به گزارش خبرنگار "خبرگزاری دانشجو" از شیراز، دوباره سه شنبه... بوی عطر میآید. عطر منزل شهید. بچهها یک به یک سوار اتوبوس میشوند و من در این فکرم که امشب قرار است چه درسی از این معلم شهیدم بگیرم. صدای شعرخواندن بچهها فضای اتوبوس را پر کرده است:
غرق فرشته حرم امام رضا اوج بهشته حرم امام رضا
با ترمز اتوبوس انتظارها خاتمه یافت.
رسیدیم.
زرهی خیابان مبعث کوچه 7!
وارد حیاط که شدیم گویی پدر شهید در انتظار عزیزش نشسته بود... فهمیدن اینکه این شخص پدر شهید است کار دشواری نبود. کافی بود به چشمانش دقیق شوی! چشمانی که پر بود از مهر و دلتنگی!
وارد خانه که شدیم منتظر بودیم مادری مثل همیشه با لبخند گرمش پذیرایمان شود؛ اما هرچه منتظر ماندیم خبری نبود تا اینکه توجه شدیم آن پیر زن دل شکسته که عمری داغ فرزند رشیدش را به دوش کشیده بود، به رحمت خدا رفته است.
پیرمردی پیر و دلشکسته، تنهای تنها در آن خانه روزگار میگذراند. یاد غربت خانه علی (ع) افتادم...
قطعه شعری نا خودآگاه خودش را به خاطرم رساند:
از زماني چاه شد سنگ صبور مردها ميشود از درد يك مولاي بيزهرا نوشت؟!
خانهای ساده اما پر از بوی امام و شهدا. گویی دیوارهایشان با و ان یکاد توان استقامت داشت و گرنه دیوار هم تحمل تنهایی آن پیرمرد را نداشت!
تابلوهای وان یکاد، عکس شهدا، تندیسهای پدر شهید و چند عکس زیبا از شهید هاشم اعتمادی، زینت خانهشان بود.
- نوبت رسید به حرفهای اصلی و اصلیترین حرف ها. مجری مجلس را به پدر شهید سپرد:
سپاس پر خضوع به پیشگاه ذات اقدس آفریدگاری که آدمی را به زیور عقل و خرد بیاراست تا با این چراغ هدایت، زشتی و زیبایی را از هم تمییز داده و از حیوان برتری یابد. من پیر شکسته دل که تا لب گور فاصلهای ندارم با دیدن شما جوانهای متعهد که در سنین جوانی به دنبال آرمان های انقلاب هستید خجالت زده شدم! این کار شما غیرت و قوت و شرف است برایمان.
- پیر مرد از خاطرهها گفت: هاشم از کودکی عاشق امام حسین(ع) بود. از کودکی هیات میرفت و زنجیر زن آقا بود. عاشق رهبر بود.
- پیرمرد خوش طبع ما سرودهای از سرودههایش در مورد رهبر را برایمان قرائت کرد:
ای رهبر عزیز سر و جانم فدای تو
مخمور و مست از نفس مشک سای تو
ای مظهر جلال خدا در میان تو
جان برکف و کفن به تنیم از برای تو
ما فارسیان به جان عزیزت قسم خوریم
در دیده جان دهیم همگی از برای تو
ما اهل کوفه نیستیم که پیمان شکن شویم
با آرمان بلند و صفا و بقای تو
دست مبارکت به چه جرمی شکستهاند؟
غوغا و شور بین همه جا در هوای تو
طبع ضعیف من نتواند ادا کند
وصف صفات عالیه خوش منای تو
بوی گل محمدی و عطر فاطمه
مستانه جان دهم که ببینم ردای تو
پدر اینگونه ادامه داد: شهدا رفتند و امروز شما جانشین آنهایید. دشمن در کمین است. فشار تحریمها را تحمل کنید تا روزی برسد که جمهوری اسلامی در جهان آقایی کند. (انشاالله) رهبر را تنها نگذارید. باید در کنار درس خواندن کار هم بکنید.
- سه کتاب از هاشم به چاپ رسیده است: چشمههای شکفته در باران، همچون مالک اشتر، کمانی برای آرش
پدر کتاب "کمانی برای آرش" که روی میز اتاقش بود را به ما هدیه داد.
-مجری قطعه شعری خواند و مجلس را به دست سخنران برنامه- حاج آقا عیدی- سپرد.
سخنران از ندبه گفت و از این جمله کلیدی: متی ترانا و نراک؛
این جمله به غلط ترجمه میشود. ترجمه درست این عبارت این است: ای امام زمان زمان کی شود ما کاری کنیم که نظرتان را جلب کنیم.
- نوبت به مداح رسید. به بهانه تولد امام هادی مولودی خوانی داشتیم. بیخود نیست ایام ولادت امام هادی هاشم دعوتمان کرد. امشب فهمیدم هاشم هم مثل امامان غریب است. کداممان میدانستیم هاشم دست و چشمانش را داد تا دست از دینمان برنداریم و دنیا پاکی چشمانمان را نگیرد؟ کدام مان میدانستیم هاشم از فرماندهان ما بود؟ کدام مان میدانستیم مادرش به وصال فرزندش رسیده و پدر پیرش سالها تنهاست و ما سری به خانهاش نزدیم که بگوییم پدر جان ما هستیم؟! گویی هاشم میخواست غربت امام هادی را به یادمان بیندازد شاید به خود آییم.
درس امروزم از شهید اعتمادی این بود: و الله ان قطعموا یمینی ... انی احامنی ابدا عن دینی!!
با سوز و گداز و شور و اخلاص بخوان
با حنجره زخمی احساس بخوان
صحن دل من عین حسینیه شد
ای عشق بیا روضه ی عباس بخوان