به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری دانشجو، به نقل پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی، پدیدهی اعجابانگیز انقلاب اسلامی ایران که در اواخر قرن بیستم میلادی به وقوع پیوست، پیامدهای عینی و بینظیری داشت که تحلیلگران و نظریهپردازان سیاسی عصر حاضر را به شگفتی واداشت.
تمامی نظریههای ارائهشده در خصوص تحولات سیاسی و اجتماعی در جوامع مختلف بر این اصل استوار است که در حساسترین و مهمترین مرحلهی هر تحولِ اجتماعی و انقلابی نیروهای منازعهگر بتوانند واقعیتهای سیاسی ـ اجتماعی موجود را که در ساختارهای نظام قدیم لحاظ شدهاند، مطابق با نظام ارزشی جدید خود تغییر داده و نظم جدیدی در جامعه به وجود آورند.
متفکران مهمترین شرط وقوع انقلاب را حاکمیت چندگانه میدانند که طی آن قدرت جابهجا میشود و معتقدند که بین انقلاب اجتماعی تمامعیار، کودتا، شورش و جنگ داخلی، مرزهای مشترک وجود دارد و در جاهایی هم تفکیک انقلاب از شورش و شورش از کودتا خیلی دشوار میشود. تنها وجهممیز انقلاب، فرآیند انتقال قدرت است و اینکه جابهجایی قدرت در چه عرصههایی انجام میگیرد مهم است و هر چه این جابهجایی وسیعتر باشد به انقلاب نزدیکتر است.
بعضی دیگر از جامعهشناسان همچون چارلز جانسون معتقد است که «هر انقلاب وابسته به پیامدها و نتایج آن است و در غیر این صورت انقلاب معنی ندارد».[1]
بسیاری از نظریهپردازان، انقلاب را با توجه به نیت انقلابیون و یا فرآیند تکوین انقلاب تعریف میکنند و هرگز توجهی به بخش نظامی و توانِ ارتش در شکلگیری یک انقلاب ندارند و معتقدند که شکل و سیمای یک انقلاب هرگز با تنپوشِ اعتراض از سوی نظامیان موافقتی ندارد، و اگر گروه نظامیان وارد اعتراض به حاکمیت سیاسی جاری شوند، تحول فوق در صورت پیروزی شکل کودتاگرفته و دیگر انقلاب مردمی و اجتماعی معنا نخواهد داشت.
در جریان انقلاب ایران تمام تعاریف و نظریهها باطل گشت، و هیچکدام از علمای علم سیاست و جامعهشناسی چنین تحولی را انتظار نداشتند. تا ماهها و روزهای قبل از 22 بهمن 1357 همهی تحلیلگران داخلی و خارجی پیروزی نهضت اسلامی و مردمی ملت ایران را تصور نمیکردند و اکثر مفسرین خبری و پژوهشگران اجتماعی نظریههای تکراری و اغلب کلیشهای را که برداشت از انقلابهای روسیه، فرانسه، چین، هند و حتی الجزایر بود، برای پیروزی ملت ایران رقم میزدند. اما واقعهای که در 19 بهمن 1357 اتفاق افتاد، توان همهی تحلیلها را از عالمان بهاصطلاح آیندهنگر سیاسی گرفت.
بیعتی که از سوی بخشی از قوای نظامی با رهبر مذهبی و سیاسی نهضت مردم ایران بهوقوع پیوست، در کمال ناباوری قدرت و توان هرگونه مقابله با انقلاب را از دشمنان گرفت و هیچ عنصر مادیْ قدرت رویارویی با آن را در خود نمیدید و اگر نبود قدرت ایمان، قدرتی که همهی تحلیلگران و نظریهپردازان مادی از تفوق و برتری آن در عالم مادی عاجزند، چنین بیعتی بعد از چندروز به پیروزی نمیانجامید.
حادثهی معجزهگونهی 19 بهمن در شرایطی بهوقوعپیوست که عناصر وابسته به رژیم پهلوی در تدارک یک کودتا بودند و از طریق برگزاری جلسات متعدد با نمایندگان نظامی آمریکا در ایران «ژنرال هایزر» مقدمات یک برخورد نظامی همچون کودتای 28 مرداد 1332 را در مخیلهی خود رقم میزدند. اما غافل از آن بودند که در بدنهی مهمترین و محبوبترین قوای نظامی رژیم یعنی نیروی هوایی دهها نفر از پرسنل آن نیرو در یک حرکت الهی و فوق تصورِ تمام فرماندهان وابسته به رژیم، دست بیعت خود را به سوی رهبری روحانی دراز کردهاند و تا پای جانشان قسم یاد کردهاند که تا پیروزی نهضت همدوش امام و امت امام باشند. عاقبت چنین نیز شد و در فاصلهای بسیار کوتاه از آن بیعت تاریخی، جرقهی پیروزی از قلب نیروی هوایی یعنی ستاد مرکزی آن در دوشانتپهی تهران زده شد و نغمهی پیروزی در 22 بهمن 1357 با بهثمرنشستن خون پرسنل آن نیرو در آن ستاد طنینانداز شد.
اینک به سبب اهمیت آن رویداد و روز خدایی با انعکاس خاطرات شرکتکنندگان در آن بیعت به بیان لحظهبهلحظهی آن وقایع میپردازیم. سرهنگ فریدون شمس در این باره میگوید:
«هر روز در خیابانها شاهد بهشهادترسیدن مردم بودیم، حکومت نظامی در اکثر شهرها برقرار شده بود و در بعضی از تظاهراتها جوانها تیر میخوردند و خونهای زیادی در خیابانها ریخته میشد. همهی همکاران و دوستان ما در ستاد نیروهای هوایی بعد از آن تظاهرات ششم بهمن ماه در خیابان پیروزی تا اندازهای ترسشان ریخته شده بود. از طرفی ورود حضرت امام در تاریخ 12 بهمن 1357 و حضور ایشان در تهران قوت قلبی بود برای همهی شیفتگان و مریدان و ملت همیشه در صحنه. من و تنی چند از دوستانمان هر روز با لباس شخصی به همراه خانواده در تظاهرات مردمی شرکت میکردیم و هرگز هم وحشتی نداشتیم که از سوی نیروهای ضداطلاعات شناسایی شویم، اما این مقدار حضور برای ما که نظامی بودیم جذاب نبود. دوستان همفکر ما همچون برادر ابوالقاسم بدوی، ایزدینیا، رمضانی و دیگران نیز از وضعیت موجود راضی نبودند، و از آنجا که بعضی از دوستانمان نیز در جریان تظاهرات ششم بهمن ماه دستگیر و تبعید شده بودند، احساس حقارتی داشتیم و معتقد بودیم که باید یک اتفاق جدیدی رخ دهد و تحولی بهوجود آید که تأثیرگذار باشد.
خلاصه با هماهنگی و مشورت دوستان و یاران همفکر خود قرار بر این شد که با هماهنگی یکدیگر در مدرسهی علوی حاضر شده و با لباس نظامی در مقابل امام در مدرسهی دخترانهی رفاه رژه برویم.
برادر محمد طاهریفر از جمله همافران مؤمن و ازجانگذشتهای بود که مقدمات این بیعت را با دفتر امام در مدرسهی رفاه برای روز 19 بهمن هماهنگ کرده بود.
بعد از آنکه تاریخ روز بیعت قطعی شد، با بچهها و نیروهای همفکر خودمان در لجستیکی مهرآباد، ستاد نیروی هوایی در خیابان پیروزی و قصر فیروزه هماهنگ کردیم و ما چون همافر بودیم، قاعدتاً با قشرهای همطراز خودمان هماهنگی میکردیم.
قرار ملاقات و وعدهی دوستان خیابانِ ایران بود، بعضی با لباس نظامی نیروی هوایی آمده بودند و بعضی هم با لباس شخصی آمده بودند و قرار بود که لباس نظامی خود را در مدرسه علوی بپوشند و بعد از آن، همهی دوستان رأس ساعت 9 صبح جمع شدند، در یک تشکیلات نظامجمع وارد مدرسهی رفاه شویم.
بنده آن موقع همزمان با حضور در نیروی هوایی دانشجوی رشتهی زبان و ادبیات انگلیسی در دانشگاه ملی بودم. با جمعشدن دوستانمان یک گروهان نظامی در هفت ستون منظم در خیابان ایران شکلگرفت. مردم هم در پیادهرو ازدحام کرده بودند. بعضی با هیجان و بعضی با شگفتی منتظر یک اتفاق بودند، اکثراً پرسوجو میکردند که چه حادثهای در شُرُف وقوع است. در همان لحظاتی که غرق در شور و شعف یک بیعت و از طرفی در درون از یک التهاب پنهان در خود غرق بودم، یک نفر به من سلام کرد و با گرمی و اشکِ شوق صورتم را بوسید؛ وی استاد زبان فارسیام در دانشگاه بود. «دکتر مرزبانراد» محل زندگیاش نزدیک منزل امام بود و برای تماشای این حضور همافران با امام به خیابان ایران آمده بود و تصادفاً من را در گروهان دیده بود. او اصلاً فکر نمیکرد ارتشی باشم و با دیدن من در آن لباس شروع به گریه کرد و میگفت: وقتی مردم میگویند نصر من الله و فتحٌ قریب عرش به لرزه درمیآید. و شماها که میگویید: فرمانده کل قوا خمینی، روح خدا، خداوند پیروزی این ملت را قریبالوقوع میکند. حضور شما ارتشیها بت زمانه را میشکند، شما به این مردم امید میدهید. وی همانطور که گریه میکرد، دست به دعا برداشت و با صدای بلند دعا میکرد و مردم هم آمین میگفتند.
خلاصه بعد از سازماندهی و رژهی کوتاهی که در خیابان ایران انجام دادیم، سرود خمینی ای امام را به مدت یک ربع تا نیمساعت تمرین کردیم و قرار شد که همین سرود را در مقابل امام خمینی بخوانیم. من پیشاپیش گروهان بودم و جمیع دوستان و شرکتکنندگان پرسنل نیروی هوایی در آن بیعت سه تا چهار گروهان میشدند».[2]
سرتیپ حسین ابیانه دربارهی روز تاریخی 19 بهمن سال 1357 میگوید:
«مقدمات رژه در مقابل حضرت امام در مدرسهی رفاه بعد از آن راهپیمایی بزرگی که در خیابان پیروزی توسط پرسنل نیروی هوایی انجام گرفته بود و با ورود امام به ایران در تاریخ 12 بهمن ماه در دستور کار همهی دوستان و همافران پایگاههای هوایی تهران قرار گرفت، و در واقع یک حرکت خودجوش و ابتکاریِ خلّاق از سوی همافران و افسران انقلابی نیروی هوایی بود. فرماندهی این بیعت آقای محمد طاهریفر بود و هماهنگی و اطلاعرسانی با افسران به عهدهی آقای ابوالقاسم بدوی بود. بنده و سایر دوستان نیز مسئول خبر و اطلاعرسانی به کلیهی همافران انقلابی پایگاههای هوایی تهران بودم.
قرار بر این شد که روز 19 بهمن با هماهنگی دفتر امام در مدرسهی رفاه، همهی دوستان صبح روز 19 بهمن به مدرسهی علوی آمده و با تغییر لباسها، انیفورم نظامی را بپوشند. بعضی از نیروها هم با خانوادههایشان آمده بودند و یک جمعیت انبوهی در خیابان ایران متمرکز شد و سرتاسر خیابان ایران بسته شد. وقتیکه پرسنل نیروی هوایی با لباس نظامی از مدرسهی علوی بیرون آمدند، فریاد اللهاکبر مردم به هوا برخاست، نُه گروهان همه صف در صف منظم و یکپارچه- هفت نفر جلوی بقیهی ستونها منظم در طول خیابان ایران گویا قرار بود یک رژهی کاملاً بزرگ نظامی انجام گیرد. اکثر مردم که در خیابان ایران سکونت داشتند، با فریاد فرمانده کل قوا، خمینی روح خدا، از منازلشان بیرون آمده بودند. بعضی از مردم با دیدن این صحنه اشک شوق میریختند. یک فضای خاص و عرفانی در وجود همهی کسانی که در آن محل حضور داشتند بهوجود آمده بود. رژهی نظامی پرسنل تا داخل حیاط مدرسهی رفاه با عشق، شور و ایمان وصفناپذیری انجام گرفت.
آقای محمد طاهریفر فرمان خبردار و به راست نظر را صادر کرد. پاهای پرسنل تا بالاترین نقطه بالا آمد و به زمین خورد. تمام نیروها در تمام حیاط منظم و منسجم در یک حالت نظامی در مقابل پنجرهای که قرار بود امام خمینی در آنجا حاضر شوند قرار گرفتند. با حضور امام ضمن حفظ حالت نظامی اشک شوق از دیدگان پرسنل جاری گشت، گویی قلبها از جا کنده میشد. اصلاً یک وضعیتی بود که در هیچ زمان از دوران زندگیام برایم اتفاق نیفتاده بود.
چهرهی نورانی و ملکوتی امام همهی افراد را تحت تأثیر خود قرار داده بود. در بطن وجودی هر کدام از پرسنل شرکتکننده در آن بیعت، نوعی دلهره و اضطراب وجود داشت اما آن ملاقات و آن دیدار همهی نگرانیها را از آینده ـ که چه خواهد شدـ از بین میبرد. عشق، نشاط، نگرانی، التهاب همهی این احساسات با هم مخلوط شده بود، تمام این لحظهها غیرقابل وصف بود.
امام خمینی بعد از ابراز احساسات پرسنل دقایقی را سخنرانی فرمودند و ضمن تشکر از حضور پرسنل نیروی هوایی، آن بیعت را آغاز پیروزی نهضت قلمداد کرده و نقطهی عطفی در پیروزی نهضت اسلامی دانستند.
یکی از اتفاقات جالبی که در آن بیعت رخ داد، عکس تاریخی خبرنگار روزنامهی کیهان بود، که این عکس از پشت سر نیروها گرفته شد و در روزنامهی کیهان منعکس شد. عکس فوق باورنکردنی بود مخصوصاً برای سردمداران رژیم که وقتی بیعتِ نظامی نیروی هوایی با امام انجام گرفته بود. در ابتدا سعی میکردند منکر چنین بیعتی شوند، اما حقایق این بیعت و جاودانگی این ملاقات انکاری را باقی نمیگذاشت.
به هر ترتیب بعد از آن ملاقات و دیدار تمام نیروهای شرکتکننده در آن بیعت، بعد از خروج از مدرسهی رفاه به طرف خیابان ایران حرکت کردیم و بعد از عبور از کوچهها به میدان شهدا رسیدیم. راهپیمایی پرسنل نظامی با حضور مردم به یک راهپیمایی عظیمی تبدیل شده بود که ابتدای آن در نزدیکی پل چوبی و انتهای آن در خیابان ایران بود. با این شور و احساساتی که در وجود همهی شرکتکنندگان وجود داشت، دیگر توقف راهپیمایی امکان نداشت. علاوه بر پرسنل نیروی هوایی بعضی از پرسنل نظامی دیگر قوا نیز به راهپیمایی پیوستند، بعضی از نظامیانی که در درون راهپیمایی بودند، با بالاگرفتن کارت پرسنل نظامیشان اعلام میکردند که به نهضت اسلامی امام خمینی پیوستهاند.
هرگز باورکردنی نبود، این بیعت تبدیل به آن راهپیمایی بزرگی شد که طول خیابان انقلاب را فراگرفت. پشت سر پرسنل نیروی نظامی نیروی هوایی که با لباس نظامی بودند، خیل عظیم مردمی که نظامی بودند، اما لباس شخصی به تن داشتند و برای معرفی خود کارتهای شناسایی «نظامی» خود را بر بالای دستشان قرار داده بودند.
حتی پلیسهایی که در خیابان شاهرضا «انقلاب» بودند به جمعیت پیوستند. گویی محبت امام در دلشان موج میزد، منتهی در بعضی هنوز شجاعت حضور وجود نداشت. اما راهپیمایی روز 19 بهمن یک قوت قلبی بود که ذکر آن وصفناپذیر است. آنها که در آن روز با امام خمینی بیعت کردند، واقعاً از هستی و جانشان گذشته بودند. هرگز نمیدانستند که در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد و چه حوادثی در پیش خواهد بود، اما روحِ ایمان و آن صداقت و شجاعتی که در وجود آنها بود، همراه با اشتیاق دیدار امام همهی تحولات آینده را امیدبخش میکرد و نهایت آنکه سه روز بعد از آن دیدار تاریخیِ همافران با امام، یومالله 22 بهمن شکل گرفت و پیروزی نهضت از همان ستاد نیروی هوایی آغاز گشت، و با بهصحنهآمدن مردم در روز 22 بهمن پایههای ظلم و جور رژیم فرو ریخت و حاصل سالها رنج و ستم و شکنجه و ریختهشدن خون هزاران شهید بارقهی امید متبلور شد و انقلاب اسلامی ایران پیروز گشت».[3]
شور و شوق دیدار با حضرت امام خمینی و همراهی با حرکت تحولآفرین در بستر نهضت اسلامی مردم ایران علیالخصوص در میان پرسنل نظامی ـ آن هم در بین نظامیان نیروی هوایی که در طول عمر رژیم پهلوی از اهمیت و خاستگاه ویژهای برای شخص شاه و رجل نظامی برخوردار بودند، اگر نگوییم یک معجزه بود، چیزی کمتر از آن نیز مصداق پیدا نمیکرد. بیعتی که در روز 19 بهمن 1357 میان بخشی از نظامیان ارتش با امام خمینی (قدس سره) انجام گرفت، تحولی بود که نه تنها در تاریخ ایران، بلکه در هیچ کشوری از مجموع کشورهای انقلابی اتفاق نیفتاد و آن رویداد به مانند تیر خلاص برای نیمقرن حاکمیت پهلوی در ایران بود.
آن بیعت تاریخی شعار مردمی- ارتش برادر ماست- را به عیان رنگ حقیقت داد و شور انقلابی مردم را در ادامهی نهضت مشتعل ساخت و قوت قلبی شد برای نیروها و مبارزین انقلابی، رویداد 19 بهمن حریت و آزادگی را از کسانی نشان داد که هرگز تصور نمیرفت، و بیعتی آسمانی بود که در طول تاریخ معاصر ایران و انقلاب اسلامی همواره بهعنوان یک گوهر درخشان از عشق، ایثار، ایمان و اعتقاد را برای نسلهای حاضر و آینده به ارمغان باقیگذارد.
سرتیپ ابوالقاسم بدوی، دربارهی دیدار خود و همافران با امام خمینی (قدس سره) در روز 19 بهمن میگوید:
«بعد از راهپیمایی روز 6 بهمن که در خیابان فرحآباد (پیروزی) از مقابل ستاد انجام دادیم، و انعکاس آن حرکت خودجوش در روزنامهها و مطبوعات و بهوجودآمدن موج شادی و امید در میان مردم انقلابی، یاران و دوستان ما تصمیم گرفتند، تحولی دیگر در پیوستن به نهضت اسلامی امام خمینی (قدس سره) بهوجود آورند. ناگفته نماند که بعد از راهپیمایی روز 6 بهمن اخباری ضد و نقیض از دستگیری تعدادی از دوستانمان رسیده بود. و خانوادههای آن عزیزان نیز از سرنوشت فرزندان و همسرانشان سخت نگران بودند.
همین موضوع خود بهانهای شده بود که حتی آن عده از پرسنل نیرو که از روی ترس و یا از روی احتیاط و محافظهکاری از پیوستن به برادران انقلابی خود در نیروی هوایی اکراه داشتند، با شنیدن اخبار فوق اضطراب و دلهره را کنار گذاشته و به جمع برادران خود بپیوندند.
از طرفی با هماهنگی و مشورتی که همهی عزیزان و پرسنل انقلابی انجام دادند، تصمیم گرفتیم یک تحول شورانگیز در ادامهی نهضت اسلامی امام انجام داده و بارقهی امید به پیروزی انقلاب را در دل مردم زنده کنیم.
بر همین اساس ضمن هماهنگیها، قرار بر این شد که برادر محمد طاهریفر که از جمله همافران انقلابی و مکتبی و ازجانگذشته در بین نیروها بود، مقدمات ملاقات و حضور با امام خمینی (قدس سره) را فراهم نماید. ایشان هم با کمک دوستان خود که در دفتر امام در مدرسهی رفاه حضور داشتند، مساعدتها و هماهنگیهای لازم را بهعملآورد، و بدینترتیب بعد از یک جلسهی مشورتی با همهی برادران انقلابیِ همافر در ستاد مرکزی نیروی هوایی روز ملاقات 19 بهمن ماه با اُنیفورم نظامی رأس ساعت 9 صبح در مدرسهی رفاه تعیین گردید. با قطعیشدن روز بیعت بلافاصله بهوسیلهی تلفن و یا دیدار حضوری به دیگر بچهها و نیروهای همفکر خودمان در لجستیک نیروی هوایی و پادگان قصر فیروزه خبر دادیم. تجمع نیروها نیز در خیابان ایران بود.
صبح روز بیعت فرا رسید. من از منزل به همراه همسر و فرزند خردسالم به طرف محل حضور حرکت کردیم، البته با لباس شخصی؛ چون قرار بر این بود که در یک مکان مناسب در خیابان ایران پرسنل و همافران انقلابی، لباس شخصی خود را درآورده و لباس نظامی به تن کنند. اما وقتی به خیابان ایران رسیدم، دیدم که عدهای از دوستان با همان اُنیفورم نظامی از منزل حرکت کرده بودند.
با رسیدن عقربههای ساعت به عدد 9، لحظه به لحظه به تعداد دوستانمان اضافه میشد. بیش از یکصد نفر از پرسنل در مدرسهی علوی و سپس در طول خیابان ایران در یک تشکیلات منظم نظامی قرار گرفتند. جمعیتی انبوه از مردمی که اطلاع از موضوع نداشتند در دو طرف خیابان ایستاده بودند، و با تعجب نظارهگر نمایش نظامجمع پرسنل نیروی هوایی بودند که با فرمان خبردار و «از جلو نظام» که توسط برادر طاهریفر اعلام میشد، دوشبهدوش یکدیگر ایستاده و صف اندر صف منتظر فرمان حرکت بودند.
یادآوری آن لحظهها و ساعات برای من بهوجودآمدن یک احساس عجیبی است که تا پایان عمر هرگز فراموشش نمیکنم. در طول سالها خدمتم در ارتش آن رژهای که در آن روز انجام دادم به یاد ندارم که در سالهای قبل از آن و سالهای بعد از آن انجام داده باشم. گویا پاهای من مال خودم نبود، آنچنان محکم بر زمین میخورد که گویا سنگ را خرد میکرد. هرگز ذرهای ترس در وجود پرسنل قرار نداشت، در حالی که ممکن بود هر لحظه نیروهای امنیتی رژیم و یا گارد جاویدان وارد عمل شود، اما قدرتِ توکل به خداوند و امیدواری به هدفی که انجام میدادیم، جایی برای دلهره و اضطراب در دلها باقی نگذارده بود.
به محض آنکه همهی همافران سرود خمینی ای امام را سَر دادند، اشکی بود که از دیدگان مردم سرازیر میشد. طول خیابان ایران جمعیت موج میزد و تا ابتدای کوچهای که مدرسهی رفاه در آن قرار داشت مردمِ عاشق و دلسوخته با ذکر صلوات و دعا برای طول عمر امام و سلامتی پرسنل نیروی هوایی با شعارهای انقلابی به استقبال برادران نیروی هوایی میآمدند.
صفوف نظامی نیرو با یک انسجام عالی وارد حیاط مدرسهی رفاه شدند. از آنجا که فرماندهی رژه به عهدهی برادر محمد طاهریفر بود، همهی نیروها گوش به فرمان او بودند.
با فرمان خبردار و نظر به راست، پاهای پرسنل تا بالاترین نقطه بالا آمد و با تمام عشق، شور و دلسوختگی به زمین کوبیده شدند. همافران فریاد زدند «فرمانده کل قوا خمینیِ روح خدا» موج این صدا بیرون از مدرسه جمعیتی را به گریه انداخته بود. صدای هِقهِق گریه هم از داخل پرسنل و هم از مردمی که در بیرون مدرسه و در کوچه و خیابان ایستاده بودند شنیده میشد.
گذشت لحظههای انتظار برای ملاقات با امام، گویی ساعتها بود که سپری میشد. همهی نظرها به پنجرهای دوخته شده بود که قرار بود امام از آنجا با پرسنل ملاقات کنند. بالاخره انتظار پایان گرفت و چهرهی نورانی و ملکوتی امام هویدا شد و حالات روحی همهی پرسنل را سخت منقلب ساخت.
واقعاً لحظهای فراموشنشدنی بود، برای هر کسی که در آن روز و در آن بیعت در مدرسهی علوی حضور داشت، گویی از صدای طپش قلبها قدرت سخنگفتن از همه گرفته شده بود.
بعد از ابراز احساسات پرسنل، امام خمینی دقایقی را سخنرانی فرمودند و ضمن تشکر و قدردانی از حضور پرسنل نیروی هوایی، آنها را جنود الهی نامیده و آن بیعت را آغاز پیروزی نهضت معرفیکرده و مرگ رژیم را نوید دادند. بعد از ملاقات با امام کلیهی نیروها با همان نظم و انضباطی که فراهم شده بود به طرف خیابان ایران و سپس به طرف میدان شهدا حرکت کردند. جمعیتی از مردم بود که دستهدسته به پرسنل نیروی هوایی ملحق میشدند، حتی نظامیانی که در بین مردم بودند با بالاگرفتن کارت شناسایی پیوستن خود را به نهضت اسلامی امام خمینی اعلام داشتند.
طول مسیر راهپیمایی که ابتدای آن پل چوبی بود و انتهای آن در میدان شهدا قرار داشت، کنترل راهپیمایی از دست برگزارکنندگان آن خارج شده بود و دیگر توقف آن امکانپذیر نبود. حتی مأمورین ادارهی راهنمایی و رانندگی که در خیابان شاهرضا (انقلاب) قرار داشتند، به خیل تظاهرکنندگان پیوستند. بیعتی که در ابتدای آن با پرسنلی در حدود یکصد نفر یا کمی بیشتر انجام گرفته بود، چند ساعت بعد بیش از یکصد هزار نفر در آن شرکت کردند. و بهواقع یک معجزه بود و همانگونه که امام فرمودند: نالهی مرگ رژیم شنیده شد و سه روز بعد از آن واقعهی تاریخی، پایههای ظلم و جور رژیم فرو ریخت و نهضت و انقلاب اسلامی مردم ایران به پیروزی رسید».[4]
علاوه بر خاطرات همافران که بهعنوان عناصر اصلی بیعت با رهبر انقلابْ حماسهساز آن رویداد تاریخی بودند، خاطرهی یاران حضرت امام (قدس سره) که در روز 19 بهمن 1357 در بیعت امام حضور داشتند، اهمیت و شکوه آن حرکت تاریخی را بیان میدارد. حجتالاسلام والمسلمین ناطق نوری در خاطرات خود میگوید:
«روز 19 بهمن روزی است که نیروی هوایی به دیدار امام آمدند، گفته بودند همافران ابتدا با لباس شخصی میآیند، چون لباسهای فرم آنها داخل ساک بود. آنها به دبیرستان دخترانه رفتند، آنجا لباسهایشان را عوض کردند. اُنیفورم پوشیدند و بهصورت رژه وارد مدرسهی علوی شدند. فرماندهشان آمد و به من و آقای عراقی گفت: «خواهش این همافران، این است که اگر عکاسهای شما میخواهند عکس بگیرند، از صورت ما نگیرند، چون شناسایی میشویم، و گفت: برای ما مهم نیست که ما را بشناسند، اما زن و بچهی ما را اذیت میکنند و برای ما خیلی سخت است که آنها را اذیت کنند».
لذا حاج مهدی عراقی به عکاسها دستور داد هیچکس حق ندارد از جلو عکس بگیرد و باید از پشت سر عکس بگیرند. قبل از اینکه رژهی همافران را شروع کنند، فرمانده آنها با بلندگوی دستی درست مثل سان رسمی که در مقابل مقامات و فرمانده کل قوا میروند، به امام عنوان فرمانده کل قوا خطاب کرد و اجازه خواست همافران رژه را در پیشگاه فرمانده کل قوا آغاز کنند. رژهی اینها جلوی امام شروع شد، در حالی که دولت بختیار با تشکیلاتش، هنوز هم بر سر کار بود و ما خودمان حیران بودیم که این جریان دیگر چیست؟ در داخل اتاق بیاختیار اشک شوق میریختیم و خود همافران در حین رژه اشک میریختند، شاید این فیلم رژه موجود باشد. این حرکت نیروی هوایی خیلی برای دولت بختیار گران تمام شد، لذا دولت بختیار تصمیم گرفته بود که نیروی هوایی را بمباران کند و از طرف دولت بختیار به بازرگان گفته بودند اطراف نیروی هوایی مردم هستند لذا شما به مردم بگویید پراکنده شوند، ما میخواهیم آنجا را بکوبیم و این برنامهی آنها یک بیسیاستی بود. چون این خبر به مردم گفته شد و بر عکس مردم بیشتر به طرف نیروی هوایی رفتند.»[5]
حجتالاسلام سیدمحمود دعایی یکی دیگر از یاران امام دربارهی آن بیعت تاریخی میگوید:
«صبح روز 19 بهمن عدهی کثیری از نظامیان، همافران و افسران نیروی هوایی در مدرسهی رفاه تجمع کردند. قرار بر این شد که این نیروها از مدرسهی رفاه تا مدرسهی علوی محل اقامت امام خمینی رژه بروند. بنده قرار ملاقات را به اطلاع امام رساندم و گفتم: «برادران نیروی هوایی از قبل وقت گرفتهاند و امروز میخواهند به شما بپیوندند و اجازه میخواهند که شما از آنان سان ببینید». با اینکه امام خمینی تب داشتند و قبلاً اعلام شده بود که ملاقات ندارند، «با لبخند زیبا و صمیمیت و فروتنی خاصی اعلام آمادگی کردند» و با شایستگی خاصِ خود حاضر شدند. فرمانده همافران خطاب به امام خمینی با عنوان فرمانده کل قوا اجازه خواست تا نیروها رژه را آغاز کنند. آنگاه همافران از مقابل امام خمینی رژه رفتند، همافران در حال رژه اشک میریختند و صحنهی بسیار پرهیجانی را بهوجودآورده بود. نظامیان بعد از احترامات نظامی و مراسم خاص شعار میدادند:
«نظامیان ملی، به فرمان خمینی، از طاغوت گسستیم، به ملت پیوستیم».[6]
امام خمینی پشت میکروفون قرار گرفتند و فرمودند: درود بر سربازان امام عصر (سلامالله علیه) همانطور که فریاد زدید، تاکنون در خدمت طاغوت بودید، طاغوتی که تمام هستی ما را ساقط کرد، طاغوتی که خزائن ما را تهیکرد، طاغوتی که ما را بردهی خارجیها کرد و از امروز در خدمت امام عصر (سلامالله) و در خدمت قرآن کریم هستید؛ قرآن کریمی که سعادت همهی بشر را بیمه کرده است. ما امیدواریم که با هم و با پیوستگی بتوانیم این طاغوت را تا آخر از بین ببریم و به جای او یک حکومت عدل اسلامی که مملکت ما برای خودمان باشد و همهچیز ما به دست خودمان باشد. ما میخواهیم که سرنوشتمان را خودمان تعیین کنیم نه سفارت آمریکا و سفارت شوروی... ما میخواهیم ارتش ما آزاد باشد، اسرائیل در آن تصرف نکند آمریکا در آن تصرف نکند. درود بر شما که قدر نعمت خود را دانستید و به دامن قرآن پیوستید درود بر شما که ترک کردید حکومت طاغوت را و به حکومت الله پیوستید».[7]
روزنامهی کیهان در بعدازظهر روز 19 بهمن عکس همافران را در حالی که با امام خمینی ادای احترام میکردند، در صفحهی اول چاپ کرد. این حادثه برای باقیماندگان رژیم سخت گران آمد. بختیار در غروب همان روز به قرهباغی زنگ زد و گفت: «آیا روزنامهی کیهان را دیدهاید؟» قرهباغی گفت: نه؛ بختیار توضیح داد که عکس عدهای از پرسنل نیروی هوایی را در اقامتگاه آقای خمینی چاپ کرده است. بختیار مدعی شد که این عکس مونتاژ است و به ژنرال دستور داد تا آن را تکذیب کند».[8]
بختیار که پیش از همه از این واقعه خشمگین شده بود، در مجلس شورای ملی گفت: «ملاحظه کنید همین روزنامهی کیهان روز پنجشنبه عکس و خبری از یک رژهی نظامی چاپ کرد و به صورت بچهگانه عکس را مونتاژ نمود که جزئیات آن را اهل فن میدانند».[9]
کیهان فردای آن روز (21 بهمن) با چاپ عکسهای دیگری از رژهی نظامیان در حضور امام خمینی در صفحهی اول و دوم توضیح داد که عکاس کیهان به محل اقامت امام خمینی رفته بود و علیرغم نداشتن ملاقات با امام خمینی مشاهده میکند که گروه کثیری از نظامیان به دیدار امام آمدهاند و وقتی نظامیان به نشانهی احترام در مقابل امام سلام نظامی دادند، موفق شد چند عکس بگیرد. علاوه بر این کمیتهی تبلیغات دفتر امام خمینی با صدور اطلاعیهای خبر و عکس کیهان را مورد تأیید قرار داد. دکتر مفتح نیز از قول امام خمینی به واقعیبودن عکس کیهان تأکید کرد.[10]
تکذیب بختیار و ستاد بزرگ ارتشتاران در موضوع بیعت همافران با حضرت امام هیچ تأثیری در جلوگیری از سرعت پیوستن نظامیان به امام خمینی نداشت. نیروهای نظامی در لحظات حساس بهمردم پیوستند و در بیعت با امام توازن قوا را بهسرعت به ضرر رژیم برهم زدند. ژنرالهای ارتش شاهنشاهی که کاملاً از حفظ رژیم مأیوس شده بودند، در صبح 22 بهمن اعلام بیطرفی کردند و بدنهی ارتش نیز به انقلاب اسلامی پیوست و مردم مسلح شدند. بقایای رژیم را به عقبنشینی واداشتند و سران باقیمانده متواری شدند و اینگونه مردم ایران به رهبری امام خمینی به پیروزی رسیدند.
22 بهمن سال 57 طلیعه پیروزی
سرهنگ احمد جنتی ازد همافران و انقلابیون پرسنل نیروی هوایی بود که از آن ایام جهاد و شهادت از گنجینهی خاطرات خود روایتگر حماسه و ایثار افسران، همافران و درجهارانی است که در یومالله بیستم تا بیستودوم بهمن ماه سال 57 با رشادتمندی در مقابل سرکوبهای ددمنشانه رژیم طاغوت ایستادگی کردند و پیروزی را به ارمغان آوردند:
«جمعه بیستم بهمن ماه، حدود نیمههای شب به یکباره صدای تکبیر امت شهیدپرور در اطراف خیایان کوکاکولا ـ نبرد فعلی ـ شنیده میشد. با شنیدن سروصدا به خیابان آمدم و متوجه شدم که در خیابانهای تهراننو مأموران رژیم با حمله به مرکز ستاد و پادگان نیروی هوایی در دوشانتپه به نیروهای مستقر در ستاد و کارآموزان یورش برده و اقدام به ضرب و شتم و دستگیری پرسنل آنجا کردهاند. مردم نیز به پشتیبانی از فرزندان و جوانان و همافران مستقر در پادگان به سمت نیروی هوایی حرکت کرده بودند و در این میان بین مردم و نیروهای گارد جاویدان در خیابانها درگیری و زدوخورد پیش آمده بود. نیروهای گارد از ورود مردم به پادگان و ستاد جلوگیری میکردند و در داخل پادگان نیز به طرز وحشیانهای به ضرب و شتم هنرجویان میپرداختند. درگیریها تا صبحِ روز بیستم بهمنماه ادامه داشت. شب هنگام به دلیل محاصره پادگان توسط عوامل گارد جاویدان و قرق شدن خیابانهای اطراف وارد شدن به محوطه ستاد و پادگان غیرممکن بود. ولی تا صبح اطراف منطقه دوشانتپه مملو از جمعیت و مردمی بود که به قصد کمک کردن به هنرجویان و همافرانِ داخل پادگان در خیابانها مانده بودند.
صبح روز بیست و یکم بهمن ماه روز سرنوشتسازی بود. همهی دوستان و همکاران انقلابی ما با نیت درگیری و به قصد مقابله با نیروهای گارد وارد پادگان شدند، چند نفر از شاگردان کلاس خود را دیدم، از آنها پرسیدم چه خبر شده است؟ درحالیکه یکی از دانشجویانم بغض گلویش را گرفته بود و اشک در چشمهایش حلقه زده بود گفت:
استاد دیشب درگیر شدیم و تا صبح داخل پادگان تظاهرات کردیم، یکی دو نفر از بچهها گلوله خورده و شهید شدهاند، چند نفر هم زخمی شدهاند. وقتی که زخمیها را در محوطهی آسایشگاه دیدم، خشم تمام وجودم را فراگرفته بود و در میان راهرو ایستادم و با تمام وجودم فریاد کشیدم: برادران مسلمان، همکاران متعهد و انقلابی، کسانی که غیرت و مردانگی دارید، اینک وقت آن رسیده در مقابل اقدامات خصمانهی رژیم ایستادگی کنیم، همهی ما و شما موظف هستیم در مقابل این جنایتکاران بایستیم، فریاد کنید میکشم، میکشم آنکه برادرم کشت ـ مرگ بر شاه ـ مرگ بر شاه ـ مرگ بر ربیعی ـ (فرمانده نیروی هوایی رژیم) ـ برادر مسلمان برای حفظ قرآن جهاد کن، جهاد کن.
روحیهای که امام خمینی در دیدار چند روز پیش به پرسنل نیروی هوایی داده بودند، و تحرکی که در نزد افراد به وجود آورده بودند. اعتماد به نفس فوقالعادهای شکل گرفته بود، به یکباره جمعیت انبوهی از هنرجویان، درجهداران و همافران در محوطهی پادگان شکل گرفت، و به سوی درب جبهه فرماندهی حرکت کردیم. در همین زمان افسر نگهبان وقت به عوامل حکومت نظامی مستقر در پادگان اطلاع داده بود و خبر از یک شورش را مخابره کرده بود. قبل از رسیدن نیروهای گارد یکی از برادران دژبان درب پادگان را باز کرد که ناگهان دیدیم از سمت خیابان خودروی زرهی و چند نفر مسلسل به دست در مقابل پرسنل و نیروهای انقلابی موضع تهاجمی گرفتند.
یکی از نیروهای گارد با اسلحه ی یوزی که داشت به سمت افراد نشانه گرفت و برای به وجود آوردن ترس و وحشت به سمت آسمان تیراندازی کرد. درگیری شروع شد. بعضی برای خلع سلاح کردن گاردیها به سمت آن حمله کردند و بعضی دیگر هم به همراه بنده به سمت اسلحهخانه حمله کردیم. هر لحظه بر شدت درگیری در پادگان افزوده میشد، یکباره متوجه شدیم یکی از هنرجویان بر اثر اصابت گلوله زخمی دشه و دست به دست به طرف حیاط پادگان آورده شد. با دیدن این صحنه گویا بشکه ی باروتی بود که منفجر شد، همه پرسنل با سنگ و آجر و هرچه که در محوطهی پادگان به چشم میخورد به سمت اسلحهخانه و نیروهای گارد حمله کردند و قفل اسلحهخانه شکسته شد. یکی از درجهداران نظامی رژیم با کلت کمری به طرف پرسنل نیروی هوایی شلیک کرد، و دو نفر از برادران زخمی شده بر زمین افتادند و خونی بود که از بدن زخمیها میرفت. هرلحظه اوضاع آشفتهتر میشد، وضعیت عجیبی به وجود آمده بود، نیروهای گارد هیچ ملاحظهای نمیکردند، و به هر سمتی که میخواستند شلیک میکردند. با از جانگذشتگی همافران نهایتاً به اسلحهخانه رسیدیم، من یکی از تفنگهای ژ 3 را با یک خشاب پر مسلح کردم. دیگر دوستانی هم که توانسته بودند خود را از چنگ نیروهای گاردی رها کنند خود را به اسلحهخانه رسانند و چندتا از اسلحهها را برداشته و با خشاب پر به طرف نیروهای رژیم تیراندازی کردند. جنگ تن به تن علناً شروع شده بود، در پشت دیوارها و هر جانپناهی که بود سنگر گرفتیم. درگیری مسلحانه با تصرف اسلحهخانه و تقسیم اسلحهها بین نیروها و انقلابیون کاملاً آغاز شد و صدای تیراندازی یک لحظه قطع نمیشد.
بنده به اتفاق چند نفر از برادران و افسران انقلابی به بالای طبقه ششم ستاد اداری فرماندهی آموزشهای نیروی هوایی رفتیم و از آنجا مزدوران گارد جاویدان را در خیابان حجت زیر آتش گرفتیم. در این بین توسط مردم که در خیابانها مستقر بودند خودروها و ادوات نظامی گاردیها به آتش کشیده شده، حتی مهماتهایی که در داخل خودروها بود یکی پس از دیگری منفجر شد.
در همین هنگام یک تانک به همراه یک زرهپوش از درب جنوبی به داخل پادگان وارد شد و بهطور دیوانهوار با مسلسل به هرسمتی تیراندازی میکرد. چند نفر از دوستان که در تیررس مسلسل بودند زخمی شدند ولی کسی جرأت نمیکرد به سمت آنها برود. بنده و دیگر برادرانی که شاهد این حادثه بودیم از طبقه ششم ساختمان ستاد به طرف تانک تیراندازی کردیم، و خدا شاهد است که دیدم بهطور معجزهآسایی برجک تانک از جاکنده شد، و خدمهی آن وقتی که امنیت خود را در خطر دیدند پیاده شده و در حال فرار بودند که توسط مردم حزبالله قبل از رسیدن به خودروی گارد در خیابان پیروزی دستگیر شده و به کیفر رسیدند.
لحظات عجیب و سرنوشتسازی بود که میگذشت، ساعت تقریباً از ظهر گذشته بود و درگیریها با شدت ادامه داشت. با شکسته شدن درب پادگان و فرار گاردیها از خیابان فرحآباد (پیروزی) مردم به داخل پادگان نیروی هوایی هجوم آوردند. ابتدا زخمیها را به بیمارستان بوعلی و جرجانی انتقال دادند و عدهای از همافران نیز به تجهیز مردم انقلاب پرداخته و اسلحه در اختیار جوانان آموزشدیده قرار گرفت، سنگربندی خیابانها و کوچههای اطراف پادگان نیروی هوایی شروع شد. صدای شلیک گلولهها کمی آرامتر شده بود، در خیابان تهراننو آقای هادی غفاری فرزند شهید آیتالله غفاری هدایت مردم و تجهیز نمودن آنها را به عهده گرفته بود و نیروهای گارد دستگیرشده را به مسجد الهادی انتقال میداد. نزدیکهای غروب آفتاب بود که یک هلیکوپتر نظامی از فرودگاه داخل دوشانتپه به پرواز درآمد و از داخل پادگان تا خیابانهای اطراف را به گلوله بست. درهمین لحظه بود که یک هنرجوی شجاع و ازجانگذشته و از دانشجویان همافری به نام شاهمرادی هدف گلوله ی هلیکوپتر قرار گرفت و در دم شهید شد. صحنه رقتانگیزی بود، تاکنون چنین صحنهای را ندیده بودم؛ خون پاکش بر زمین جاری گشت و همهی کسانی را که شاهد این صحنه بودند سخت متأثر ساخت، و یادآوری این واقعه هیچ موقع از خاطرم فراموش نمیشود. بدن مطهر آن شهید را به خیابان آورده و توسط مردم به طرف بیمارستان بوعلی منتقل کردیم.
در خیابان تهراننو و فرحآباد (پیروزی) مردم اقدام به سنگربندی کرده بودند، و وقتی پرسنل نیروی هوایی را با اونیفورم میدیدند که با اسلحه در کنار مردم به نبرد با گاردیها و عوامل نظامی رژیم در حال نبرد و جنگیدن است، سروصورت او را غرق بوسه میکردند، و شیرینی و میوه بود که برای بچههای نیروی هوایی میآوردند. گویا معجزه شده بود: حکومت نظامی رژیم هیچ قدرتی نداشت، بعضی از نیروهای گارد که هنوز مقاومت میکردند بیهدف تیراندازی کرده و برای فرار از دست نیروهای انقلاب به زور وارد خانههای مردم در کوچهها و خیابانهای اطراف میشدند، بسیاری از آنها هم در وسط خیابان تهراننو به محاصرهی مردم درآمده و دستگیر شده بودند. در تعقیب مأموران و درجهداران گارد که حدود 10 یا 15 نفر بودند خبر رسید که به سمت گاراژی که در خیابان حسینی قرار داشته رفته و مخفی شدهاند. اما با راهنمایی و هدایت مردم انقلابی گاراژ محاصره شد و همه ی عوامل مزدور رژیم دستگیر شدند و سپس به داخل پادگان انتقال پیدا کردند.
در محوطهی پادگان و خیابانها هنوز درگیری ادامه داشت که در همین زمان عوامل حکومت نظامی رژیم از طریق رادیو اعلام کردند که ساعت حکومت نظامی به چهار بعدازظهر کاهش یافته و در صورت حضور مردم در خیابانها (آنها) دستگیر خواهند شد. اما گویا آن اطلاعیه به منزله یک شوخی و پیام مسخرهای بود که صادر شد، و خبر از آخرین نفسهای در حال مرگ رژیم میداد.
از همه مهمتر آنکه در همان بعد از ظهر روز 21 بهمن از طرف امام خمینی اعلامیهای صادر شد که توسط یک مینیبوس در منطقه ی پادگان و خیابانهای اطراف نیروی هوایی با بلندگو پخش شد که (ایشان) مردم را به حفظ آرامش و کمک به پرسنل نیروی هوایی و ماندن در خیابانها دعوت میکردند.
شب فرا رسیده و مردم در خیابانها حضور داشتند، نیروها و پرسنل نیروی هوایی و همافران در کنار مردم در مناطق اطراف ستاد نیروی هوایی به سنگربندی مشغول بودند، ساعت تقریباً از نیمهی شب گذشته بود، من و دیگر برادران مشغول پاسداری در خیابان نیروی هوایی بودیم، که یکباره متوجه شدم که از سمت منطقه ی افسریه نورافکنهای بسیار قوی روشن شده و هر لحظه به سمت خیابان نیروی هوایی نزدیک میشود. با تجربهای که در سالهای آموزش به دست آورده بودم متوجه شدم که این نورها مربوط به پروژکتورهای تانکها میباشد، بلافاصله به برادران و نیروهای مردمی که در خیابانها مستقر بودند خبر دادم که تانکهای رژیم و خودروهای زرهی در حال نزدیکشدن به پادگان و خیابانهای تهراننو و پیروزی و نیروی هوایی هستند.
با نزدیکشدن تانکها نیروهای مردمی با بمبهای دستساز (کوکتل مولوتف) به جنگ با تانکها پرداختند. تیراندازی تانکها قطع نمیشد اما مردم هم، وسایل آتشزایی را که توسط خواهران مستقر در مسجد آدینه تهیه شده بود، از هر دو طرفِ خیابان تهراننو به سمت خودروهای زرهی نظامیان رژیم پرتاب میکردند، و جهنمی از آتش را در مقابل تانکها بهوجود آورده بودند. در همان اولین ساعت درگیری یکی از همین تانکها به داخل زیرگذر میدان امام حسین سقوط کرده و آتش گرفته بود.
درگیری تا صبح ادامه داشت ولی به حول وقوه ی الهی حتی یک نفربر و یا تانک نیروهای رژیم نتوانست به پادگان برسد و با همت و پشتیبانی مردم حزباللهی بسیاری از عوامل آنها یا به درک فرستاده شدند و یا دستگیر شدند.
صبح روز 22 بهمن، فجر صادقی بود که چشمهای خسته ما را به افقی روشن نوید میداد، صدای اذان مسجد محل شنیده شد، هرچند شب سختی گذشت اما روشنی خیرهکنندهای داشت. در هنگام نماز آن صبحِ فراموش نشدنی به یکباره یاد دانشجویان و دوستانی افتادم که روز قبل با هم بودیم و اینک به لقاءالله پیوستند و با غبطه به حال ایشان و دلتنگی پیشآمده و کمسعادتی خودم قدر گریستم. پس از ادای فریضه ی نماز صبح در مسجد آدینه واقع در خیابان سبلان جنوبی به سازماندهی نیروها و تقسیم مهمات پرداختیم، هرچند از شدت تیراندازیها کاسته شده و درگیریها کمتر شده بود اما نباید از کید و مکر دشمن غافل میبودیم و بر همین اساس همافران نیروی هوایی در آن روزهای آتش و خون لحظهای درنگ نکردند و در حال آمادهباش بودند.
از دیگر شهرها نیز خبر رسیده بود که مردم با عوامل رژیم درگیر شده و پادگانها را به تصرف خود درآورده بودند. در تهران نیز کلانتریها به تصرف نیروهای انقلاب درآمده بود و صبح روز 22 بهمن طلیعه فجری بود که به فرمودهی رهبر انقلاب امام خمینی(ره) انفجار نور بود و به راستی که چنین بود.»[11]
پی نوشت ها:
[1] . نک: چارلز جانسون، تحول اجتماعی، ترجمهی حمید الیاسی، تهران، امیرکبیر، 1363
[2] . آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مصاحبه با فریدون شمس، جلسهی اول، شمارهی بازیابی 8323، تاریخ 12/8/1386
[3] . آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مصاحبه با حسین درویش ابیانه، جلسه دوم، شماره بازیابی 20802
[4] . آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مصاحبه با سرتیپ ابوالقاسم بدوی، شمارهی بازیابی 20341
[5] . خاطرات حجتالاسلام ناطق نوری، تدوین مرتضی میردار، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، 1382، صص 169-170
[6] . سیدمحمود دعایی، پا به پای آفتاب، ج 2، ص 212
[7] . صحیفهی نور، ج 6، صص 101- 102
[8] . عباس قرهباغی، پیشین، ص 309
[9] . روزنامهی کیهان، 21/11/1357، صص 2- 8
[10] . همان، صص 1- 2
[11] . آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مصاحبه با سرهنگ احمد جنتی