گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو -سیدجواد یوسفبیک، افسوس که این مزرعـه را آب گرفته/ دهقـان مصیبتزده را خـواب گرفته/ خـون دل ما رنگ مِـیِ ناب گرفته/ وز سـوزشِ تب، پیکرمان تاب گرفته/ رخسـار هنر گونهی مهتـاب گرفته/ چشـمان خِرَد پـرده ز خوناب گرفتهــ ادیب الممالک فراهانی.
واقعاً دست و دلم نمیرود به اینکه برای "فروشنده" اصغر فرهادی نقدی بنویسم. فیلم، خیلی سطح پایین، ناچیز و کثیفتر از آن است که ارزش نقد شدن داشته باشد. از همین رو فقط تلاش میکنم نخستین حس خود را نسبت به این اثر تأسفبرانگیز ثبت کنم و با شما به اشتراک بگذارم تا بتوانم در کنارتان به تعادل برسم و روحم را از پلشتی و خباثتی که با دیدن این فیلم دچارش شده، بزدایم. شاید این یادداشت- که تنها ساعاتی پس از تماشای فیلم نوشته میشود- به مذاق خیلیها خوش نیاید و یا برخیها را دلشاد کند. هیچکدام برایم اهمیت ندارد. مهم این است که شاید این دلنوشتهی صریح اما صادق و صمیمی بتواند اندک کمکی به آنانی که همچون من از تماشای "فروشنده"، حسآزرده شدهاند، بکند. فکر میکنم ما، هرچند در اقلیت باشیم، حق این را داریم که از این "شاهکار"ها خوشمان نیاید و فیلمسازمان، هرچند اکثریت تأیید و تکریمش میکنند، این حق را دارد که نظرات ما را با صراحت بشنود و ما این حق را از ایشان سلب نمیکنیم.
شخصاً بر این باورم که اگر نبود هیاهوی پوچی که بر سر "جدایی" به راه افتاد، فیلمهای بعدی فرهادی احتمالاً به عنوان فیلمهایی درجه دو یا سه دیده میشدند و مخاطبین با بیتفاوتی، دلزدگی و خستگی از کنار آنها میگذشتند. پیش از این در نقدی که بر "گذشته"ی فرهادی نوشتم، عنوان کردم که فرهادی به پایان رسیده است اما اینک متأسفم از اینکه میبینم "فروشنده" آن ادّعا را رد میکند چراکه نشان میدهد این فیلمساز به پایان نرسیده، بلکه در حال فرو رفتن در منجلاب است.
فرهادی هیچگاه فیلمساز، به معنای جدّی کلمه نبوده، اما لااقل گهگاه در فیلمنامهنویسی کارهای قابل توجهی کرده است و گرچه گرهگشایی بلد نیست، اما در ایجاد گرههای معماگونه خیلی ناموفق عمل نکرده و در برخی موارد، بیش و کم توانسته است تماشاگر را لنگ لنگان به دنبال خود بکشاند. متأسفانه همین توانایی نصفه نیمه نیز در "فروشنده" دیده نمیشود. نه معمایی- تعلیق که پیشکش-، نه شخصیتی، نه فضایی . . . هیچ چیز در این فیلم ساخته نمیشود. قصه و آدمهایش نه آغاز مشخصی دارند و نه انجام معینی. این رودهدرازی 127 دقیقهایِ ابتر تماماً نان آوازهی سازندهاش را میخورد و بدبختانه سازنده نیز فریبکارانه در پشت همان آوازهی پوچ پنهان شده است.
افراد حاضر در داستان- که اصلیترینشان عماد (شهاب حسینی) و رعنا (ترانه علیدوستی) هستند- ابداً به شخصیت نمیرسند و به تیپ هم. از عماد چه میدانیم؟ معلم است و بازیگر. همین و بس. رعنا هم که فقط بازیگر است. فیلمنامهنویس در طول این فیلمنامهی بلند بیش از این چیزی برای ارائه ندارد. ما قبل از وقوع رخداد کلیدی فیلم، شاهد هیچ کنش و واکنش شخصیتسازی از عماد و رعنا نیستیم. نه اخلاقیات و درونیات و حالات و احساسات این دو نفر را- که برای فیلمی با موضوعی اینچنین بسیار ضروری است- میشناسیم و نه حتی از نوع رابطهی آن دو با هم و میزان علاقه و وابستگیشان نسبت به یکدیگر مطلع میشویم. فیلنمامهنویس تا پیش از وقوع حادثه- و بعد از آن نیز- فقط دور خودش میگردد و فیلمساز هم گیج و منگ به دنبال او از خانه به تئاتر و از تئاتر به خانه میرود بدون آنکه مواجههای دراماتیک بین شخصیتها دراندازد. پس این همه وقت برای چه تلف میشود؟ ما در این زمان طولانی از شخصیتها که چیزی در نمییابیم؛ قصه هم که هنوز آغاز نشده، پس فیلمساز و فیلمنامهنویس چه میکنند؟ تیکه پرانی! بله، ما تا حدود نیمی از فیلم بدون آنکه بدانیم باید با چه چیز درگیر شویم و چه ماجرا یا شخصیتی را دنبال کنیم، فقط شاهد تیکهپرانی فیلمساز به وضعیت شهری- کشوری- هستیم که شلوغ و شلخته است و حضرت فیلمساز از بازسازی آن نیز سلب امید کردهاند. این شروع نکردن ماجرا و اطلاعات ندادن دربارهی شخصیتها و در عوض پرداختن به پرتاب تک جملههایی اعتراضنما که احیاناً عدهای روشنفکر را خوش میآید، به واقع نامش چیست؟ "مینیمالیزم مدرن" یا "زیباییشناسی حذف"؟
عاقبت، پس از گذشت زمانی طولانی و ملالآور، با دستی تهی از درام، موقعیت، شخصیت، قصه و فضا به نقطهای میرسیم که یک حادثهی مهم در فیلم رخ میدهد: رعنا که هماینک در آپارتمان سابق یک زن بدکار مشغول استحمام است، توسط یکی از مشتریان پیشین آن زن، مورد تجاوز قرار میگیرد.
اوه! چه موضوع ملتهبی! اما این واقعه و ایده فقط ظاهرش ملتهب است واگرنه پس از وقوع حادثه نه تغییر و التهابی در برخورد فیلمساز- دکوپاژ، اندازه قاب، زاویهی دوربین و . . .- مشاهده میکنیم و نه در وضعیت مهرههای داستان! گویی این اتفاق خیلی معمولی است و ما هم نباید اینقدر ملتهب شویم چراکه هم حال و هوای رعنا طوری است که انگار حداکثر سرما خورده است و هم وضعیت عماد به گونهای است که گویی اتفاق خاصی رخ نداده است. در ادامه نیز شرایط تفاوتی نمیکند. عماد رفته رفته متوجه میشود که آن روز در حمام دقیقاً چه اتفاقی افتاده است و هر بار که چیزی فجیعتر از قبل میشنود حداکثر واکنشش یک اخم ساده است. اوج عصابنیتش هم نه از اتفاقی است که برای همسرش افتاده، بلکه از این است که چرا رعنا حادثه را بریده بریده برایش تعریف میکند. نمیدانم باید نام این گونه واکنشها را "غیرت" ایرانی بنامم یا "اخلاق مدرن"؟ واقعاً عادی بودن این زن و مرد پس از وقوع چنین حادثهای جز بیغیرتی و اختگی مرد، و ناراضی نبودن زن از این تجاوز معنای دیگری میتواند داشته باشد؟ واقعاً باید دست آقای فرهادی را بوسید که همچون دستفروشی دورهگرد، هر چند وقت یکبار ذرهای از وطن و هموطنانش را در معرض فروش برای مشتریان حریص غربی قرار میدهد.
سیر فیلم در اینجا، پس از وقوع حادثه، باز متوقف میشود و ما دوباره تا دقایقی طولانی هیچ پیشرفتی در روند داستان مشاهده نمیکنیم تا اینکه به سکانس نهایی میرسیم. جایی که عماد، فرد متجاوز را که پیرمردی با بیماری قلبی است پیدا میکند و با او روبرو میشود.
ما در کمال حیرت مشاهده میکنیم که فیلمساز در این سکانس کاملاً به طرفداری از متجاوز بر میخیزد به طوری که از فیزیک و چهرهی بازیگر نقش پیرمرد گرفته تا میزان نزدیکی دوربین و زاویهی آن به این فرد- خصوصاً وقتی در نسبت با عماد قرار میگیرد- کاملاً سمپاتی فیلمساز را نسبت به متجاوز و بیاهمیت بودن عماد را آشکار میسازد. عجیب آنجاست که وقتی رعنا در صحنه حاضر میشود شدیداً عماد را از برخورد با پیرمرد نهی میکند و حتی تهدید میکند که اگر عماد قصد انتقام داشته باشد، وی را ترک خواهد کرد!
جالب است! با این واکنش، شک ما به اینکه رعنا از اختگی عماد رنج میبرد و به همین دلیل از تجاوز آن پیرمرد خیلی هم ناراضی نیست، دیگر نزدیک به یقین میشود. (البته این "بزرگواری یک بانوی ایرانی" آنانی را که باید بفریبد، خواهد فریفت. همانطور که دست روی قرآن نگذاشتن فیلمِ "جدایی" همین کارکرد فریبکارانه را داشت و دیدیم که موفق هم بود). فیلمساز هم که در این میان از هر تلاشی برای سمپاتیک کردن متجاوز فروگذاری نمیکند و عماد را فردی بیرحم جلوه میدهد که با علم به بیماری پیرمرد، چندین بار او را تا لب مرگ پیش میبرد و حتی در اتاقی خفه و در بسته او را زندانی میکند. با این اوضاع، قهرمان اصلی این فیلم کسی جز فرد متجاوز خواهد بود؟
در چنین شرایطی خوب است بار دیگر توجهی به نام فیلم داشته باشیم: "فروشنده". این نام به بهانهی اجرای نمایش "مرگ فروشنده"، اثر آرتور میلر، در اثنای فیلم انتخاب شده است. نمایشی که هیچ کارکرد دراماتیک و حتی غیر دراماتیکی در داستان ندارد و فقط ما را به یاد "مرد پرندهای" ایناریتو میاندازد که با همهی افتضاح بودنش، لااقل توانسته بود پیوندی بین نمایش کارور و داستان فیلم برقرار کند. پس نام "فروشنده" ارتباطی به نمایش میلر و بازیگر نقش فروشنده (عماد) ندارد. اگر هم بخواهیم به اصل داستان فیلم و ماجرای تجاوز بازگردیم و نام فروشنده را به قهرمان اصلی فیلم (مرد متجاوز) مرتبط کنیم، باز هم به در بسته خواهیم خورد، چراکه پیرمرد تجاوزگر به واقع مشتری است (به خاطر آورید پولی را که پس از تجاوز در اتاق گذاشته بود)، نه فروشنده. حال اگر او مشتری باشد، فروشنده کیست؟ مشخص است که در این بین، فروشندهای جز رعنا متصور نیست. این یعنی فیلمساز "اخلاقگرا" و "جهانی" ما، حتی پیش از شروع فیلم، میداند که زن "فروشنده" است. حال یا فروشندهای فاعل، همچون آهو، زن بدکار داستان، و یا فروشندهای که خود در فروش خویش پیشقدم نبوده اما بعد از انجام معامله نیز چندان ناراضی نیست و اصلاً دلش نمیخواهد "مشتری"اش را از دست بدهد. ادا در میآورد که آزرده است، واگرنه چون رضایتی که از رابطه با شوهر اختهاش نبرده است را در طی تجاوز پیرمرد هوسباز- که ظاهراً مذهبی هم هست- تجربه کرده است، نه میخواهد از او شکایت کند و نه حاضر است رنجش او را شاهد باشد. عماد مشخصاً از تجاوز به همسرش خیلی آشفته نیست، و اصلاً غیر طبیعی به نظر نمیرسد که رعنا نیز آشکارا در رویارویی نهایی، بین تجاوزگر و شوهرش، اولی را انتخاب کند.
اکنون باید با تأسف فراوان اظهار کرد که ای کاش آقای فرهادی جهانی نمیشد و در حد یک فیلمساز متوسط رو به ضعیف باقی میماند، اما میمانند. اگر به جمع "جهانیها" نمیپیوست و همرنگ آن جماعت نمیشد شاید به این میزان از کثیفی غریبهپسند در نگاه به کشورش در نمیغلتید و این نظرگاه ناپاک را برای جهانیان منتشر نمیساخت. افسوس!
این مطلب با ذکر منبع در وبلاگم منتشر خواهدشد.
درود بر شما
خداقوت
تشکر از شما بخاطر درج این نقد و روشنگری
موفق باشید