به گزارش «خبرگزاری دانشجو»، یادداشت دانشجویی؛ از بعدازظهر که میخواهی راهی شوی، دلت زودتر راهی شده...
چیزی درونت میجوشد از طرفی دلت شور میزند؛ از طرفی شوق رسیدن آرامت نمیگذارد.
کولهبار میبندی: جانماز، تسبیح، آب و لقمهای نان و پنیر! تمام لباسهایت را شسته و تمیز و پاک تا لحظه آخر که میخواهی بروی اتو میکنی و عجله داری که به موقع به کاروان برسی. کفشهایت هم همینطور.
ظاهرت پاک شده و باطنت هنوز میجوشد برای قبلهگاه عشّاق: جمکران.
همان حس غریب، لحظهای راحت نمیگذاردت.
دوستت هم از راه میرسد. نذر دارد: نان، پنیر، سبزی. تقریبا نیم ساعت وقت داریم. هنوز لقمههایش را آماده نکرده! اتو که تمام میشود، به کمکش میروی. حدود 50 لقمه را در عرض 20 دقیقه میپیچیم، وارد ماشین که میشویم، از سرعت عمل خودمان خندهمان میگیرد!
سوار میشوی. همسفران جمع میشوند و آماده حرکت: صلوات، یا مهدی.
براه میافتیم. هنوز توی شهریم. به میدانی که معماری تندیس وسط آن، با نام محل آنجا (دهکده المپیک) همخوانی دارد، میرسیم. چشمت به مسجد زیبایی دقیقا روبروی میدان میافتد! ریسهها را آنقدر قشنگ جلوی سر در آن، نصب کردهاند که یاد حرم میافتی.
و روی پارچه سفیدی که بر دیوار آن است نوشته شده:
کاروان قم- جمکران
سه شنبه هر هفته
ساعت 6 بعدظهر
مسجد باصفایی است. دلت میخواهد یک بار آنجا بروی. میدان را دور میزنیم و...
هرکس در حال خودش است. یکی ذکر میگوید، دیگری دعا و مناجات تا ... به حرم امام خمینی (ره) میرسیم. عطر سلام و صلوات بلند میشود.
کمی جلوتر نوبت نیایش دسته جمعی است... اول زمزمهی مناجات با خداوند مهربان است. مدّاح میخواند. آنقدر آهسته و آرام که با هر کلمه دلت آرام آرام در آستان دوست گام برمیدارد.
بعد دعای فرج را همه با هم میخوانیم. آنقدر صفا و اخلاص بین همسفران زیاد است که از خود بیخود میشوی. یاد یار همه را بیتاب کرده.
حالا دیگر نوبت زیارت عاشوراست.
تا بر ارباب غریب سلام میدهی؛ دلت میلرزد و حالا دیگر جای این دل، پشت پنجره استخوانی، خیلی تنگ شده است. با هر سلام، نامش را آرام صدا میزنی در حالیکه دلت آتش گرفته!
السلام علیک یا اباعبدالله ... حسین
السلام علیک یابن رسول الله ...حسین
السلام علیک یابن امیرالمؤمنین... حسین
حسین، حسین میگویی تا عاشورا تمام شود. کل زیارت نام حسین را بردهای و لذتی را چشیدهای که با هیچ چیزی در دنیا قابل قیاس نیست.
حال و هوایت خدایی است. امام زمانی است. حسینی است. دل تو دل نداری. پس چرا نمیرسیم؟
غروب خورشید را تا حالا در کویر دیدهای؟ چنان عظمتی دارد، چنان غمانگیز است که نمیتوانی از آن دل بکنی. سیّد مداح میگوید: هر وقت غروب کویر را میبینم، یاد غربت زهرا (س) توی کوچه میافتم. غروب آفتاب مرا به یاد مظلومیت مادرم زهرا (س) میاندازد. آنچنان روضهای میخواند که اشک همراه فریاد همسفران درمیآید.
حال و هوای خوبی داری و در همان حال مشغول عهد بستن با امام زمانی که دیگر فلان کار را انجام نمیدهم، آقا متشکرم که یک بار دیگر راهم دادی... و شوق فرج... انتظار فرج داری...
انگار درونت گرم میشود و دلت محکم
دیگر از دغدغههای همیشگیات خبری نیست، هنوز وارد نشده! مرام و معرفت صاحبخانه را میبینی! هنوز وارد نشده، طوری به مهمان خوشآمد میگوید که مهمان روسیاه از همان ابتدا، احساس میکند امشب به چه بزم باصفایی دعوت شده و چقدر به او خوش میگذرد. (خوشی معنوی) و به دنیایی فرای دنیای همیشگی پا گذاشته است.
آقا جان من که میدانم عشق به شما بهانهای برای عشق به خداست. ولی کو رهروِ عاشق و عالم و دل به یقین رسیده؟ روزگارم سخت است.
آقا جان؛ نادانی ما، بیتوجهی ما، شایدم سست ایمانی ما؛ شده دردهای زندگی ما! به دنبال مرهم سراغ شما نیاییم کجا برویم؟
به شما پناه آوردهایم..
اللهم عجل لولیک الفرج
زهره سایری- دانشجوی فناوری اطلاعات
انتشار یادداشتهای دانشجویی به معنای تایید تمامی محتوای آن توسط «خبرگزاری دانشجو» نیست و صرفاً منعکس کننده نظرات گروهها و فعالین دانشجویی است.