گروه سیاسی خبرگزاری دانشجو-سها صالح، حسین دهباشی تا قبل انتخابات 92 بیشتر یک تاریخ پژوه و مستندساز بود. «به روایت دربار» شاید معروفترین کار او در ذهن مردم باشد. حضور در ستاد و کارگردانی مستند انتخاباتی روحانی وجهه سیاسی او را تقویت کرد. روابط او با دولت یازدهم اما ثبات قابل توجهی نداشت. پس از مدتی اختلافاتش با دولتیها شروع شد و به قول خودش از همه سهمیهاش در دولت استعفا داد و ردای منتقدان را پوشید. حسین دهباشی در این گفتوگوی صمیمی با خبرگزاری دانشجو خاطراتی از دوران دانشجویی، برخی حوادث زندگی شخصی، نظرش درباره دولت یازدهم و تحلیلی از فضای کلان سیاسی کشور ارائه داده است.
شما از زمان دانشجویی فعال سیاسی بودید. فکر میکنم در بسیج دانشجویی هم سابقه دارید. کمی از دوران دانشجوییتان بگویید. آن زمان فضای تشکلهای دانشجویی چطور بود؟
ما در یک دوره طولانی پس از انقلاب در حوزه دانشجویی قائل به تک صدایی بودیم. زمانی که انجمنهای اسلامی با هم متحد شدند و دفتر تحکیم وحدت راه افتاد، سیاست نظام این بود که تشکل دیگری شکل نگیرند. به نوعی ما در دهه شصت ترمز مطالبات دانشجویی و این سیستم بودیم. حتی تأیید صلاحیت اساتید با انجمن اسلامی بود. این ماجرا تا اواخر دهه شصت ادامه داشت که احساس شد نیاز به تشکلهای دیگری هم در فضای دانشگاه هست. به خصوص چون انجمن اسلامی نزدیک به جناح چپ بود و با آقای هاشمی زاویه داشت، چنین فضایی ایجاد شد. ابتدا انشعاب از بین خود تشکلها ایجاد شد. انجمن اسلامی دانشجویی پا به عرصه گذاشت. آقای طبرزدی مسئول آن تشکل بود.
پیش از این بسیج دانشجویی در اواخر عمر حضرت امام شکل گرفت. البته تصور این بود که چیزی شبیه به جهاد دانشگاهی است. حتی خاطرم هست بحث سر این بود که بسیج دانشجویی زیر مجموعه سپاه باشد یا جهاد دانشگاهی که حضرت امام پیام دادند زیر نظر سپاه باشد اما تأکید کردند که نیروهای نظامی به هیچ وجه وارد دانشگاه نشوند. خب برای انجمن اسلامی خیلی سخت بود جریان دیگری را راه بدهد و انحصارش شکسته شود. نه تنها تشکلهای دیگر بلکه در داخل خود انجمن هم چیزی شبیه به نظارت استصوابی با درجه بسیار تندی وجود داشت که اجازه ظهور تفکرات جدید را هم نمیداد. یعنی طبق اساسنامه افراد برای عضویت در شورای مرکزی باید 3 ماه سابقه عضویت فعال میداشتند. اگر شورای مرکزی احساس میکردند که کسی از جناح مقابل است اصلاً میدان نمیدادند که طرف بتواند 3 ماه عضویت فعال کسب کند.
من آن موقع هم زمان، هم در دانشگاه تهران و هم در دانشگاه آزاد تهران مرکز درس میخواندم و اولین مسئول بسیج تهران مرکز من شدم. در دانشگاه تهران هم که عضو انجمن اسلامی بودم.
خودتان را جناح راست میدانستید؟
نه ما در انجمن اسلامی تهران خودمان را جناح چپ میدانستیم ولی بسیج را مقابل خودمان نمیدانستیم. ما آن انجمن اسلامی دانشجویی که به آقای هاشمی و آقای ناطق نزدیک بودند را مقابل خودمان میدانستیم. اولین مسئول بسیج دانشجویی دانشگاه تهران آقای ابدی بود. بچه دزفول و رزمنده بود. ما هم در انجمن اسلامی بیشتر بچه رزمنده بودیم. مثل آقای بهلولی، آقای فاتح و دیگران. لذا انجمن اسلامی با روی گشاده از بسیج استقبال کرد و در دانشگاه تهران دفتر خودش را به بسیج داد. لذا بچههای بسیج را از خودمان نمیدانستیم، اصلاً خودمان بودیم.
ماجرای دستگیری شما در آمریکا چی بود؟
قبل از آن سفری که این ماجرا پیش آمد من چند بار به آمریکا سفر کرده بودم. عمدتاً برای ساخت مستند کاخ شیشهای سیاست برای سازمان ملل بود. بعد از آن مستند آقای ظریف که سفیر ما بودند در آمریکا به من پیشنهاد کردند که بیا اینجا درس بخوان، من میتوانم کمکت کنم تا بورس بگیری لذا من را به دانشگاه کلمبیا معرفی کردند.
کارشناسی و کارشناسی ارشد کجا بودید؟
کارشناسی که ایران بودم. ارشد هم لندن خوانده بودم. خودم هم دوست داشتم در آمریکا تحصیل کنم. ویزایی که من با آن وارد آمریکا شدم، ویزای خبرنگاری و مدتدار بود. دعوتنامه هم از طرف سازمان ملل بود. این دفعه 3 ماه پس از اقامتم، متوجه شدم میتوانم گرین کارت بگیرم.
میخواستید آنجا بمانید؟
میخواستم بیام و بروم. با آن ویزا نمیشد رفت و آمد کرد. البته در ذهنم هم این بود که آمریکا بمانم.
پس دوست داشتید آمریکا بمانید؟
آره. من قبل از این در تأسیس دو شبکه «العالم» و «پرس تی وی» نقش داشتم. فکر میکردم آمریکا بمانم، یا شبکه جدیدی تأسیس کنم یا به همانها کمک کنم.
خب بعدش چه اتفاقی افتاد؟
برای گرفتن کارت اقامت دائمی یا همان گریت کارت راههای مختلفی وجود دارد. بهترین راه برای من، شیوهای است که دولت آمریکا به افرادی با تواناییهای خاص مجوزی شبیه به گرین کارت میدهد. بسیاری از هنرمندان، دانشمندان و سیاستمداران با استفاده از همین قانون در آمریکا هستند. این طرح 10 شرط دارد که اگر کسی 3 مورد را داشته باشد میتواند از آن مزایا استفاده کند. قاعده هم این است که 10 نفر شخصیت مهم تأیید کنند که شما توانمندی خاص دارید. یکی از افرادی که برای من نامه نوشت، معاون وقت سازمان ملل بود. الآن اسمش خاطرم نیست. 3 ماه بعد از این ماجرا من توانستم این مجوز را بگیرم. لذا راحت میتوانستم به کشورهای مختلف سفر کنم و کارهای پروژه تاریخ شفاهی هم در همان دوره انجام شد. مدتی که گذشت اف.بی.آی به جرم جعل سند من را بازداشت کرد. اتهام این بود که نامه معاون دبیرکل سازمان ملل جعلی است. دلیلش هم این بود که خانه من را جستجو کرده بودند و پیش نویس این نامه را دیده بودند. پیش نویس هم درست بود. من نوشته بودم. این یک چیز طبیعی است که خودم ابتدا متن را بنویسم و از او بخواهم تا امضا کند.
چرا خانه شما را بازرسی کرده بودند؟
حدس خودم این است که کارهای من آنها را حساس کرده بود. حق هم داشتند. فکر کنید وقتی آقای احمدینژاد میآمد نیویورک من به عنوان عضو رسانهای تیم بودم. آقای احمدینژاد را تا روی باند پرواز مشایعت میکردم بعد فردا 8 صبح با فرح پهلوی قرار داشتم. برای شما که خودتان رسانهای هستید این مسئله قابل فهم است اما این موضوع آنها را متعجب کرده بود که این بالآخره چه کاره است؟ با خودش چند چند است؟
البته چند روز بعد از آن ماجرا با پیگیری وکیل من، سازمان ملل صحت نامه را تأیید کرد اما من آزاد نشدم.
چرا؟
به خاطر قانونی بود که زمان بوش تصویب کرده بودند. مشخص بود که ماجرا آن نامه بوده و مسئله امنیتی است. اصلاً همین که اف.بی.آی من را دستگیر کرد نشان میداد موضوع چیز دیگری است. اگر جرم من آن بود، پلیس مهاجرت باید من را بازداشت میکرد. مثل این است که شما در تهران چراغ قرمز رد کنید، بعد اطلاعات سپاه شما را دستگیر کند. نهایتاً هم بعد دو ماه با رفع تمامی اتهامات آزاد شدم.
به همین دلیل برخی آن موقع گفتند هدف از دستگیری شما، معامله چند خبرنگار آمریکایی بازداشت شده در ایران بوده است؟
نه این درست نیست. چند هفته بعد از برگشت من آن چند نفر بازداشت شدند.
بعد از روی کار آمدن دولت یازدهم در انتخاباتی که شما عضو ستاد آقای روحانی بودید و فیلم تبلیغاتی ایشان را ساختید، در منطقه آزاد کیش مسئولیت گرفتید. چرا این پست را پذیرفتید؟ خیلی سنخیتی با تخصص و سابقه شما ندارد.
به رشتهام ربط داشت. کارشناسی مهندسی صنایع خوانده بودم و یکی از حوزههای تخصصی هم که خوانده بودم توسعه بود ولی قبول دارم، تصمیم خیلی نادرستی بود.
اصلاً چرا این کار را به شما پیشنهاد دادند؟ سهم شما در دولت بود؟
بله من کمک کرده بودم و دوستان هم میخواستند که من در دولت باشم. هم زمان چند مسئولیت دیگر داشتم که آنها دیگر ربط داشت. معاون مرکز بررسیهای استراتژیک ریاست جمهوری و مدیر دفتر ارتباطات راهبردی و کاری که در شورای عالی امینت ملی داشتم همه ارتباط داشت.
همه اینها هم مزمان بود؟ چند شغله بودید؟
بله هم زمان بود. البته در کیش من عضو غیر موظف بودم. غیرموظف یعنی فقط در جلسات شرکت میکند و حقالجلسه میگیرد. مثل کارمند نیست. علت اصلی که آنجا رفتم این بود که دوست داشتم با آقای ترکان کار کنم. من الآن هم دوست دارم با دو نفر کار کنم چراکه آنها را مدیران قدرتمندی میدانم. یکی آقای ترکان است یکی هم آقای زنگنه. من در بیست و چند سال گذشته با آدمهای بزرگی کار کردم و فکر میکنم کار کردن با انسانهای بزرگ آدم را بزرگ میکند. البته من با این دوستان قبل از انتخابات آشنایی نداشتم و بعد از آن با هم آشنا شدیم.
راستش فکر هم نمیکردم عضو هیئت مدیره شوم. به هیچ وجه هم نمیخواستم بروم کیش. علتش هم این بود که تا آن موقع حتی برای مسافرت هم کیش نرفته بودم. آقای ترکان گفت همه مناطق آزاد را یک دور برو. من همه جا را رفتم اما باز هم کیش را نرفتم. تا اینکه یک روز آقای ترکان گفت میخواهم اسمت را برای هیئت مدیره بدهم. همان موقع هم به آقای ترکان گفتم کیش مثل لاسوگاس است. شما امام جمعه لاسوگاس هم که باشید کسی نمیگوید امام جمعه است؛ همه میگویند رفته لاسوگاس. کیش بد نام است. تصور از کیش تصور رانت است. تصور بیراهی هم نیست. آقای ترکان گفت تو آدم پاک دستی هستی، بودن تو میتواند معادلات را تغییر دهد که آخرش هم تغییر نداد. اصلاً کسی مثل من کلی طول میکشد تا بخواهد معادلات را بفهمد چه برسد به اینکه آنها را تغییر دهد.
بعد از مدتی کم کم نقنقهای من به دولت شروع شد. اولین انتقاد من این بود که چرا به مسئله حصر رسیدگی نمیکنید. البته من اصلاحطلب و جنبش سبزی نبودم اما به عنوان کسی که در تیم تبلیغات ایشان بودم؛ میگفتم چرا به تعهداتی که دادید عمل نمیکنید؟ حتی اصلاحطلبها میگفتند ما که باید مدعی باشیم حرفی نداریم، تو چه میگویی؟
یعنی شما فکر میکردید روحانی کاری برای حصر بکند؟ این که به ضرر خودش است!
آن موقع تحلیل من این نبود.
الآن هست؟
حالا نمیخواهم وارد این بحثهای سیاسی شوم.
چرا؟
واقعاً نمیخواهم وارد این بحث شوم. به هر حال دوستان احساس کردند که حالا یک سرپلی هست در کیش من را هل بدهند تا بروم آنجا. قرار شد جزایر اقماری که سر جمع حدود 50 نفر سکنه داشت به من سپرده شد تا امکانات زیربنایی برای آنها تهیه کنم. در واقع درست بود محل کار من کیش بود، اما خود کیش به من ارتباطی نداشت. آن مقطع قرار بود طرح توسعه آن نوشته شود و قرار نبود کاری انجام شود. تا آن زمانی هم که من بودم، به جز در هندورابی کار هیچکدام از جزیرهها وارد فاز عملیاتی نشد. نظر آقای ترکان این بود که چون من زبان بلد هستم میتوانم با خارجیها که دارند طرح توسعه اینجا را مینویسند تعامل کنم.
بعد از یک دوره کوتاهی من به جهاتی استعفا دادم. ایشان هم دلایل من را کامل پذیرفت. ایشان نوشت که من مدیر عامل قشم شوم. گفتم یک بار خودم را امتحان کردم و فهمیدم نمیتوانم وارد این ارتباطات شوم لذا اجازه بدهید مشغول به کار دیگری باشم.
زمانی که شما از شیوه سفر آقای روحانی به ایتالیا انتقاد کردید، آقای رشیدپور در نامهای به شما حمله کردند و گفتند مستند شما تأثیری بر پیروزی آقای روحانی نداشت، کلیپ نوسفر هم موجب آبروریزی بود. نظرتان چیست؟
حرف آقای رشیدپور این بود که تو چرا انتقاد کردی و دشمن را شاد کردی؛ من هم گفتم احساس نمیکنم در داخل کشور کسی، دشمن کسی باشد.
درباره مستند هم متأسفانه در کشور ما هیچ وقت وزنکشی نمیشود که چه کاری، چقدر تأثیر داشت. در پیروزی آقای روحانی پارامترهای مختلفی وجود داشت. پاس داخل 18 آقای قالیباف، حمایت آقای هاشمی، کنار کشیدن آقای عارف و عوامل متعدد دیگر تأثیر داشتند. اینکه این مستند یک دانه رای آورد یا یک دانه کم کرد، هیچ سندی وجود ندارد.
من فکر میکنم مستند آن سال خیلی تأثیر داشت اما در مورد نوسفر معتقدم حق با آقای رشیدپور بود. آن شکل کپیبرداری به ضد خودش تبدیل شد. چرا اینقدر شبیه به کار اوباما درست کردید؟
ببینید نوسفر 3 تا آیتم دارد. یکی باند صدا است. در این بخش هیچ شباهتی وجود ندارد. بعد شما فقط کلیپ اوباما را دیدهاید. هم زمان خانم جولیا پتروس مشابه این را برای سیدحسن نصرالله خوانده است. قبلتر از اینها هم آقای برتو برچی برای پاپ ساخته است. چرا دوستان شما میگویند اوباما؟ چون کار اوباما متعلق به دوره یوتیوب است و بیشتر دیده شده است. برای کسانی داخل کار هستند چیز عجیبی نیست.
به لحاظ محتوایی هم صرفا هم سرایی شبیه است. تنوع اقوام، مذاهب، فرهنگها و پوششها در کار اوباما نیست. شاید چیزی که باعث شد کار ما خیلی شبیه شود، سه قسمت کردن تصویر و استفاده کردن از رنگ شبه سیاه و سفید بود. راستش را بخواهید الآن باید بگویم که عمداً این کار را کردم. علتش این بود که اعتقاد داشتم برای اینکه کار دیده شود باید یک جنجالی پشتش باشد.
مواضع سیاسی شما در فضای مجازی معمولاً یک رفت و آمدی دارد. گاهی خوش آمد یک جریان است و گاهی دل به خواه یک گروه دیگر. اینها واقعاً عقاید خودتان است یا برای جلب توجه و رأی بیشتر این کار را میکنید؟ یک جوری همه را راضی نگه میدارید.
این برعکس است. یعنی همه را میرنجانم. به نظرم من وقتی ما در فضای مجازی فعالیت میکنیم، در موضع روشنگری هستیم. جایگاه شما داوری است. وقتی در این جایگاه هستی، حتی اگر به یک تیم علاقه داشته باشید، نمیشود گلهای او را ببینی و گلهای حریف را نبینی. داور یک مسابقه شاید دویست بار سوت میزند. نمیشود بگوییم تکلیفت را مشخص کن طرفدار کدام تیم هستی؟
من خودم را فعال سیاسی نمیدانم. اگرچه دیدگاه سیاسی دارم اما تلاش میکنم به این دیدگاهها مهار بزنم و اگر کسی توپ را انداخت اوت، بگویم اوت شد. این یکی به نعل یکی به میخ نیست. من باید وقتی دیدم کسی که دوستش دارم خطا کرد، بگویم این خطا است. مثلاً من به جهت شخصیت اخلاقی هیچ کس را به اندازه میرحسین موسوی دوست ندارم اما چیز بالاتری هم از این علاقه وجود دارد و آن شرافت اخلاقی است. وقتی میبینم آقای موسوی در راهپیمایی 25 بهمن خطا کرد. بین شعار نه غزه نه لبنان فاصلهگذاری نکرد. وقتی آقای موسوی زودهنگام اعلام پیروزی کرد و موارد دیگر من بیایم از آنها حمایت کنم و همه مسئولیت گردن طرف مقابل بیندازم؟ البته اگر این کار را انجام دهم یک طرفدار سیاسی خوب هستم اما یک داور خوب نیست. خیلیها میگویند اگر ما یک اشتباه کردیم، رقیبمان هم اشتباه کرد. من معتقدم اشتباهات ما با هم جمع میشود، با هم در نمیشوند. اگر شما دروغ گفتید، من هم دروغ گفتم، این صاف نمیشود. این میشود دو دروغ به ضرر نظام. من باید اگر مخالف حقوق نجومی هستم بگویم، مخالف املاک نجومی هم هستم باید بگویم. من تلاشم را انجام میدهم که وقتی میفهمم گزارهای غلط است، آن را صریح بگویم. برای من خیلی مهمتر است که به جای یک فعال سیاسی، بگویند یک روشنفکر منصف سیاسی است.
شما میدانید من سر قضیه برجام با دولت آقای روحانی مشکل داشتم. تندترین عبارات را هم به کار بردم. گفتم برجام مشابه ترکمانچای بود اما جایی دیدید بگویم آقای روحانی خائن است؟ خیانت یعنی عمد. یعنی خیرخواهی در آن نبوده است. چون اعتقاد دارم ایشان آدم میهن دوستی است اما اینکه این میهن دوستی واقعاً هم به نفع میهن باشد بحث دیگری است. من هم یک نظر دارم برای خودم دیگر. شاید یک دلیلی که جناح دوستان شما جذبم نکردند این بود که نگفتم آقای روحانی آدم بدی است. در حالی که بدترین صحبتها را علیه من کردند. گفتند تو سهم خواهی میکنی. نمیتوانستند به من بگویند تو کاسب تحریم هستی یا تو بیسوادی. نهایتاً هم سندی نشان ندادند که من چه سهم خواهی کردهام؟ من که هرچه سهم داشتم خودم استعفا دادم. واقعاً در این دولت کهنسالان به من چه جایگاهی بالاتر از منطقه آزاد کیش میدادند؟ تنها کسی که هم سن و سال من است و در این دولت مسئولیت دارد، آقای سورنا ستاری است. بنابراین چیزی نبود که بگویم به بقیه دادند به من ندادند اما آن دوست دولتی من رعایت انصاف نمیکند و به دوستان رسانهای خودش میدهد و آنها هم نمیپرسند این، کی؟ چه چیزی خواسته است؟
شما در توئیتر هشتگی داشتید با عنوان «تغییرات ملموس» که به نوعی اشاره داشت به عملکرد چهارساله دولت یازدهم. به نظر شما دولت در این 4 سال چقدر به وعدههایش عمل کرد؟
من در حوزه خودم میگویم. در حوزه اطلاعرسانی عملکرد اصلاً قابل دفاع نیست. در یک دایره بزرگتر، در زمینه سیاست خارجی برجام را دوست ندارم. آن را یک گام بزرگ به عقب میدانم. البته همه مسئولیتش را گردن آقای روحانی نمیاندازم. تیم ایشان را مسئول میدانم اما همه چیز پای اینها نیست. همانطور که وقتی که یک پروژه افتتاح میشود انصاف این است که بگوییم قبلیها هم چقدر نقش داشتند، وقتی چیزی به گل مینشیند باید نقش قبلیها را هم سنجید. در حوزه فرهنگ هم باید بگویم دولت ایشان دغدغه فرهنگ و هنر ندارد. البته به نظرم رقبای ایشان هم چنین دغدغهای ندارند.
امسال برنامهای ندارید که در ستاد ایشان کار کنید؟
نه. اتفاقاً قبل از اینکه پیش شما بیایم باز هم تماس گرفتند ولی خیر برنامهای ندارم.
بسیاری معتقدند امروز شخصیتهای سیاسی حاضر در فضای سیاسی کشور(حتی اپوزوسیون خارج نشین) نماینده کامل افکار و خواستههای آنها نیستند. این یک پدیده جدید به نظر میرسد. چراکه هم زمان آقای خاتمی، هم زمان آقای احمدینژاد طرفداران ایشان، آنها را تا حد زیادی نماد خواستههای خود میدانستند. شاید به تعبیری میتوانیم این مسئله را نوعی انسداد در فضای سیاسی کشور بدانیم. آیا شما هم چنین برداشتی دارید؟ علت چیست؟
موافقم. تجلی این سخن را در این میبینم که قبلاً وقتی درباره سیاستمداران صحبت میشد میگفتیم خاتمی دوستت داریم. الآن نمیگوییم روحانی دوستت داریم. قالیباف دوستت داریم. الآن میگوییم روحانی متشکریم. یعنی مسئله به مسئله با تو برخورد میکنیم. در این مورد متشکریم در این مورد نه، متشکر نیستیم. دربست قبولش نداریم. دوره دوست داشتنها گذشته است. تنها جایی که دوستت داریم هست، درباره رهبری است.
این البته نشان دهنده پختگی جامعه است. هرچند باز هم در فضای مجازی یا روزنامهها میبینید به آدمی مثل من میگویند که تو یکی به نعل، یکی به میخ میزنی اما همانها هم وقتی پای صحبتشان مینشینید یک ارزیابی صد درصدی درباره افراد ندارند یا به قول شما آنها را یک تجلی صد درصدی از همه خواستهها نمیدانند. من این را یک گام به جلو میدانم.
به نظر شما این فقط تغییر مردم است یا سیاستمداران هم دیگر آنقدر توانمند نیستند؟
خب، دوره آدمهای کاریزماتیک هم دیگر گذشته است. به همین دلیل شخص انتخاب میکند. من خاطرم هست، دانشجوی ترم یک بودم. یکی از دانشجویان انجمن که من خیلی قبولش داشتم و بچه رزمنده هم بود؛ یک انتقاد خیلی ساده از آقای رفسنجانی کرد. در این حد که بالای چشمش ابرو است. باور میکنید من آنقدر عصبانی شدم که گوشهایم سرخ شده بود. که چرا یک بچه رزمنده چنین حرفی زده است؟ اما امروز حتی بچه حزب اللهیها گاهی اوقات درباره رهبری میگویند ما تمکین میکنیم اما نمیفهمم چرا این کار شد. مثلاً از آنها بپرسیم چرا شورای نگهبان اقای روحانی را رد صلاحیت نکرد، میگویند من بودم میکردم اما خب دیگر زیر نظر آقا است. این اختلاف را پنهان نمیکنند.
این میتواند یک نقطه منفی هم داشته باشد و آن هم ناامیدی است. یعنی دیگر سیاستمداران ما ظرفیت پاسخگویی به مردم را ندارند.
بله این چالش بزرگی است.
به نظر شما چه کسانی باید بیایند؟ چه اتفاقی باید بیفتد تا این مشکل حل شود؟
من به عنوان یک غیر احمدینژادی این حرف را میزنم. آقای احمدینژاد در یکی از فیلمهای تبلیغاتیش گفت: «اینها باید بروند.» اعتقاد من هم همین است. این نسل اول انقلاب هرگلی میتوانست سر ما بزند تا الآن زده است. تنها راه این است که نسل بعدی بیاید. نسل قبلی دیگر نه اعصاب دارد، نه به روز است، نه حوصله دارد. اصلاً چروک شدهاند. نه فقط قیافههایشان، افکارشان هم همین است. من متأسفانه در بین هیچکدام از مقامات جز شخص رهبری ندیدهام که قائل به جوانان باشد. البته در کمتر جوانی هم دیدهام که به خودشان اعتقاد داشته باشد.
نقش احزاب در این میان چیست؟
احزاب قدرت زیادی دارند اما وقتی احزاب تبدیل میشوند به باند و فرقه، آن وقت باید بپرسیم این توانمندی خرج چه چیزی میشود؟ شما به تشکلهای سیاسی ما نگاه کنید. از موتلفه تا مشارکت. اغلب آنها قوم و خویش هستند. ساختار پایین به بالا که ندارد. میخواهم ببینم آیا در مشارکت از خانم محتشمیپور توانمندتر نبود که هم زمان با آقای تاجزاده عضو شورای مرکزی شوند؟ خب جوانها بیایند خودشان خرج چی کنند؟
مثلاً در شورای شهر تهران دنبال این هستیم که یکی بیاید خیابانهای ما را آسفالت کند. آیا لیست اصلاحطلب شورای شهر میپذیرد کسی که معتقد به ادامه حصر باشد این کار را ولو بهتر از دیگران، انجام دهد؟ بگذارید من یک پله بالاتر بروم. از آن قسمتهایی است که دوست دارم بگذارید، هرچند بعید میدانم بگذارید. چه ایرادی دارد ما یک وزیر راه درجه 1 داشته باشیم اما او اعتقادی به جمهوری اسلامی نداشته باشد؟ به غیر برخی وزارتخانههای خاص مثل اطلاعات، کشور، امورخارجه و ارشاد؛ چه نیازی هست بقیه وزرای ما اینگونه باشند. ما میخواهیم رئیس سازمان هواپیمایی برای ما هواپیما بلند کند. دزد هم نباشد. چه ایرادی دارد تا زمانی که عقایدش را در کارش دخالت نداده است مثلاً یک کمونیست برای ما کار کند؟ اگر میبینید آمریکا یا کانادا امروز پیشرفت کردهاند به این خاطر است که از ظرفیت همه استفاده میکنند. آنها تا زمانی که وارد حوزه سیاست نشدهاید، اجازه میدهند چاله را آسفالت کنی. البته اگر بخواهی وارد فاز اعتقادی شوی سفت و سخت در مقابلت میایستند. آنها در حوزه بانک، بیمه، رسانه و امثال این اصلاً شوخی ندارند. باید انگشت بزنی که با اسرائیل مشکلی نداری که هیچ! طرفدارش هم هستی اما اگر بخواهی کشاورزی کنی کاری به کارت ندارند.
ممنون