گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو - فردین آریش؛ کارتهای ورود به حسینیه امام خمینی را داخل مسجد دانشگاه تهران توزیع میکنند. هوای سردِ شبهزمستانیِ آخر پاییز هم انگار باعث نشده کسی بیخیال گرفتن کارت و مراسم شود. آنهایی که کارتشان را گرفتهاند زود از دانشگاه بیرون میزنند و پیاده و سواره میروند سمت خیابان فلسطین؛ سمت بیت رهبری؛ حسینیه امام خمینی.
اتوبوسهایی از جلوی دانشگاه تهران بچهها را تا جلوی بیت میبرند. خودم را میچپانم توی یکی از همین اتوبوسها که کیپِ آدم است. هنوز سوارنشده صلواتبگیرها شروع کردهاند: «لال از دنیا نروی صلوت!»
به این میگویند اقتصاد مقاومتی!
جلوی بیت صف نیمهمنظمی تشکیل شده که مدام طولش – و گاهی عرضش- بزرگتر میشود. باتجربهترها به آنها که بار اولشان است بِیت میآیند، مراحل مختلف عبور از گیتها را آموزش میدهند.
پسر جوانی ناامیدانه از بچهها کارت ورود اضافه طلب میکند. یکی میگوید: «اگر کارتها فروشی بودند چه بازارسیاهی میشد راه انداخت!» و با چند نفری که حوالیاش هستند، میخندد. جلوتر مرد میانسالی کارت اضافهاش را به او میدهد.
هوا سرد است و باران میبارد روی سر جمعیت. بعضیها با پلاستیک سرشان را پوشاندهاند و پنج، شش نفری هم زیر چتر یکنفرهای جا گیر شدهاند. یکیشان با خنده اشاره میکند که: « به این میگویند اقتصاد مقاومتی!»
جمعیت کند و آهسته حرکت میکند. بیرون حسینیه با کیک یزدی و خرما و چای از بچهها پذیرایی میکنند. کفشدارها، کنجکاوانه، اسم شهر و دانشگاه بچهها را میپرسند. یکی میگوید اصالتاً بوشهری است، ولی اردبیل درس میخواند و اولین بارش است که به دیدار آقا میآید.
توی حسینیه تا نصفه آدم نشسته و از گوشههای مختلف حسینیه گاهی مداح جوانی بلند میشوند و به صورت خودجوش نوحهای میخواند و جمعیت را با خودش همراه میکند. یکی به سبک مؤذنزاده اردبیلی، «ای روح با ایمان، جانم سنه قربان» را میخواند و جمعیت هم «زینب، زینب»گویان جواب میدهند.
این همه لشکر آمده... منتظر تو هستیم!
بین بچهها تراکتهایی پخششده که نوحهی «دوباره دلم همره کاروان است/ به سوی شهیدان روان است»، رویش نوشته شده.
مداحی پشت میکروفن جلوی منبر میرود و بعد از دعای فرج، زیارت اربعین را میخواند: « السَّلامُ عَلَى وَلِيِّ اللَّهِ وَ حَبِيبِه...» سلام بر ولىّ خدا و حبيبش، سلام بر دوست خدا و نجيبش، سلام بر بنده برگزيده خدا و فرزند برگزيدهاش، سلام بر حسين مظلوم شهيد... .
مداح جوانترِ دیگری روضهای میخواند در حسرت کربلانرفتهها: «روزی ما اگر این فرصت دیدار نشد/ کاش از مشهدتان اذن رضایی برسد». و جمعیت هم «حسین جانِ» غمگینانهای را زمزمه میکنند. چند نفر سر بر زانو گذاشتهاند و صورتشان را قایم کردهاند. چند نفر گونههایشان خیس اشک شده است.
مداح دیگری، نوحهای را به فارسی و آذری میخواند که هر بندش به «هیهات منالذله» ختم میشود. مداح دیگری که به نظر مجری مراسم هم هست چند رباعی انقلابی میخواند که جمعیت فریادزنان «احسنت» میگویند: «با فتنهگران کوفه وقتش برسد/ نه صلح حسن که کربلایی داریم». و بعد از حاضران میخواهد که نوحهای را که روی تراکتها بود، تمرین کنند تا وقتی حضرت آقا آمدند برایشان دستهجمعی بخوانند.
گاهی جمعیت به تصور اینکه آقا دارند میآیند نیمخیز میشوند و همهمه بلند میشود. مداح میگوید: «اگر آقا بیایند اعلام میکنیم، حواستان به خواندن باشد!»
چند دقیقه بعد جمعیت یکهو از جا کنده میشود. همه میکوشند خودشان را جلو بکشند تا آقا را ببیند. حسینیه به اندازه نصف جمعیت جا باز کرده! شعارها گاهی توی هم میرود و مخلوط میشود: «ای پسر فاطمه/ آمادهایم آماده!» یا «این همه لشکر آمده/ منتظر تو هستیم!» و کمی بعد همه با شعار «لبیک یا خامنهای لبیک یا حسین است» یکصدا میشوند.
من و بیشتر آنهایی که ردیفهای وسط و آخر هستیم آقا را نمیبینیم. اما از ابراز احساسات جمعیت و بعدتر قرائت قرآن معلوم میشود که آقا آمدهاند و مراسم به صورت رسمی آغاز شده است.
قاری حدود ده دقیقهای، بیوقفه، قرآن میخواند و نهایتاً قرائتش را با آیات پایانی سوره فجر به اتمام میرساند، که نقل است این آیات در شأن امام حسین (ع) است: «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ إِرْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی».
سخنران مراسم حجت الاسلام پناهیان است که با جمله اول دل جمعیت را نشانه میگیرند: «جای همه شما جوانها، پیادهروی اربعین در کربلا خالی بوده و هست». بعد خطاب به آقا میگویند: «شما در جلسه درس خارجتان غبطه خورده بودید به حال زائران اربعین، وقتی من این را در کربلا گفتم که قلب خیلیها را به درد آورد و گفتند که ما این قدمها را به نیابت و عشق شما برمیداریم».
دیروز هم تلویزیون گزارشی نشان میداد درباره پویش مردمی «نایبالزیارهایم آقا». بخش زیادی از عکسهای مردم با این جمله در شبکههای مجازی هم منتشر شده بود.
اربعین آخرین فراخوان هدایت الهی است
حجت الاسلام پناهیان میگوید: «در اربعین کسانی آمدند که نماز هم نمیخواندند. یکیشان میگفت حاج آقا به خدا از اول راه نماز خواندن را شروع کردهام». میگوید: «اربعین آخرین فراخوان هدایت الهی است». میگوید: «خدا بدون حجت و هدایت مردم را امتحان نمیکند». میگوید: «هرکس در این راه قدم بگذارد نجات پیدا خواهد کرد». میگوید: «هرکس به اربعین ایمان نیاورد هلاک خواهد شد». میگوید: «عاشورا و اربعین تجلی رابطه امام و امت است...» میگوید: «لعنت الله علی القوم الظالمین». و صحبتهایشان را تمام میکنند.
از بین جمعیت، چشمم میافتد به پسری که موهای بلندش را دماسبی بسته است. بعضیها، عکسهای کوچکی از آقا، یا کاغذی را بلند کردهاند که با خودکار رویش نوشته شده: «جانم فدای رهبر، عاشقتم» یا «لبیک یا خامنهای» و یکی بانمکتر از بقیه نوشته: «ضربان قلب من... سیدعلی» و زیرش هم نوار قلب منظمی را کشیده است!
سلحشور میآغازد. دم میگیرد: «همچو شمعیم پاک و روشندل/ مثل پروانهایم بیپروا/ روزی آخر نماز میخوانیم/ در شبستان مسجدالاقصی» و جمعیت که بهوجدآمده هو میکشد.
سلحشور روضهای هم میخواند: «ما هیچ نداریم ولی قسمت ما کن/ با پای پیاده سفر کربوبلا را». جمعیت دم میگیرند و «حسین جان» کشیده و ممتدی را زمزمه میکنند. پسری که موهای دماسبی داشت، حالا آشفته و پریشان موهایش روی صورتش پخش شده است.
سلحشور اوج میگیرد: «حسین... کشتهی روز عاشورا/ حسین... تشنهلب جون دادی مولا». جمعیت برمیخیزد. ایستاده و برافراشته سینه میزند. گاهی دستها همآهنگ با لبها تکانتکان میخورد. سلحشور ذکر «ابوالفضل... ابوالفضل» میگیرد. جمعیت خودجوش ذکر «ابوالفضل» را وصل میکند به «ابوالفضل علمدار... خامنهای نگهدار».
سلحشور میگوید: «دنیا اگر از یزید لبریز شود/ ما پشت به سالار شهیدان نکنیم». و بعد همراه با جمعیت دعای امنیجیب را میخواند. جمعیت شعارهایشان را از سر میگیرند. «ما اهل کوفه نیستیم...» صدای اذان جمعیت را آرام میکند. سمت وضوخانهها شلوغ است. جمعیتی میروند برای گرفتن کفشهایشان از کفشداریها. جلوتر ناهار توزیع میشود که یک ظرف قیمه است به اضافه یک قاشق یکبار مصرف و یک بطری کوچک آب معدنی.
بیرون حسینه هنوز هوا سرد است و برگ زرد چنارهای خیابان فلسطین روی زمین پخش است. پسر نوجوانی زمزمهکنان از کنارم میگذارد: «این همه لشکر آمده...».
الحمد لله که خداوند بر من حقیر منت گذاشت و تونستم به دیدار نائب المهدی امام خامنه ای برسم...
استاد پناهیان داشتن سخنرانی میکردن و منم مبهوت چهره نورانی آقا بودم...
جای همه تون آقا رو از پشت قطرات اشک، سیر تماشا کردم...
اما حیف به نماز جماعت پشت سر رهبری نرسیدم..
جای همه دوستانی که نبودن خالی ....