکی از شهدا به من گفت:" شبی در خواب برادر شهیدم را دیدم. به مهدی گفتم: چرا رفتی جان مادر برای تو درمیآید. به من گفت میآیم اما ظرفیتش نیست.
روزی درب حیات منزل باز شد و دیدیم که مهدی به درون آمد و به طرف مادرم رفت. مدتی بعد گفت من باید بروم، زمانی که رفت آنگاه تازه فهمیدیم سیدمهدی اسلامخواه سالهای سال است که به شهادت رسیده است."
این راوی دفاع مقدس در ادامه با تاکید بر اینکه شهدا انسانهای معمولی بودن که پله پله تا ملاقات خدا رفتند و ستاره شدند، خاطرنشان کرد: شهدا کسانی بودن که به خانوادههای خود عشق میورزیدند، اما در زمان جنگ تمام دلبستگیهای خود را کنار گذاشتند و برای هدفی بالاتر رفتند.
باخرد افزود: شهدا مانند اصولگرایان و اصلاح طلبان خط قرمز نداشتند و رهبر خود را وادار نمیکردند سر خطبههای نماز جمعه گلایه کند.
این رزمنده دوران دفاع مقدس در پایان گفت: یادمان بیاید از مادر شهید علی اکبر ابراهیمی که گفت: "هر زمان علی اکبر را صدا میزدم دستش را بر سینه میگذاشت و جواب میداد و حتی زمانی که پیکرش را برای من آوردند، دیدم علی اکبر دست بر سینه و لبخند بر لب دارد." آنگاه چگونه برخی عنوان میکنند شهدا هیچ دلبستگی نداشتند!!
در حالی که صدای اشکهای دانشجویان و حضار فضای مراسم را بسیار معنوی کرده بود و آخرین نقل خاطره نیز انجام شد، مداح اهل البیت(ع) حاج احمد واعضی به نوحه سرایی در خصوص حادثه کربلا پرداخت و به این برنامه معنوی پایان داد.