گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو-سارا عاقلی، پاییز 93 با چشمانی اشکبار وارد دانشگاه شدم. با اینکه هم رشته و هم دانشگاه هر دو انتخاب خودم بود اما دَنگم گرفته بود که هیچ کدامشان را دوست نداشته باشم! چون اولویت اولم در انتخاب رشته نبود. از همان لحظه های اول ورودم به دانشگاه قصد داشتم هردویشان را تغییر دهم. این بود که کفش آهنی به پا کردم برای خراب کردن اولین سال دانشجوییم! بجای لذت بردن از فضای جدیدی که برای به دست آوردنش تلاش شبانه روزی کرده بودم؛ تصمیم گرفتم بیشتر از آن فاصله بگیرم.
این بود که یک سال از عمرِ کوتاهِ دانشجوییم به بالا و پایین رفتن از پله های آموزش و سازمان سنجش سپری شد و کمر همت بستم برای از دست دادن آنچه به زحمت به دستش آورده بودم! رشته ای هم که قصد کوچ کردن به آن را داشتم روزنامه نگاری دانشگاه علامه بود. شدت علاقه ام به تغییر رشته باعث شد سال اول، معدلم را بالای 18 حفظ و اکثرِ دروسِ عمومیِ مشترکِ میانِ رشته ها را پاس کنم تا راحت تر بتوانم انتقالی بگیرم.
در دو ترم اول، کاری نبود که برای تغییر رشته انجام نداده باشم، از صحبت و درددل کردن با سال بالایی ها و مشورت با اساتید تا ساعت های طولانی پرس و جو از آموزش کل و جز! پر کردن انواع و اقسام فرم ها و امضا جمع کردن هم جای خود دارد. طبق معمول کمک گرفتن از افراد صاحب نام هم جز لاینفک امور گره خوره به شمار می آید. به همین خاطر از رییس سازمان سنجش گرفته تا رییس دانشگاه همگی در جریان تغییر رشته من بودند!
تا اینکه موسوم تغییر رشته همراه با تغییر دانشگاه در ماه اردیبهشت فرا رسید. همه کارها و دوندگی های نفس گیر در عرض چند ماه انجام شده بود و تمام مدارک مورد نیاز را برای دانشگاه مقصد هم یعنی علامه طباطبایی ارسال کرده بودم و موافقت کلی را گرفته بودم فقط مانده بود آخرین موافقت از سمت دانشگاه مبدا یعنی شهید بهشتی و ارسال ریز نمرات. اما آنچه باید می شد نشد و آموزش دانشگاه با دلایل مختلف و حتی عجیب با درخواستم مخالفت کرد.
مثلا اینکه می گفتند رتبه لازم برای کد رشته مورد نظرت را نیاوردی این درحالی بود که رشته ای که در حال تحصیل آن بودم به مراتب امتیاز بالاتری نیاز داشت. این را وقتی با دانشجویان و آموزش دانشگاه مقصد صحبت می کردم، متوجه شدم که افرادی با شرایط یکسان منطقه و سهمیه رتبه های بالاتر و ترازهای پایین تری نسبت به وضعیت من برای تحصیل در آن رشته داشتند.
بعد از این شکست نه دنیا برایم تیره و تار شد و نه انصراف دادم. بجای آن تصمیم گرفتم به خودم برای تغییر فرصت دهم. مدتی زمان برد تا با رشته تحصیلیم ارتباط برقرار کردم و متوجه شدم، علوم سیاسی، بخاطر میان رشته ای بودن اکثر علاقه مندی های سال های دبیرستانم را در خود جای داده. از تاریخ و علوم اجتماعی گرفته تا روانشناسی و فلسفه. حتی برخی از دروس بچه های ارتباطات را هم می توانستیم به شکل اختیاری برداریم.
از ترم سوم هم در چیدمان اساتید دانشکده تحولاتی رخ داد که باعث شد اساتید جوان تری جایگزین شوند. حداقل فایده این کار از بین رفتن جو ناامیدی و دلسردی میان بچه ها بود. چون هم از شیوه های نوین آموزشی استفاده می کردند و هم آینده را برعکس برخی اساتید سیاه نشان نمی دادند.
حتی یکبار در یکی از درس ها دربارهی چطور استفاده شدن از علوم سیاسی در عرصه رسانه مفصل خواندیم، تا جایی که پیوند دو رشته به خوبی برایمان روشن شد. حالا وقتی دانشجویان ورودی یا پدر و مادرها با نگرانی از من درباره آینده شغلی علوم سیاسی سوال می پرسند، اولین پاسخم قبل از وزیر و سفیر شدن، روزنامه نگاری و فعالیت در رسانه ها است.
علاقه من به علوم سیاسی ذره ذره شکل گرفت؛ اما وقتی شکل گرفت دیگر از بین نرفت. این علاقه به آن جا بر می گردد که با ماکیاولی آشنا شدیم، یا وقتی تلاش می کردیم گوشه ای از تناقضات مارکس را اثبات کنیم، زمانی که سر کلاس تاریخ معاصر، انقلاب مشروطه را زیر و رو می کردیم و دنبال مقصر می گشتیم. شاید هم وقتی استادِ روابط بین الملل برایمان مذاکرات 1+5 را بازسازی می کرد واز ما می خواست مثل دنیای واقعی با هم مذاکره کنیم، و هزار لحظه دیگر که دیگر تبدیل به خاطرات دوران دانشجویی شده. به گمانم در این بین لابی همیشه شلوغِ دانشکده با بحث های سیاسی که در آن بالا می گرفت در شکل گیری این علاقه بی تاثیر نبوده. حالا در انتهای این مسیر اگر بخواهم راستش را بگویم از اینکه نتوانستم تغییر رشته بدهم؛ خوشحالم!