به گزارش گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو» فیلم سینمایی« عصر یخبندان» آخرین ساخته مصطفی کیایی فیلم ساز جوان و صاحب قریحه است که پس از موفقیش در فیلم خط ویژه، این بار معضلات اجتماعی و خانوادگی را دست مایه فیلمش قرار داده و با فرم و ساختاری غیر خطی از برش های زندگی چند کاراکتر، در نهایت به پایان بندی ای میرسد که تا حدودی نسخه تجویزی فیلم ساز جوان برای جامعه خویش است. جامعه ای آفت زده که به اعتقاد فیلمساز وارد عصر یخبندانی شده است که نجات از آن برای ادامه حیات و جلوگیری از انقراض عفت، حیا، اعتماد و دوست داشتن کار بسیار مشکلی است.
روایت غیر خطی و حضور همه اقشار
فیلم چه از لحاظ فرم و چه شیوه روایت، آگاهانه روایت مدرن و غیر خطی را برای داستان گویی برگزیده است، روایتی که با انتخاب کاراکترها و شخصیت ها به عنوان نماینده همه اقشار جامعه به خوبی در فرم داستان نشسته است. چراکه بر خلاف فیلم های امروزی کشورمان هدفش تنها قشر متوسط جامعه نیست، بلکه در آن از خانواده ای کارگر، کارمند و تاجر وجود دارد تا دختر فراری شهرستانی و آقا زاده ای متمول که همه چیز را با پول، قربانی هوس رانی های خویش می کند. اولین سکانس فیلم به مثابه بیانیه ای از سوی فیلم ساز است که با دنبال کردن داستان تا انتها می توانیم به جزئیات کامل آن پی ببریم. اما با دیدن سکانس آغازین که فضای مخدوش آن در پرتو حس بی اعتمادی است که بنیان یک خانواده تازه بنا شده را از هم می پاشاند، کافی است تا بتوانیم به مفهوم کلی اثر پی ببریم.
الزاما نمی توان ورود فیلمساز به مسائل روز جامعه و دغدغه های بنیادی خانواده را ها عملی نادرست خواند و با محور قرار دادن تم کلی اثر آن را توبیخ کرد ولی با نگاهی ژرف تر به فیلم و دنبال کردن نشانه ها و بیانیه های فیلمساز تا پایان اثر و در نهایت پایان بندی فیلم می توان در مقام نقد و قضاوت نشست و با تحلیلی درست نگاه فیلمساز را موشکافی کرد تا فهمید حرف فیلم و فیلمساز برای جامعه روز کشورش که به اعتقاد او وارد عصر یخبندان شده است چیست. مهمتر از همه اینکه پیام فیلم و توصیه فیلمساز در جایگاه یک مؤلف فرهنگی و یک هنرمند که باید پیامبر و راهنمای جامعه خویش باشد به جوانان و مخاطبان بسیاری که به شوق صدها عامل، از بازیگر گرفته تا پر کردن وقت فراغت خویش به پای تماشای این فیلم می نشینند چیست.
روابط یخ زده؛ آدم های یخ زده!
به سراغ فیلم می رویم تا با روایت فیلمساز از جامعه یخ زده اش آشنا شویم. فیلم با نشان دادن خانواده سه نفره آشفته ای شروع می شود که در یک سوی آن مردی میان سال قرار دارد که با فرو رفتن در دغدغه کار و درآمد زایی بیشتر به بی اهیمت شدن به زن و بچه اش محکوم شده است، بی آنکه بداند این قضاوت در موردش درست است یا نه! و در سویی دیگر زنی است که با وجود دختر کوچکش هنوز جوانی و طراوت خود را از دست نداده و بی تعهد به خانواده و شوهرش، به بهانه سردی زندگی مشترکشان، به رابطه نامشروع با آقا زاده ای متمول و هوس ران تن داده است که عاقبت آن را نمی داند.
در کنار این داستان از مقطعی که مرگ یک کاراکتر پسر جوان رخ می دهد، وارد داستانی دیگر می شویم که در ارتباط با یک جوان معتاد است که در جریان ترک اعتیادش و تلاش دختری تحصیل کرده و متعهد که دلداده اوست و برای ترک دادنش تلاش می کند، دوباره گرفتار وسوسه های اطرافیان و کارفرمایش به نام فرید می شود که از اتفاق همان جوان متمول و خطرناک است. در طرف دیگر این مثلث یخ زده که الگوی جامعه مدرن ما شناخته می شود زوجی قرار دارند که به تازگی زندگی مشترکشان را آغاز کرده اند. زن جوان که دختر خاله مرد میان سال داستان اول است، زنی متعهد و عاشق زندگی و وفادار به مرد و زندگی خودش است، اما در سوی دیگرش مردی قرار دارد که با تظاهر به دوست داشتن و تعهد به زندگی مشترکش با دختر یا دختران جوان دیگری روابط مخفیانه دارد که هیچ گاه به آن پرداخت نمی شود. او که اعتقاد دارد همسر مانند کارت بنزینی است که آن را همیشه در اختیار دارد، اما می تواند گاهی نیز با بنزین آزاد به مسیر های دلخواهش ادامه دهد، در صحنه ای که اولین سکانس فیلم است با خبری مواجه می شود که گویی خیانت همسرش به او را در پی دارد.
اینگونه خرده پی رنگ های بی حاصل و بی پایان فیلم با شخصیت هایی متزلزل و بی تعهد و یا قربانی خیانت، در کنار هم قرار می گیرند تا روایتگر عصری باشند که در آن تنها راه نجات، چشم بستن به خیانت ها و بی حیایی هایی است که بنیان خانواده را هدف قرار داده اند.
چشم بستن به روی خیانت، تنها راه زندگی!
در خلاصه داستان فیلم که یکی از دیالوگ های اثرگذار و به یادماندنی فیلم هم هست آماده است که (در «عصر یخبندان» خارپشت ها تصمیم گرفتند رنج خارهای یکدیگر را تحمل کنند، اما کنار هم باشند و به هم گرما بدهند، خارپشت ها تنها جاندارانی بودند که در «عصر یخبندان» زنده ماندند.) این در اصل همان نتیجه و پیام اصلی فیلم است و نسخه تجویزی فیلم ساز به جامعه عصر خودش. او تنها راه نجات را قبول شرایط موجود می داند و می پذیرد که نه تنها نمی شود این گونه مشکلات خانوادگی و اجتماعی را بر طرف و ریشه کن کرد بلکه باید این واقعیت ها را که حاصل شرایط مدرن زندگی و روابط امروزی است پذیرفت و برای حفظ پوسته و لایه ظاهری زندگی هم که شده، خارهای سمی زندگی آفت زده مدرن را با همه کثیفی و پلشتی هایش تحمل کرد و دم نزد تا عصر یخبندان به پایان برسد!
اما آیا عصر یخبندان پایانی هم دارد؟ یا پایان هر عصری همان دوران زندگی مشترک هر خانواده ای در کنار هم است که قرار است با تحمل همه خیانت ها و ناهنجاری های اجتماعی و عرفی طی شود تا بی اعتمادی ها و خیانت ها ادامه یابد و در انتها نه با پاشیدن بنیان خانواده از هم، که با مرگ عذاب آور هر یک از دو طرف یک زندگی پایان یابد تا از پس عصر یخبندان هیچ عصر نوید آور و زندگی بخشی طلوع نکند. این یعنی عصری که در پایان آن هیچ نقطه روشن و امیدی نیست و هر بار تنها آغاز می شود تا پایانش پایان یک زندگی و یک خانواده باشد.
فیلم « عصر یخبندان» بر خلاف ادعای فیلمساز و تهیه کننده اش که فیلم را هشدار دهنده و پند آموز برای جامعه امروز خود خوانده اند و آن را دغدغه خانواده ها و جوانان دانسته اند، فیلمی است نا امید کننده و وحشت آور که امید مخاطب را نسبت به شروع یک زندگی و رابطه عاشقانه در پرتو اعتماد متقابل و توکل به خدا، کاملا از بین می برد. در فضایی که کانال های ماهواره ای معاند و همچنین سیل عظیم فیلم های هالیوودی، کلمبیایی و غیره بنیان خانواده و عفت و حیای جامعه ما را نشانه رفته اند، مخاطب ما دیگر نیازی به هشدارهای اینچنینی و سلبی محض ندارد. بلکه محتاج امید بخشی، راهکار و بررسی مشکل برای رسیدن به نتیجه و حل آن است.
در گودال یخی ذهن فیلمساز
فیلم به مخاطب خود القا می کند که چاره ای ندارد مگر اینکه خود را با شرایط مشابه وفق دهد و در انتها نیز با پایان بندی اثر در جایی که یکی از شخصیت ها پس از تصادف دچار فراموشی می شود، مخاطب نه تنها نقطه امیدی را حس نمی کند بلکه این نقطه در اعماق تاریک ترین سرنوشت ممکن حس کرده و آن را به مثابه مشتی خاک می بیند که تنها روی کثافات را پوشانده تا دیده نشود والا نه نجاست از بین رفته و نه راهکاری برای از بین بردن آن ارائه شده است. این روشن ترین نقطه امیدی است که می توان در فصل پایانی «عصر یخبندان» دید، در حالی که پس از آن نیز، تیر خلاص فیلمساز هنگامی بر روح مخاطب زده می شود که شخصیت زن خانواده دوست، که تا انتها نیز متوجه کارها و روابط پنهانی شوهرش نمی شود، در انتهای فیلم در نقطه ابتدایی و جایی قرار می گیرد که شخصیت فرهاد اصلانی از آنجا کارش را با شک به همسرش آغاز کرد و پایه های زندگی خود را بر روی آب بنا گذاشت تا در انتها نیز آن را با تجسس های خود از بین ببرد و هیچ دست آوردی برای زندگیش نداشته باشد. این یعنی طرح مدوری از عصر یک جامعه که در آن هر شخص دچار تجربه های ویرانگر مشابهی خواهد شد و نمی تواند هیچ نقطه رهایی و امیدی را در آن پیدا کند.
به اعتقاد فیلمساز، درمان این درد نیز در شخصیت عروسک انیمیشن عصر یخبندان است که برای شنود و دیدن مخفیانه رفتار پسر جوان، توسط همسرش در ماشین کار گذاشته شده است. یعنی همان کاری که کاراکتر اصلانی در قبال با همسرش انجام داد تا او را زیر نظر بگیرد. آخرین صحنه فیلم از دید دوربین مدار بسته مخفی ای دیده می شود که در دل عروسک جا گرفته است. در حقیقت دل همان عصر یخبندان، عصری که متعلق به این زمان و این جامعه یخ زده است که همه را مانند گودال بزرگی در زمین لرزه در خود فرو می کشد و هیچ راهی برای خلاصی از آن وجود ندارد.
طبیعی است که فیلمساز با دست مایه قرار دادن نام عصر یخبندان برای تم فیلم و نام فیلمش خود را برای هیچ راهکار و یا حرکت ایجابی در جریان فیلم آماده نکرده و تنها با سیاه نمایی و ذکر مصیبتی که نه تمام جامعه را و همه اقشار در آن را، بلکه عده ای را گریبان گیر خود کرده است، تنها قصد داشته تا مخاطب را که با سلیقه دیداری سریال های ترکیه ای و کلمبیایی اش تغذیه شده است به سینما بکشاند و به عنوان هشدار به مردم جامعه اش، ناآگاهانه و با بی تدبیری در پی ترویج این سبک زندگی مدرن و آمریکایی برآید و در انتها ذهن مخاطب خویش را با انبوهی از شبهات و خدشه های روحی تنها بگذارد، بی آنکه حداقل دغدغه ای برای حل این معضل خانوادگی و اجتماعی در ساحت اثرش از خود نشان دهد.